بهمن پارسا پس در آمدها
اگر آن فرارفت و فرود آمد
هنوز از خاطر نرفته
بیشه را
وچشمه را
سپاس باد در نیمه راه!
برزین آذرمهرتیهوی ایران آنچنان که رفت
اندر آستین لیبی و ملک عراق
چون فغانستان چماق
خلق سر درگم اگر اندر نفاق
قلچماقان را چو افتد اتفاق
می شود تیهوی ایران نیز
بریان بر اجاق!
رضا اغنمیحرامزاده ی استانبولی نقد وبررسی کتاب نویسنده دریکی از روایت ها، (فارغ از گفت و شنودش با اجنه ها!) صحنه زیبا و بسی درون نگر، از رفتارهای بشری را توضیح داده در تبیین التهاب روح آشفته ی گناهکار با مکافات های سنگین و نابخشودنی. و چنین است مصطفی! درون هواپیما درکنارهمسرش که عازم استانبول هستند. دراندوه گناهی که درگذشته ها مرتکب شده، سایه ی هولناکش ماسیده در روان او و بارها او را برده به «آرامگاه ال تیرا دیتو» جایی کوچک درمرکز شهر، تنها آرامگاهی درآمریکا که بنا به نوشته ی تابلوی سر درش به روح یک گناهکار تقدیم شده بود. . . . کسی نمی دانست چه کسی گناهکار بود، چه گناهی کرده بود . . .».
کاوه کرمانشاهیمخورغم ای وطن! مخورغم ای وطن!
زیرا که آن جانان
کُنون با میزبانانْ شان
به دشتِ عاشقانِ خاوران
جاوید می مانند.
نیلوفر شیدمهررابطه با خیار مشکل از خیار نبود
از مادرم بود که خیار را
نشان ناتوانی من کرد
کابوس بزرگ زندگیام
انگار مار باشد و نیش داشته باشد
و بخواهد مرا بزند.
علی رضا جباریدر منتهای بیداری برمن چه سان گذشت درآن روز بی فروغ،
که اکنون،
در ژرفنای این شب تاریک،
می پرورم شمیم گل آفتاب را،
در باغ سبز رؤیایم،
در موسم بهار؟
برزین آذرمهرپای در زنجیر پا اگر بسته است
دست اگر کوتاه و بشکسته است
تکیه بر فوج ِجهان بلعان
کار مزدوران وابسته است...
محمد بینش (م ــ زیبا روز )نرد باز بکشانم به جهانی که تو را باشد و من
در تمنای لبانی که تو را باشد و من
گفته بودی علم عشق زند سر ز نهان
بنما راه ِ نهانی که تو را باشد و من
ابوالفضل محققیداستان یک سنگسار وقتی ساعت دوازده ضربه را نواخت و تمامشدن هفتاد و پنجمین روز از سال یکهزار و سیصد و شصت و نه شمسی را اعلام کرد، دخترک هیجده ساله شد. فردای آن روز حکم الهی در باره دختری که هیجده سال و یک روز داشت اجرا می گردید! او محکوم به سنگسار بود! چال شده تا گردن در گودالی پر آب، زیر بارانی از سنگ . او شش ماه قبل در یکی از محاکم الهی که تعداد آنها اندکی کمتر از اهالی کشور است، محکوم شده بود که در اولین روز هیجده سالگیاش سنگسار شود.
علی اصغر راشدانآبگوشت بزباش « ایوا، خواهر! ساعت شیشم گذشته، اینجوری واسه نهارمیان؟ کلی زحمت کشیدم به خاطرتو، نهارآبگوشت بزباش پختم! »
« توباغچه وگلام غرق شدم، به خودم که آمدم، عصروخورشید سرازیرشده بود. خاک وخل سراپاموپوشونده بود، یه دوش گرفتم ولباس پوشیدم، دیرواینوقت شد. توتلفن بهت گفتم گرفتارم وبگذارواسه یه روزدیگه، خودت اصرارداشتی بیام، گفتم دیرمیام.
ا. رحمانامروز زندگی را آغاز کن
فردا را فراموش نکن
ستاره ای بالای سرم نیست
زیاد هم زیرِ زمین نیستم
در آن بالاترها
هیاهوست ؛
صدا نزدیک است
اما صدا ، صدا را
به جا نمی آورد
س. سیفیفرشکرد همچنان دروغی تاریخی فرشکرد یا فرشگرد نام- واژهای است آیینی، که آن را از زبان پهلوی وام گرفتهاند. در نتیجه کارکرد آیینی آن را میتوان در ادبیات زردشتی پی گرفت. از سویی فرشکرد را باید واژهای مرکب به حساب آورد. همچنان که در زبان پهلوی "فرش" یا همان جزء نخست آن را به معنای نو و تازه به کار میگیرند. در جزء دوم آن هم بن ماضی یا مصدر مرخمی از "کردن" انعکاس مییابد. گفتنی است که پیروان دین زردشت ضمن رویکردی آیینی، همراه با کاربرد فرشکرد نوسازی جهان را هدف نهادهاند. چون بر اساس آن قرار گذاشتهاند که در هر هزارهای از جایی موهوم قهرمانی پیدا شود تا او نابسامانیهای این جهان را به سامان برد.
رضا مقصدیمنشور انتظار مرا منتشر کنید ای واژه ها ! بهار ِ مرا منتشر کنید
مضمونِ روزگار ِ مرا منتشر کنید
□ □ □
در صبح ِ شاعرانه ترین شاخسار ِ سبز
اقرار ِ سایه سار ِ مرا منتشر کنید
مرضیه شاه بزازترس و آرزو از حلول مِه در مار بود،
از دمی که شیطان، فرزندانش را دست در دست
در نکوبیده
با چکمه های گِلی بر فرشِ سفیدِ ما رژه رفت
"ترس" و "مرگ" دست و روی نشسته،
نسيم خاكسارغمگین مباش غمگین مباش مام وطن
برمی خیزند از نو
فرزندان سوختهی تو
زنان و مردان
دختران و پسرانات
از دل خاکستر خود.
گیل آواییارسو تازه از فرهنگ پیچیده بودم که چشمم به یک " ناز بیاید برای من " افتاد، دیدم که از پشت شیشه ماشین نگاهم می کند. هنوز از نرده های دیوار فرهنگ دور بودم که از آن ماشین مردی از خود راضی پیاده شد و برایم دست تکان داد. کمی به این طرف آن طرف نگاه کردم ببینم کسی غیر از من هست، همینطور جوری که من هم بپرسم " با منی"، برایش دست تکان دادم. به من لبخندی زد و سرتکان داد
محمد احمدیان(امان)و ما از گزینش برخورداریم ساعت صفری در کار نیست
ما سوار قطاری در حال حرکت می شویم
مادرمان ما را در قطار در حال حرکت می زاید
ژن های ما سفری بسیار طولانی پشت سر دارند
مجید نفیسی من آرامگاهی شدهام من آرامگاهی شدهام
با گورهایی همیشه تازه
از گورِ دائی نقی گرفته
که اولین مرگِ من بود
تا آخرینم: مادر
که در جامهی سوگِ برادرش
چنان زیبا شده بود.
رضا اغنمیکجا می نویسم
داستان بلند نقد و بررسی کتاب درنخستین عنوان ازفرهنگ و علاقمندی خود به کتاب و کتاب خوانی می گوید و با دلخوری از شغل نا پایدارش در روزنامه ای کاسبکار! با معرفی دوستی ازنزدیکان به شخصی که سرپرست ادبی روزنامه معتبر وپرتیراژشرق را برعهده داشته می رود. پس از گفتگوی مقدماتی با اشاره به شغل خود، سرپرست ادبی مجالی به او نمی دهد تا از سوابق وجوانب کارش بگوید و پرونده ای که با خود برده را نشانش بدهد. سرپرست
«کافه شرق» توصیه می کند که با نویسندگان و مترجمان و شاعران مصاحبۀ حضوری انجام واز نحوه ی کار آن ها گزارشی تهیه کند.
آبتین آیینهجدا افکنیِ اسلامی یا این آوردگاه، کهکشانِ بیدادِ روان، بیداریست؟
یا این ساخت و سازِ تنگِ گروهها، کامیابیست؟
یا این بسترِ تارهای پراکنده ی پیغام پیام ها؛ هم همه ی پیکِ پندارِ گمان، همکاریست؟
منیر طهتأسفی سنگین، تأملی مهرآگین برای استاد عزیز و ارجمندم دکتر احسان یارشاطر این عادت من است که آنچه مینویسم پس از اتمام، در حال و شتاب زده به دست باد صبا رهایش نمیکنم مجال نفس کشیدنش میدهم، وقت به وقت به گِردش میگردم و گَرد از چهرهاش بر میگیرم. این پرندۀ پرکشیده از قفس سینه را آنقدر پرواز نمیدهم تا بالهای شکننده و نازکش نیرومند و آمادۀ اوج گرفتن گردد. اما این نوشته، این نوشته که امروز میخوانید از گونۀ دیگری بود حسرت و اندوهی گران به دوش میکشید نیرو و توانی را میطلبید تا بتواند آن را از دوش برگیرد که در توان من نبود. آنچنان به مکرّر در مکرّر خواندنش و جابجاییِ کلماتش وابسته بودم که نمیخواستم و نمیتوانستم از خود رهایش کنم و اینک هم به سختی میتوانم. این است که آن را دیر میخوانید.
بهمن پارساگردشی در پشت دیوار شور ِ دوران قدیم و جمع یاران یاد باد
هم عرق ، هم آبجو، هم آرزومان ،یادباد
شمس ،یعنی آبجو، ودکای بالزام جای خود
یاد "قزوینکا" ،بُغُوز، یادِ مانوک جان ،یاد باد
فرخ ازبرىقمرى دلباز اى يار فقط در نظرم شاد بمانى
من باغ پريشان و تو آباد بمانى
برگى گر از اين دشت خزان خورده نمانده ست
اما تو هميشه خودِ خرداد بمانى
بهروز داودیجانِ كلامِ دوران به يادِ شاملو كاش ميتوانستى
بر شانه هايت بنشانى
اين خلق بيشمار را
گردِ حبابِ خاك بگردانى
تا با دو چشم خويش ببينند
كه خورشيد شان كجاست
علی صدیقیاندوه بی پایان سال های شصت پس ازسال ۱۳۶۷، شهریور در میان ماه های ایرانی معنایی نمادین یافته است. اوج کشتار مخالفان جمهوری اسلامی در این ماه، شهریور را در فرهنگ سیاسی مخالفان، به ماه ” اسیر کشی” از یک سو، و از جهتی به ماه ایستادگی و مقاومت تبدیل کرده است. اما پیش از تابستان معروف ۶۷ ، سال های قبل از آن و به طور برجسته فضای بهار و تابستان سال ۱۳۶۰ نیز به شدت آلوده به سرکوب و خون مخالفان است.
|