رضا مقصدی «با کشورم چه رفته ست» به خاطره ی چاک چاکِ سعید سلطانپور آغاز ِ خاطرات ِ من از توست
آواز ِ غمگنانه ی اين دل، نيز.
ديشب که در گلوی گياه ِ من
بار ِ دگر صدای تو گُل داد
منوچهر برومند سهاسانسور نقل و نشر آزاد انديشه از اهم حقوق حقه آدمى است.و جلو گيرى از آن كه تفتيش يا سانسور ناميده مى شود ، و ظاهراً از روى مصلحت انديشى اعمال مى گردد ،عملى فرهنگ ستيزانه است كه مانع رشد فكرى مى گردد. و مآلاً بروز نقصانهاى اجتماعى را در پى دارد. سانسور را ، قدرت مداران ، در جوامع استبدادى از اين رو به كار مى برند، كه مى پندارند، تعاطى آزاد افكار از دوام يا استمرار قدرت شان مى كاهد، و آگاهى جمعى آنها را، از ماندن واعمال زور و حكومت كردن باز مى دارد. حال آنكه اعمال روز وتبعات اجتماعى اش نمى تواند، امرى پايدار باشد، و عاقبت به شورش جمعى مى انجامد، و نهاد هاى استبدادى را بنيان كن مى كند!
لقمان تدین نژادیاد تو برای آنکه یک نردبان پوسیده ترک خورده،
پیدا کنم بگذارم زیر پاهای لاغر تو
که لَختی آسانتر روانه شوی
به آسمانها،
ناصر رحیمخانیحوریه و من در جزیرهی مسلمین، جنوبِ تایلند از دفتر کهنهی یادداشتهای روزانهی سفر مارس ۲۰۰۱ میلادی/ فروردین ۱۳۸۰ خورشیدی در معبرِ تنگِ ورودی جزیره، میایستم درِ دکانِ کوچکِ عطاری. بوی ِ خوشِ هِل و گلاب و عطرِگلِ سرخ. از ته نیمه تاریکِ دکان، مردی میانسال میآید جلو؛ میایستد پشتِ پیشخوانِ چوبی. عرقچینِ سفید روی سر، مثل دکاندارهای قدیمی خودمان، با لبخندی محو بر لب.
در جنوبِ تایلند، مردان و زنانِ دکهدار و دستفروش، دستِ تو را میگیرند، میکشند، لباس نشانت میدهند، قیمت میگویند، چانه میزنی، چانه میزنند. این یکی مرد، اما آرام و بیحرف ایستاده.
جان هولیهان اجرا ترجمه علی اصغرراشدان حتی سه لایه ی مقواهم که ازپشت سوپرمارکت برداشته بودوزیرش گذاشت، نتوانست کاملاجلوی رسوخ سرمای پیاده رولغزنده که تااستخوان هاش نفوذمی کردرابگیرد. تیرگی ، مثل جوهری که آب رازنگ دارمیکند، آسمان راپوشاند، یک سیاهی آبی تیره رنگ باخودآوردکه لامپ های فروشگاه راسوزان وحتی درخشان ترمیکرد. تابلوهای نئون درخشیدن گرفتندومثل ستارهای زمینی بیرون آمدند.
رسول کمالبویِ بهارِ آزادی با مدادی وُ کاغذی سپید
آغاز شد
نخستین سفرم
وقتی که رویاهایم را
وصله می کردم
بهمن پارساپزشکِ بخش ِ اِمِرجِنسی بخش سی و هشتم روز ِ کریسمس حدود ساعت یازده تلفنِ منیژه به صدا در آمد ، تلفن کننده پزشکی بود از همکارانش که با صدایی لرزان و عذرخواهانه به وی گفت در حال ِ رانندگی به طرف بیمارستان برای حضور به موقع در محلِ کارش ( بخشِ اورژانس) تصادفِ کرده و ازوی خواهش میکند در صورت ِ امکان به جای او کار کند ! منیژه ابتدا خواست مطمئن گردد که وضع همکارش خطرناک نباشد و سپس به وی گفت نگران نباشد وی بجایش کار خواهد کرد ، هرچند که شب ِ گذشته نیز کار کرده بود.
طاهره بارئیپیچ فواره را به صدا در آوریم هیچ بارانی اسارت زمین را نخواهد شست
حتی اگر به جنگ متن ها برویم
با دواندن الفاظ "زحمتکشان"، "زخم دیدگان"
و از کشف خود بشکُفیم
در رشتۀ دراز این زنجیر نگاه کنید:
پوسیدگی ست
منوچهر برومند سهالایَشعَری میفروشی زرق از لایشعری
بایع بادی و بس بی مشتری
تا به کی سجاده میشوئی به آب
می نهی چرکین رخت زیر نقاب
محمد احمدیان(امان)این همه امید این همه هزینه
برای حفظ تصور از خویش
برای
حفظ تصور از تو
لقمان تدین نژادخاطرهی سیلِ سال بگذشته سیل که فروکش کرد رئیس جمهور را به جرم عضویت در «هیئت مرگ» و اجرای قتل هزاران نفر در زندانها، نشاندند بر صندلی متهم و وکلا از جزئیات کارهای او و شرکایش پرسیدند، از روزی که فتوای مرگ را از طلبهی متکبر-فروتن دریافت کرده بود تا سئوال و جوابهای دو سه دقیقهیی از زندانی، تا در کمال خونسردی علامت زدن در مقابل اسم زندانییی که داشت توسط پاسدار هدایت میشد به سمت دری در انتهای سالن که به حسینیهی زندان منتهی میشد و داربست هایی که از آن طناب های اعدام آویزان بود…
نیلوفر شیدمهردلتنگ شدی درختی آغوش بگیر دلتنگ شدی درختی آغوش بگیر
چون شاخه شکوفهای قلمدوش بگیر
با دیدن غنچهها دلت را وا کن
چون برگ نوای نور را گوش بگیر
مهرنوش مزارعی مادام ایکس البته شما مجبور نیستید که همهی حرفهای خانم X را باور کنید (هرچند مطمئنم که اگر منهم نگویم خودتان هرجوری دلتان بخواهد فکر میکنید. یک ارزن هم برای حرفهای من راوی و یا نویسنده و یا حتی قهرمان داستان ارزش قائل نیستید.) واقعیت اين است که من خودم هم به دلایلی که خانم X میآورد کاملاٌ مشکوکم. آدم چه میداند شاید اصلاٌ این خانم از عشقبازیهای یکنواخت و بدون هیجان با شوهرش خسته شده دنبال بهانه میگردد. ) گناهش گردن خودش!)
ابوالفضل محققیزنی که می خواست مدرن و معاصر زندگی کند. بهیه خانم گاهی همینطور که در حال بافتن بود میخواند. برای او زمستان و تابستانی وجود نداشت. زمستان پای کرسی، تابستان داخل حیاط یا مقابل در کوچه مینشست و میبافت و میبافت! همان طور که بازن سرایدار مسجد که همسایه دیوار به دیوارش بود صحبت می کرد گره بر گره نخ کاموا میزد ،رج رج بالا تر می رفت نقش زیبا بربافتنی می انداخت .کاری که او استادش بود. او سیمای مدرن کوچه بود . گاه بلوزی زیبا برای خود میبافت. موهای خود را فر میزد و عصر گوئی که به مهمانی بزرگی دعوتشده، در نشست زنان محله حضور مییافت. همان جای همیشگی خود قرار می گرفت، کنج دیوار تکیه داده، به پایه آجری در خانه فرخنده خانم.
رسول کمالفقط سوگ من
آن شمع ام
آیا
که می سوزد
بر نگاهِ بی پناهِ تو
رضا اغنمی بررسی جلد اول یولسیز اثر حیمزجویس درحالی که معلوم نیست چه کسی مرده، وکیست؟ و چه رابطه ای بین آنها بوده حضور در مراسم انگار که امری ضروری از رفتارهاست. مراسم تشییع جنازه و رفتن هرکس از دنیا و رفتارهای اطرافیان مورد توجه نویسنده را باید به درستی حس و درک نمود. هریک از رفتارهای عادی فرد و بطورکلی روزمره گی های انسان، از نظرگاه جویس پشتوانه ی کهن و دیرینه سالی دارد و فرهنگی از گذشته ها که باید شناخت و از این طریق با افکار واندیشه ها و بلند نظری های او راه پیدا کرد.
علی اصغر راشدانآري، اين چنين بود « یه ریزمن بمیرم وتوبمیری میزنی وادعای هم پیالگی میکنی،پیش ازاداری شدن مونم خیاط کارکشته بودی. سالای آزگاره این کت صاب مرده روتنم زار میزنه،بلاخره کی میخوای تکلیف رفاقتتوبامایه طرفه کنی، آق پیروز؟ »
« کی لب ترکردی که درخذمت نبودم؟ماهمکارنیستیم،یه روح تودوتاجسمیم. اداره تعطیل که شد، غروبی میریم خیاطی اوستام، سرخه حصاری. هرجورپارچه م بخوای، خودش داره. ازاونجام میریم آقارضاسیهلا. »
بهمن پارسا پزشک بخشِ اِمِرجِنسی بخش سی و هفتم ...روزها و ماه ها و سالها و حتّی قرون به سرعت میگذرند و آدمی پیش از آنکه بداند بخشی از داستانهای تاریخ است و بعضن حتّی باندازه ی یکی از حروف ِ الفبا نیز در جایی ثبت نمیگردد ، و این بخش ِ اصلی تاریخ را تشکیل میدهد، صفحات ِ سفید کتاب ِ تاریخ . امّا در همین گُذر ، حملِ بارِ ثانیه ها و دقیقه هاست که بسی سنگین ، نفس گیر و طاقت فرسا بنظر میرسد. به وجهی که گویی پایانی ندارد ، هر ثانیه سالی و هر ساعت ، قرنی!
مهستی شاهرخیانتخابات در خیابان های بی رهگذر بی رأی
در مسجدهای شسته با گلاب کرونایی
بر سر رنگین سفره های خوراک و میوه و نوشابه
در رستوران های مجلل و محافل لاکچری
هرگز در مجلس نیستی اما بیش از همیشه حضور داری
ا. رحمان تن پوش تازه ای برای جلاد
کابوس شبِ گذشتهِ من،
تعبیر نمایش مُضحکی بود
که امروز به بار نشست
و...جلادی که رئیس جمهور شد،
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی شیر هجر (بخش دوم ) در بخش نخست سخن مولانا به آنجا رسیده بود که خود را گرفتار حملۀ "شیر هَجر" یعنی درد دوری شمس تبریزی می دید . اما این درد دوری عاشق از معشوق الهی چنان منقلب کننده است که وی را چون شیر وصف ناپذیری، مست ِ ذات الهی ساخته از شکار ِآهوان معنی در چمنزار جهان باز داشته است .یعنی چنان مقهور ذات است، که توان سخن گفتن و کلمات را بصورت شعر در آوردن ندارد.
بهروز شیدادر کجای این شب تیره صبح خوابیده است؟ ادبیات فارسیی پس از انقلاب اسلامی، از آن میان ادبیات داستانی، اما تنها صحنهی گستردهی تنوع موضوعها و درونمایهها نیست؛ که از نوعی بیمرزیی جغرافیایی نیز برخوردار است. ادبیات فارسی در ایران و خارج از ایران بهصورت موازی نوشته و منتشر میشود. تفاوت ادبیات فارسی در ایران و خارج از ایران اما بیش از هر چیز در آن است که ادبیات فارسی در ایران تنها در محدودهی سانسور امکان تولد دارد؛ در محدودهی گفتمان سکوت. ادبیات فارسی در تبعید اما در محدودهی گفتمان سکوت محصور نیست.
طاهره بارئیطوفانی از تهّور تبسمی نقش نبسته است
از لحظه لمس این تاج چوبین دست ساز
که از هر سو که بنگریش
آبها را می جوید
عسگر آهنیننه! بنوبسید "نه!" به هر دیوار
نه به اعدام و نه به چوبه ی دار
نه به احکام دوره ی ماموت
سنگسار و شکنحه و کشتار
منوچهر برومند سهاکهن سرای کیان صبا بگوی باین اردوغان تیره ضمیر
که ای به قید حقارت شریر گشته اسیر
ز ژاژ خائی ات ای نا بکار بیهوده گوی
گمان مبر بِشَوَد کس ز سادگی تحمیر
|