برای آنکه یک نردبان پوسیده ترک خورده،
پیدا کنم بگذارم زیر پاهای لاغر تو
که لَختی آسانتر روانه شوی
به آسمانها،
از اعماقِ آن گودالِ تنگِ خفقان انگیز
شهرهای خوابزده را گشتم
کوچههای پیچ در پیچ،
مدرسههای قدیمی،
خانههای کلنگی،
و قهوهخانههای خلوتِ نیمهتاریک را…
و با هر سختی که بود
با آن بالهای پَر ریخته،
پرواز کردم بر فراز کوهها
راههای مالرو
دهاتِ دور افتاده
و دریاچههای کوچکِ دوست داشتنی
در محاصرهی بلندیهای پر برف
در سرزمینی که بسیار شیفتهاش بودم
افسوس…
افسوس…
دیر رسیده بودم
و تو پیشتر رفته بودی
با آن چهرهی غمگین
که پا به پا میکردی در انتظار من
همیشه دیر میرسیدم
همیشه…،
همیشه…
با کت و شلوارِ نیمدارِ از مد افتاده
به راه خود میرفتم
در تابوت پوسیدهیی
که مرا به گورستانِ متروکه میرساند
بر شانههای زمخت جوانانی سپیدپوش
که هیئت کردارهای مرا پیدا کرده بودند
و باران بارانِ اشکهای من
چکه میکرد
بر سر و صورت و گردنِ آنها
که ساعتی بعد،
با چهرههای نامهربان،
انزجار انگیز،
به شهر باز میگشتند
و تک تک گم میشدند
میان مردم کوچه و بازار
تا با هویتهای مجهول
به حیاتِ مشکوکِ خود ادامه دهند
و با فرودادن هر نفس
مرا به لرزه در اندازند در خوابگاه خویش
هنوز پس از سالها
که مرا بخاک هفتهزار سالگان سپرده
و از یادها روفته بودند
با پاشیدن اولین مُشتِ خاک
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
۷ ژوئن ۲۰۲۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد