عبور از کریدور اُسکار آسان نیست! گرفتن جوازِ عبور از فرش قرمز مثل آب خوردن نیست! کافی ست پشت باجه بایستی و مامور بازرسی چیزی خلافِ قاعده در اثَرَت پیدا کند؛ چیزی خلافِ دفترچه علائمِ مشترکِ بصری بیابد!
در رشته ادبیات داستانی، سالهاست که ما پشتِ باجه جهانی شدن ایستاده و منتظریم تا جوازِ کلیدر صادر شود، اما نمی شود. چرا؟ چون رُمان کلیدر پر از علائمِ ناجهانی است. پر از علائمی است که فقط برای خواننده ایرانی قابل فهم اند و چند قدم دورتر از مرزِ ایران با همسایه های شمالی و جنوبی، این علائم قابل ترجمه نیستند!
فیلم فروشنده گذشته از ناجاذبه هایی که ممکن است برای مخاطب ایرانی داشته باشد دفترچه ای از کُدهای سینماتوگرافیک برای مخاطب غیر ایرانی و تماشاگری است که فقط روبروی پرده سینما پارادیزویِ ایرانی ننشسته تا بهترین مزه زیر زبانش از یک طرف فیلم قیصر و طوقی و جاهل محله و از طرف دیگر گوزن ها و اجاره نشین ها و گاو و تنگسیر و چریکه تارا باشد.
منتقد آکادمی اِسکار یا به جاذبه هایِ فُرم شناسیک فیلم در زمینه های ریتم و رنگ و موسیقی و میزانسن و تدوین و دکوپاژ تمرکز می کند و یا تِمِ فیلم را می کاود. فیلمی که جلوی دستِ داور آکادمی است یا باید ویژگی بصریِ فوق العاده ای داشته باشد و یا تمِ دگرگون کننده ای.
داور آکادمی اُسکار وقتی فیلم فروشنده را می بیند پروندهِ سیاسیِ کارگردان را جلوی دست ندارد؛ آرشیوِ لابی گریِ کارگردان با دولت روحانی را ورق نمی زند؛ به خطایِ "از آبِ گل آلودِ ترامپیسم ماهی گرفتن" فوکوس نمی کند؛ به پارتی بازیِ کارگردان در محکوم کردن سیاستِ مهاجرتیِ ترامپ و محکوم نکردنِ سیاستِ مهاجر ناپذیریِ ایران- وقعی نمی گذارد. عکس کارگردان در دهه شصت ایران و اینکه او در این عکس دست روی شانه چپ محافظه کار و یا چپ انقلابی داشته را- پیشِ رو ندارد؛ نسبت کارگردان با خرده بورژوازی میانه رو را اتمیزه نمی کند.
داور اُسکار به نشانه های تماتیکِ مشترکِ فیلم با نمایشنامه مرگ فروشنده (اثر آرتور میلر) فوکوس می کند. او از خود می پرسد: اگر تم مرگ فروشنده فروپاشی ارزش های آمریکایی است فیلم فروشنده نمایشگرِ فروپاشی کدام ارزش ها است؟ ارزش های هنری؟ ارزش های دینی؟ ارزش های طبقه متوسط؟ ارزش های عام اجتماعی؟ ارزش های طبقانی؟ ارزش های...؟
با سکانس آغازینِ فیلم شروع کنیم. گودبرداری در جنبِ آپارتمانی که زوجِ بازیگرِ تئاتر (درگیر اجرای نمایشنامه مرگ فروشنده) در آن ساکن هستند باعث ایجاد تَرَک در آپارتمان می شود. سقف ممکن است روی سر آنها خراب شود. باید به جای تازه ای نقل مکان کنند. کارگردانِ نمایشِ مرگ فروشنده برای اینکه در نمایش وقفه ایجاد نشود آن دو را به خانه ای می فرستد که خودش با صاحب آن خانه (زن تن فروش) سر وُ سِری دارد!
آن دو در واحد بی تَرَک ساکن می شوند. راننده وانتی از راه می رسد. او با زن تن فروش سر وُ سری دارد. خبر ندارد که او خانه اش را به زوج بازیگر اجاره داده است. وارد می شود. زن بازیگر در حمام است. شوهرش خانه نیست. راننده وانت به زن بازیگر تجاوز می کند.
دو بازیگر تئاتر (زن و شوهر) به علت هراسی که تَرَک های ساختمان A در ذهن آنها ایجاد کرده است به ساختمانB نقل مکان می کنند. آن دو خبر ندارند که ترک های اجتماعی مکانِ B به مراتب خوف زا تر از تَرَک هایِ فیزیکیِ مکان A هستند.
وقایعی که در نمایشنامه مرگ فروشنده (اثر آرتور میلر)، کبریت زیرِ ارزش های زندگی خانواده ای روشن کرده اند (و اعضای آن خانواده را در پای خاکستر آن ارزش ها به مرز استیصال و خودکشی کشانده اند) – در زندگیِ بیرون از نمایشِ زوجِ هنری رخ می دهند. مرد خانواده برای خاموش کردن آتشی که زیر ارزش های زندگی اش روشن شده – آتش دیگری روشن می کند! آتش را با آتش خاموش می کند.
مرد خانواده نقشه می کشد. راننده وانت را به دام می اندازد. او را ( با وجود داشتن بیماری قلبی) در اتاقی حبس می کند. او را زندانی می کند تا تاوان آتش به پا کردن در زندگی دیگرات را با سوختن بدهد.
برای چالش با تَرَک های خوف زایِ زندگی باید ترک های تازه ای ایجاد کرد؛ تَرَک هایی که دیگران را بلرزاند اما خودت را به آرامش برساند. باید کارگردان فیلم های Horror در زندگی واقعی باشی و نه تماشاچی. باید ترساند و نترسید. برای اینکه فوبیای ناشی از تَرَک های دیوار گرفتارت نکند باید این فوبیا را به دیگران منتقل کرد و در این وانفسا آنچه دود می شود ارزش های انسانی است!
_____________________
* " سینما پارادیزو " یکی از کلاسیک های تاثیرگذار با تِمِ نوستالژیک است. سالها قبل چندین اُسکار بُرد. در بعضی نقد های سینمایی از پارادیزو استفاده می شود. کنایه از وابستگی به عاداتِ بصریِ بومی است. عنوان پارادیزوی ایرانی بر سکوی نا-داوری اشاره به نوعی بومی زدگی در نقد فیلم فروشنده است.