logo





بنگاه معاملات

جمعه ۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۴ مارس ۲۰۱۷

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
« به به! آفتاب از کدوم طرف در اومده! حاجی حاجی مکه! نگفتی روزگاری یه رفیق و همپیاله داشتی، آق جواد بی وفای روزگار! بنال ببینم این چن ساله کجاها گم و گور بودی؟ »
« گیلاسای پرتوی ناب رو به کوری چشم اونائی که ذلیل و دلمرده مون می خوان و به سلامتی وجود نازنین خودمون بریم بالا، مفصل تعریف می کنم، داشم. »
« گل گفتی، بنداز بالا، بره اونجاکه درد و بلانب اشه،سلام!...حالا کشته مرده ی حرفای پرحکمتتم،آق جوادگل!...»
« عارضم به حضور انورت، این غیبت کبرا جریانش خیلی طول و تفصیل داره، می ترسم سر تو درد بیارم و وقتتو تلف کنم، باز بگی گوش مفت گیرآوردی. »
« خیالت تخت باشه، شب درازه و قلندر بیدار، خوابم که جنه و من بسم اله. خیلی وفته تشنه این مجلسم. پرتوی ناب و آق جوادکه باشه، دنیابه کامه،واسه شاه وشیخم تره خردنمی کنم. واسه م باطول وتفصیل تعریف کن تواین چن ساله چیهاوچنتاقله روفتح کردی. دفه اخرکه باهم بودیم، انگارگفتی میخوای نویسنده شی، مثل بولدزرروکتاباآفتادی وشبانه روزخرخونی میکنی، درست میگم، یااشتباه می کنم؟ تازگیاگرفتارفراموشی شده م، همه چی روفراموش یاقاتی پاتی میکنم »
« بچه ی آدمیزادهرمرضی داشته باشه، باگیلاس اول این پرتوی ناب شیشدونگ حواسش جفت وجورمیشه، همه چی رو ردیف وسرجای خودش میبینه. تازه گیلاس اولوتوهندق بلاریختی وحرفای چن سال پیش منوازخودم ردیف تر وبیترتحویلم میدی رندروزگار! دومی رو بریم بالا، حتم دارم نبوغت گل میکنه. خیلی دلم برات تنگ شده بود، نوکرتم...»
« ارقه ی هفت خط، اگه دلت واسه م تنگ شده بود، واسه چی اینهمه سال، نگفتی رفیق وهمپیاله م زنده ست، مرده ست، مرض وبیماری گرفته. پام سرخوردوازده تاپله ایستگاه متروسقوط کردم، روپله های تیزسنگی تاپائین قل خوردم، دست راستم شکست وفاتحه نوشتنم خونده شد. باخودم گفتم:آق جواد، رفیق وهمپیاله چن ساله م نویسنده شده، جای خالی منوپرمیکنه، غم وحسرتی ندارم...»
« گل گفتی، نویسنده شده م، چی نویسنده ای. ریاضت کش کبیری شده م. جای توکه کمه، جای الکساندردومای پدروپسرروهم پرمی کنم، تونمیری!...»
« میدونستم، حدس وگمونای من هیچوقت راه خطانرفته، لحظه اول که دیدمت، نبوغ روتووجناتت خوندم. حالابنال بینم تواین چن سال دوری چنتا « شاه » کارخلق کردی؟ خوشحالم کردی، آق جواد. حالادیگه قلم رومی بوسم ومیندازم دور،خودموباخیال راحت ازشراین عذاب عظیم راحت می کنم...»
« باوجدان آروم بندازش دور، نوبتیم باشه، نوبت استراحت تووخرکاری منه. تاحالاچارتا کتاب داستان چاپ کرده م. هرکدومم ازاون یکی بیتر. خودمودست پرورده ی خودت میدونم. اگه غیراین بود، به اون همه مجالس پیاله زنی که باهم داشتیم خیانت کرده بودم. »
« آق جوادگل، بفرماچارتاکتابی که تواین مدت کم چاپ کردی، فروشم رفته؟ مثل کتابای من بادنکرده ورودستت نمونده؟»
« بازجوادبازی درآوردی ؟اگه فروش نمی رفت، بعدیشو چاپ نمیکردم که. تمومشون تاجلدآخرفروش رفتن. »
«ایول آق جواد، اگه مملکت قدرشناس بود، الان میباس مجسمه ت وسط میدون انقلاب بود. میشه به حرمت اینهمه سال رفاقت وهمپیالگی، کتابای بادکرده ی منم یه جورائی واسه م به فروش برسونی؟ »
« شرمنده م، سرموبخواه، این یه خواهشو نکن. »
« واسه ی نکنم، جوادبازی درنیاردیگه ؟ »
« اولندش کتابای من « شاه » کاره،دومندش عملی نیست. »
« ای آق جوادبی بفای روزگار. اینه جواب اونهمه سال رفاقت وهمپیالگی واونهمه آموزشای داستان نویسی که بهت دادم؟ بایس پشت این دست بی نمکوباآتیش سیگارداغ کنم. دوست دارم بی جوادبازی وراستاحسینی بگی واسه چی عملی نیست؟ »
«میدونی، یارویکی ازفامیلای خیلی نزدیکمه، فقط میتونه کتابای شخص منوبفروشه.»
« نالوطی جوادباز! بعداینهمه سال که باهم نداریم، واسه چی قایم موشک بازی میکنی وپوست کنده حرف آخرتونمیزنی؟ واسه چی نمیشه کتابای منم بفروشی؟ »
« نخواستم بگم،صاحاب یه بنگاه معاملاتی شوهرخواهرمه، یه قفسه پرازکتابای منوتوبنگاه معاملاتیش کذاشته وبهش افتخارمی کنه، هرمشتری که میادخونه اجاره کنه، بایس پنج جلدازکتابای منوبخره تاخونه نشونش بده واجاره کنه. اگه یه مشتری بخوادخونه بخره، اول بایس بیست جلدازکتابای منو بخره، اینجوری تموم جلدای چارتاکتابم فروش رفته، فقط واسه من که برادرزنشم این کارو میکنه، حالیته چی میگم؟...»
« آره آق حواد، کاملاحالیمه چی میگی....»



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد