راشل زرگریان افکار یک تین ایجر داستان کوتاه مثل دوران کودکی ام جرات پیداکردم و بطرف افسون, آن دختر بلوند ولوند رفتم, به اونگاه کردم. ازاوسئوال کردم آیا به کمک احتیاج دارد؟ آری آنچه که دیده بودم درست بود. قطره ای اشک روی گونه اش موج میزد. باسرعت اونو پاک کرد وبمن خیره شد. سپس گفت: نمیدانم, قراربود کسی بدنبال من بیاید ومنوبه منزل برگرداند. من این جا گیرکرده ام.
بیژن باران حافظ زیر هشتی گفتم: وصف الحال است. سهمم شد بجای "راست بود،" چی فکر می کنی؟ دیشب خواب ترا دیدم. گفتمت، بمان؛ برنگرد به زاکان؛ اردوی ملخ راه برده به تاکستان. آیا گذشته را توان تغییر نیست؛ آینده چطور؟ وجدان چیست- چرا بعضی دارند؛ بعضی نه؟
ساناز زارع ثانیزن دیوانه ی _ باستانی کافی است تنم را به عشق بتکانی
چنان شعر می بارم بر تو
که شالیزار نگاهت را
دیگر به دست باران نسپاری
مهستی شاهرخیبا یادی از هدایت و شاملو: در موزه ی کنتس دو سگور وقتی فکرش را می کنم که در میان ایرانیان بلوغ فکری عوام به آن مرحله نرسیده که برای نویسنده کتابهای کودکان ارج و احترامی بزرگسال قائل باشند و گمان می برند که نوشتن کتاب کودک کار کسانی با سواد اندک و دبستانی است و این نویسندگان جایگاهی پایین تر و فرودست تری، نسبت به نویسندگان دیگر دارند دلم می گیرد.
پ . پیشرو طنز و ضرب المثل (۵) گاه یک ضرب المثل گویا تر از سخن مطول است!
طنز لبخند تلخی است و نشان از درد پنهان دارد !
م. سحردوبیتی های جنابِ دبیر نظام ِ پُلیس اُلاسلام مو که «شایسته سالاری» ست کیشُم
مقامی طالبُم درخوردِ ریشُم
نه تنها دکتُرُم در بیسوادی
عیالِ شیخنا را قوم و خویشُم !
نادره افشاریلیاقت خوشبختی می دانی... «خوشبختی» فرشته ی عجیبی است. سراغ خیلی ها نمی رود. سراغ بعضی، فقط یک بار می رود و اگر در را براش باز نکردند، سرش را می اندازد پائین و راهش را می کشد و می رود... بعد نگاهی به لیست خوشبخت های احتمالی بعدی می اندازد و یکی یکی... به نوبت... به سراغشان می رود... اما همین خوشبختی کوبه ی در خانه ی بعضی ها را چند بار می کوبد؛
ه. لیله کوهیمهشید امیرشاهی، مهتاب ِ آسمان ِ ادب ِ فارسی سیاه مشقی پس از دیدار شب نشینی با خانم مهشید امیر شاهی در کُلن آلمان. پس از معرفی خانم امیر شاهی توسط رضا مقصدی، ایشون پشت میز سخنرانی نشستند. واقعا باید هزار بارگفت خانوم زنده باشی. باوجودی که همه داستان هاش جز یکی دو کار تازه از کتاب چهارم را خوانده بودم، ولی خواندن من کجا وخواندن ایشون کجا مخصوصاً آهنگ زیروبم صدای خش دار و حرکات دست با تلفظ هر واژه در فضای سالن شنونده را پرتاب می کرد به سال های آخر حکومت قجری واوایل دوران رضا شاهی.
رضا بی شتاباز ملالِ مُحال تا تلواسه های شاعرانه
گپی با شاعر ... اما در این شعرهای عاشقانه، لطافتی صمیمی نهفته است؛ لطافتی مفهوم که گویی به فتحِ آفتاب می رود تا نقشی درخشان و آشکار از ترنمِ نرم آهنگِ باران و ابرِ درگذر و آهنگی نجواگر، بر صحیفه ی هستی به یادگار بگذارد. حبابِ خموشی می شکند تا از تلخیِ تنهایی و نفس بریدگی به در آید و روان گردد. روان و بزرگ بر تمامِ چیزیهایی که در خویش ته نشین شده اند، مات و سترون و ماسیده از برودتِ درون و برونِ دوران اند.
محمدعلی اصفهانیسبکتکين و آهو باد خنکی می آمد و ستاره ها را توی هوا غِل می داد.
يک ستاره افتاد تو دامنم. نگاه کردم. خودش بود: ستاره ی درشت و روشن من، که يک شب بارانی آخر تابستان گمش کرده بودم.
تمام تابستان را به فکرش بودم. هرشب. درست از موقعی که می رفتم پشت بام و طاقباز توی رختخواب دراز می کشيدم و با او حرف می زدم، تا موقعی که خواب چشم هايم را پر می کرد.
عباس صحرائیپیوک هیچ نمی دانستم که این آخرین دیدار من از زنی است که ده سال برای مردم دارک زحمت کشید و شب و روزش را به پای آن ها ریخت و عصاره وجود درد کشیده اش را مرهم زخم های آن ها کرد. زنی که دیدم بهره ای از زندگی نداشت. از دارک برخاست و در دارک به خواب رفت.
مهستی شاهرخینمایش "جادوگران شهر سیلم" و به خطر افتادن امنیت ملی در قرون وسطی بسیاری از زنان آزادیخواه و یا روشنفکر و یا متفاوت را با دسیسه چینی و فتنه برانگیزی به جرم جادوگری توسط کلیسای کاتولیک به محاکمه کشیدند و محکوم کردند. برخی از آنها را آنقدر شکنجه دادند تا زیر شکنجه اعتراف کردند که با شیطان ارتباط داشته اند. این زنان را یا با گیوتین سرشان را قطع کردند و یا زنده زنده در آتش سوزاندند.
ساناز زارع ثانیاین جا ایران است!
و چند شعر دیگر این جا تمام مقبره ها
در تسلسل تاریخ می پوسند
و معیارهای زیست
در تکرار مرگ
لی لی بازی می کنند
محمود کویرحراج است حراج! ما به راستی برای این دانشمندان و شاعران چه کرده ایم. شرممان باد که هنوز بسیاری از آثار اینان در ایران به چاپ نرسیده است. روستا و خانه فردوسی ویرانه سرایی است تاراج شده و انسان چرا راه دور برود ، وقتی به خانه نیما پا می گذاری انگار این هم چوپان یا هیزم شکنی بوده است گمنام در کوهپایه های یوش. خانه ای محقر و در هم ریخته و فقیرانه و چند تابلو عکس که در حیاط خانه آویخته اند تا در باران شمال هرچه زودتر از بین برود.
مهدی استعدادی شاد غربت و ادبيات* پيچيدگى و عمق ماجرا از اين واقعيت برمىخيزد كه ديگر غربت را در هيچ قلمرويى نمىتوان به اميد و كمك نهادى ديگر برطرف كرد. دشوارى اين تنهايى، كه نبرد با حس غربت را به صورت نبردى تن به تن در آورده است، به سبب عدم اتصال انسان مدرن و هنرمند مدرن به نيرويى فرازمينى دو چندان مىشود.
بودن فرهنگی سنتمداران و قدرتمداران از بودن اندیشه ی آزاد و مستقل، اندیشه ی نو میپرهيزند. از "بودنِ فرهنگى"ی هر فرهیختهای میهراسند. هرگاه جوانهاى، نهالى از انديشهاى نو، معرفتى نو، اينجا و آنجا ديده مىشود، آمران و عاملان سنت و قدرت بههزار ترفند بهقطع آن کمر همت مىگمارند
"بودنِ فرهنگى" فراتر از همه ى بودنهای دیگر عمل مىکند و تنها در اين صورت است که امکان مىيابد به معانى نو برسد، آن را از دلِ دستآوردهاى بديع استخراج کند، تداوم بخشد و ارتباط ميان "بودن" را امکانپذير کند. "بودنِ فرهنگى" به مدد انديشه ی نو، معرفت نو و تجربههاى ناشناخته است که مىتواند فرهنگ نسلى را به نسل ديگر، همراه با خلاقيت و آفرينش زمانى ی خود منتقل کند.
شکوفه تقی تقدیر عشق و دو شعر دیگر چیدن با دستان آرزومند عشق
یا انتظار
و تماشای پائیز باغ
که زرد و قرمز و نارنجی
گاه سوخته،
گاه پلاسیده،
گاه قهوه ای،
در نگاه حسرت زده پنجره می میرد؟
م. سحردیـر زی کـه زیبــایـی ! ای سرود ما سیمین ، شادمانه شیدایی
عارفانه فریادی ، عاشقانه گویایی
قطره می چکاند جان ، بر ورق غزل هایت
روح ِ لطفِ باران در خشم ِ موج دریایی
مهستی شاهرخیسه کلوز آپ از "شکیبا چون خسرو!" خسروی خسروان، من و تو، با کمی پس و پیش، جز این که از یک دانشکده عبور کرده باشیم هیچ پیوندی نداریم. پس دانشکده بود و تئاتر بود و دانشکده هنرهای زیبا بود و صادق هدایت روزی در آنجا کار کرده بود و شما بعدها به دانشکده پای گذاشته بودید و دپارتمان تئاتر بود و رئیس دپارتمان در آن سالها بهرام بیضایی بود.
منصور کوشاننامه ی سرگشاده به هیئت دبیران انجمن قلم ایران - در تبعید
به هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران - در تبعید
آن چه بیش از هر صنفی، انجمن ها و کانون ها و اتحادیه های جامعه ی اهل قلم را شاخص می کند، توانایی آن برای بحث های اقناعی جهت دست یافتن به هدف هایی است که در منشورها و اساسنامه های آن ها گنجانیده شده و مهمترین آن، آزادیی بیحصر و استثنای بیان و نشر اندیشه برای همگان است.
مریم سطوتخبر هولناک جسم آدمی درد روح را خیلی زود منعکس می کند.
برگی از یک داستان بخش ۱۰ می دانستم که سازمان نسبت به روابط عاطفی میان دختر و پسر در خانه های تیمی موضع منفی دارد. تبلیغ می شد که کمونست ها زن و شوهر نمی شناسند. همه با هم هستند. هیچ مرزی را رعایت نمی کنند. چنین تبلیغاتی بر بستر فرهنگ جامعه که هرنوع رابطه میان دختر و پسر قبل از ازدواج، فساد و هرزگی شناخته می شد، می توانست موثر باشد. سازمان بخصوص برای رد کردن چنین تبلیغاتی با شکل گیری روابط عاطفی در خانه های تیمی تند برخورد می کرد.
راشل زرگریانتاب های سرنوشت داستان کوتاه خورشید درحال غروب کردن است. درست درهمین هنگام آفتاب آماده بوسه زدن برسطح دریاست. یاسیمن اززیبائی طبیعت استفاده کرده لباسی سکسی برنگ ارغوانی روشن بتن دارد. بادولیوان مشروب بهمراه رد بول به همسرش امیر نزدیک میشود.
محمود کویرغارت فرهنگی به نظر می رسد لشكركشی های ضدفرهنگی علیه تمدن، ذخایر، داشته ها و فرهنگ مردم ما هم چنان ادامه دارد و سر باز ایستادناش نیست! كیست كه نداند فرهنگ متعهد سازنده و انسانی، نه مرز می شناسد و نه قبیله، اما حقیقت این است كه هر جامعه و تمدنی دارای نشانه های روشنی از جمله نام ها، آثار و چهره های موثری است كه در بازتولید تاریخ، حفظ استقلال و آفرینش فرهنگ مردم و سرزمین خود نقش عمده و غیرقابل انكاری داشته اند.
محمود صفریان نگاهی به کتاب: وسوسه این بود...
نوشته: نسرین پرواز
این وسوسه در جستجوی یک پاسخ است وسوسه این بود... فقط یک کتاب خاطرات زندان نیست. پاره ای از فصل های آن به تنهائی یک داستان کوتاه است، یک داستان کوتاه محکم.
رویا مقدسدرون چشمهٔ جوشان یادت قطره قطره برم جاری شو
که تا ساحل جاودانهٔ شعف
به شوق تو را نوشیدن
آب تنی کنم.
|