بیژن باران بنمایه شعر ۳ هزار ساله فارسی شعر عینیت گزیده های فکر شاعر است. این گزیینش بوسیله مغر راست، جایگاه خلاقیت، و مغز چپ، جایگاه منطق و تولید زبان در مثلث بروکا و فهم زبان در مثلث ورنیکه انجام می شود. منطق logic بررسی اصول درست استدلال/ اندیشیدن است؛ از واژه یونانی لغت logos مشتق شده که مترادف جمله، گفتمان، استدلال، قاعده، خرد هم می باشد. شاید لغز {خواندن} هم با این لغت همریشه باشد.
برزین آذرمهرکابوس دریا ندیده بودم
افسرده،
چهره زرد
از تاب و تب فتاده
بر جا نشسته سرد،
مهدی استعدادی شاددغدغه ی فهم ناراستی ها ما البته، در ایران زمین، سابقه این برداشت را هم داشته ایم که خدا را با صفات مهر و بخشنده در نظر بگیریم و بجای باز تولید ترس و وحشت به محبت و احترام برسیم. شاید فرصتش رسیده که بیشتر مهر و بخشندگی را از خدا بخواهیم، بشرطی که ادب و احترام به مردم را به "نمایندگانش" گوشزد کند.
م. سحراسلام ِعزیز،صدر ِکارست!ـ اسلام عزیز، صدر کار است
فرمانده کـُلّ ِ روزگار است
ارتش دارد ، سپاه دارد
الاّ َللَـَه و لا اِلاه دارد
قرآن دارد ، امام دارد
سلطان ِ فلک مقام دا رد
محمدعلی اصفهانیبی انقلاب، قصه ی ما سر نمی شود! بی انقلاب، کار، ميسر نمی شود
وين جنبش از شعار، فراتر نمی شود
بايد که شيخ را بفرستيم پيش شاه
حاصل از اين دو «شين»، به جز شر نمی شود
آريل دورفمان وصيت نامه ترجمه باقر مومني وقتی به تو میگویند، که من در زندان نیستم،باور مکن!
باید روزی این را اعتراف کنند!
وقتی به تو میگویند، که من آزاد شدهام، باور مکن!
روزی باید اعتراف کنند که دروغ گفتهاند
وقتی به تو میگویند، که من به خودم خیانت کردهام،باور مکن!،
روزی باید اعتراف کنند که من به حزبم وفادار بوده ام
وقتی به تو میگویند که من در فرانسه بودهام،باور مکن!،باور مکن،
ویدا فرهودیدلت که می گیرد دلت که می گیرد،به آسمان بنگر
به ابر توفان زا،به برق طغیانگر
همان که رنج زمین، چو بشنـوَد، تمکین
نمی کند بر کین و شویَدش یکسر
ونیزه ی باران، رها کند چو یلان
مگر که بستاند حقوق نوع بشر
کتایون آذرلینامه ایی برای تو صدایت را از کوچه هایِ بن بست دلتنگی و درد می شنوم و از منتهای این اندیشه وصدا به بام پیوند واتحاد می رسم و با نگاهی تلخ اما آشنا باتو ازهوایِ استبدادِ این سی دهه عبورمی کنم وسوگند می خورم به موسیقی صدایت که رستاخیز عشق و آزادی و برابری و عدالت اجتماعی را ازدریچۀ نگاه تو تماشاگرم.
به تماشا سوگند که:
پیراهن سپید لحظه ها را پوشیده ام و به سمت "آه" تو پیوسته ام تا در آینۀ زمانه به دردهای ممتد انسان در دوزخِ ظلم وستم بیندیشم ودر ایلغاره های ظلم و داد به سرافرازی قامت آدمی بنگرم.
برزین آذرمهرالهام حضور غالب حماسه است که
شاعر را به سنگر الهام فرا می خواند
تا از کمین گاه شعر
واپسین تیر ِ رهائی را
بر شقیقه ی شک
شلیک کند!
جهان آزاداحمدی نژاد بی آبرو و لافزنی، احمدی نژاد!
منفور ِ مرُدم ِ وطنی، احمدی نژاد!
ای نام ِ مستعار ِ تو " تیر ِ خلاص زن"
در ذات ِ خویش گور کنی، احمدی نژاد!
منیر طهای صنم سینه سپر ساخته ای ای صنم
دست بر افراخته ای ای صنم
آتشِ می در رگِ جان ریخته
مست برون تاخته ای ای صنم
محمود کویرستم نامهی عزل شاهان... برجسته ترین کتاب تاریخ همزمان با فردوسی، تاریخ تبری است که بیشتر اساتیر دینی و آن هم اسلامی را در آغاز کتاب آورده و کمتر با شاهان و اساتیر پهلوانی در آن کتاب و سایر کتاب های همزمان، روبروییم، اما شاهنامه تنها کتاب آن زمان و زمانه هاست که اساتیر ایرانی و پهلوانی و داستان شاهان ایران در آن آمده است.
و شاید همه و یا برخی از این دلیل ها و شاید هم دلیل های دیگری.
اما اسدی توسی، پنجاه سال پس از فردوسی در گرشاسب نامه این کتاب را شهنامه خوانده است
عمار ملکیپدر تو را اين بی خدايان میدهند آزار
همانان پيروان مذهب ضحاک
که خواب از چشمشان راندی
تويی بر چشمشان خاشاک
رضا فرمندترانه، خواهر شعرم آنان نتوانستند فریادت را بسوزانند
آنان نتوانستند پاکی ات را بیالایند
آنان نتوانستند راه اشان را در پیکرت بکوبند
آنان نتوانستند چراغ های هراس را در پیکرت روشن کنند
آنان نتوانستند به معنای خون ات در دل ما دست ببرند
جهان آزادتو ای جوان...! "کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن"
بساط خدعه و سالوس و خودسری بشکن!
تو ای جوان که شکستی حصار کهریزک
کنون حصار اوین، با دلاوری بشکن!
تو ای جوان که فشاندی به چشم رهبر خاک
بر آن بهیمه، بساط پیمبری بشکن!
مسعود لقمانمکتب دیکتاتورها* نگاهی به کتاب «خروج اضطراری» نوشتهی «اینیاتسیو سیلونه» سیلونه در این مجموعهی شش داستانی که «ملاقاتی»، «گیس بلند جودیتا»، «آشنایی با یک کشیش عجیب»، «پولیکوشکا»، «خروج اضطراری» و «رنج بازگشت» نام دارد، با درنوردیدن مرز خاطره و داستان، به آفرینش این کتاب دست زده است، کتابی که نام خویش را از پنجمین و بلندترین داستان مجموعه، یعنی خروج اضطراری، وام گرفته است.
جعفر شفیعی نسبپس تنها می مانید.... بسوی شما نمی آیند
کبوتران ِ سپیدی
که از چشمه ِ زلال ِروز نوشیده اند
با شاخه های ِ زیتون بر منقار.
آفتاب گردان ها
از شما روی برمیگردانند.
م. سحرپیام به « سبز ِ امید » پیام راستی از من رسان به «سبز ِاُمید»
که دشمن ِ وطن توست این نظام ِ پلید
قسم به خون ِ ندا روز ِ خوش نخواهی دید
درین حقیقت ِ خونین اگر کنی تردید
دری گشوده بر آن باغ ِ سبز دست ِ دروغ
مباد دوزخ ِ نزدیکت آن بهشتِ بعید
رضا مقصدیسه شعر صبح
به دیدار تو
چرخ زنان آمده ست
آمده ام تا تو را
رقص کنان بنگرم
رضا بی شتابهرگز مباد هرگز نبوده ام یک لحظه بی شما
با من غریبه نیست این بانگِ آشنا
از شوق می دَوَد دل وُ من در پی اش
فریاد می زَنَد ز دور بیا بیا
محمود کویربه جانب دریا شالی برای شانه های شب شمال
پیراهنی ستاره دوز
برای خواب خوشبوی دختران خیابان
و این سه تار بی قرار
برای پسران میدان، پل
کوچه پس کوچه های بیا بیا.
طاهره بارئیرَ ستن حس کرد به بادگیر نیازی نیست
چوب دستی می تواند فروافتد
به مهمانی جنبش برگ ها می رود
و خاک که رنگ کبوتر گرفته است
به گام هایش بوسه خواهد زد
برزین آذرمهرای سپیدار بلند! باغ خاموش،
درختان مغموم،
همه گلها پرپر!
دست غارتگر دشمن در کار
داس عریان ستم خونین تر...
علیرضا زرّینماتم گفته مى شد:
«چشمهارافقط سرمهی نور
«مى تواند به بينش رساند.»
درمسيرِ گدازان و پرنورِ خورشيد
بال وپرها همه سوختند.
م. لنگرودیكلاغ ها كلاغ ها رويدادهاي ناگوار روزهاي گذشته را ديدند اما خم هم به ابرو نياوردند تا نكند چهره زشتشان چروكيده شود. غمگين نشدند تا مبادا فرتوت و هنگام دراز زندگاني شان كوتاه شود. سدها سال را تن پروري كردند. چندي از اين كلاغ ها كبوتراني را كه براي نخستين بار به نماز آدينه رفته بودند ريشخند كردند. با جيغ هاي گوش خراش خويش به آنان پرخاش كردند: "پراكنده شويد و جاي ما را تنگ نكنيد."
|