logo





تا از فراز قله ی مغرور...

و دو شعر دیگر

دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۰ اوت ۲۰۰۹

برزین آذرمهر

بر صخره ها،غریو پلنگان تیز چنگ
بر گردهٔ ها، کبودی شلا ق‌های باد...
بگذار
چابکانه بتازم به دره ها
در چشمه‌های ژرف بشویم ملال راه

* * *
بگذار بر شوم
ماننده ی عقاب،
پر خاشگر شوم
این بند بگسلم،
تا اوج بر کشم
تن خونین و زنده را!
تا از فراز قله مغرور بنگرم
صبح دمند ه را!


یاد باغ وطنم

رفته چندی که فرو ریخته شب بر بدنش
تب اندوه گرفته همه رگ های تنش
کرده پنهان غم خود با همهٔ غوغا که در اوست
شده بیگانه هم از غیر وهم از خویشتنش
به فرو بستگی شب شده کارش همه عمر
گره بر کار فرو بسته فتاده چو منش
خانه خامو شیش هر بار به رنگی است غریب
با فرو خفته چراغی به رواق سخنش
با همه با د و نسیمی که وزید از بن کو ه
ٔگل نیاورده بنفشه به بهار چمنش
بار ها خواسته کو ته کند این شا م دراز
لیک در بند کشیدند یل شب شکنش
باغ غارت زدهاش را گل بهتی است غمین
با مه آلوده مهی بر سر شاخ کهنش
نه هواییش دگر مانده به دل عطر اندود
نه نوا یی ش به جز زاری بو م و زغنش
در شب تیره از این است که می ریزد خون
از دو چشمان تر و نرگس ژ آله فکنش

* * *

چشمم از گردش شب بار تماشا که گرفت
مو جی افتاد به دریای شکن در شکنش
خنده زد بر لب ایوان افق دختر ابر
تاج ماهش به سر و ترمه ی شب پیر هنش
عطر مه ریخت سر انگشت نسیمش بر خاک
گوئی آویخته پیراهن ٔگل بر رسنش
* * *
به دلم بود که دریابدم این آتش شوق
بنده ی غم چه کند گر نرهد از محنش
دل لا له مگر از غصه ی من برد نصیب
که سر افکنده به دامن ، شده خونین کفن اش
مرغ باران خبری داشت مگر از غم من
که فرو ریخته خونابه ی شب از دهنش
عجبی نیست اگر گمشده مرغی امشب
همچو من یاد کند تلخ ز باغ وطنش...

برزین آذرمهر


چه عاشقانه تر
درخشش خوشه پر بار ستارگان
بر تاک سیاه شب
و تلالو شبنم ماه
بر نیلوفر کبود آسمان
چه عاشقانه بود
آنگاه که
داستان بذر افشان مان
دانههای بهار را
در شیار خاک زمستان مینهاد
و پنجههای آفتاب
قفس سربی شب را
بر کبوتران نقرهای میگشود
و چه عا شقانه تر
آنگاه که
سوزان ترین شقایق واژهها را
از رنگین کتاب عشق
بر میچیدیم
تا دیوارههای شهر را
با شراب واره شعری
از رویایی روشن
بپوشانیم!
برزین آذرمهر


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد