خشم را حس کرد
روی شانه ی چپش
چون شاهینی
با پنجه های سنگ
حس کرد صخره ای ست
و پیش از این بار ها
پرندگانی عجیب تر
از شانه اش به دیار عدم پریده اند
آبشارانی
از بازوی راستش
در اعماق چرخیده اند
حس کرد هر لحظه
چهره ای انسانی
می تواند از سنگ هایش برخیزد
بانگ برآورد
و کوهساران را زیر پا گیرد
حس کرد صدایش
هرگز این چنین رسا نبوده است
و دشت
نه هرگز چنین فراگیر
حس کرد به بادگیر نیازی نیست
چوب دستی می تواند فروافتد
به مهمانی جنبش برگ ها می رود
و خاک که رنگ کبوتر گرفته است
به گام هایش بوسه خواهد زد
تنها به نگاه روشنی
شفاف تر از صراحت سحرگاهی نیاز است
حس کرد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد