logo





خوابِ خوفناكِ غول

يکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۲ اوت ۲۰۰۹

احمد سیف

دیشب هوا تب داشت و زمین تبخاله بر لب داشت.
شاید كه غولی خوابِ خوفناكی دیده، ترسان بود،
نعره می زد تا بترساند.
یك دَم جهان تاریك بود و تار
چشم، می نشاید دیدچشمی را
یك دَم ، ولی چون روز روشن بود. گاه حتی، روزتر از روز.
باز شب می شد و تاریكی.
شب كه می شد، غولِ خُفته و بدخُلق، باز می ترسید،
نعره می زد تا بترساند.
من نمی دانم چه آیا بود این مرموز و پر غوغا؟
شاید كه می آراست آن بالا و بالاتركسی جشنی،
و ملائك، مست پای می كوبیدند و دست افشان
یا كه نان می پخت، مادر پیرِ طبیعت، در تنور كهكشان هائی كه آن بالاست،
یا كه شایدحوریانِ سیم تن، بارگاه عرش اعلا را به تقصیری
به آتش می كشانیدند.
یا كه شاید، حضرت ابلیس، ناشكیب و ناشكیبا، بمب در می كرد!
یا كه شاید جشن بود و سور،
جشن دیوان بود و كتاب قصه و افسانه و تاریخ در تنور دیوهای گیج سرمی سوخت.
من نمی دانم چه آیا بود این مرموز و پرغوغا؟
شاید این طبل و دُهُل چاووشی روز قیامت بود،
دین به مزدان ، دین فروشان جمله دین داران دل ناپاك،
روز محشر را به خاك وخون كشیده فتنه می كردند.
من چه می دانم، چه آیا بود؟
شاید آن بالا، یك جشن تولد بود.
یك كسی صد سالگی شاید، صد هزاران سالگی را جشن بر پا داشت.
یا كه شاید، یك كسی می مُرد،
آن توان مندی كه هم زر داشت هم زیور،
از ایدز یا از بیماری دیگر
میراث خوارانش به شوق مرگ او، دست می كوبیدند و پا،
جشن وسروری پرهیاهو بود آن بالا
یا كه شاید، من چه می دانم،
زبانم لال،
از شرابی صد هزاران ساله، از تریاك،
خدا كو مست بود و منگ،
خوابِ خوفناكی دیده ترسان بود،
نعره می زد تا بترساند.

لندن. 12 اگوست 199

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد