علی اصغر راشدان دیدارنوروزی غذام جزجزش دراومده وبوسوختگیش خونه روورداشته، خیلی خب، یه دقیقه گوشی روداشته باش، چراشومفصل بهت میگم....
گوشی دستته؟واسه چی ازت دوری میکنم وفاصله می گیرم؟ آخه خواهر، تو جای نزدیکی، ماندگاری ونشست وبرخاست نگذاشتی دیگه. نه دفعه اولته ونه آخر، خوی خصلتت اینجوره، باشیرمادراومده وباعزرائیلم میره. همیشه همینجورگاف می کنی، یاعمداوازسرحسادت این کارارومیکنی. میخوای ازهمون قدیماشویکی یکی بشمرم وبگذارم کف دستت؟ خیابون صفا، یادته؟
مجید نفیسیچکامهی باشگاهی
با آسِ گردانت
پالوده کن مرا
از خونِ چرب
از کینه و دروغ و یاس
و قطره قطره بیفشانم
بر گلبرگهای آن گلسرخ.
لقمان تدین نژاددزد دزد آمده . . . ،
دزد آمده . . . ،
مشعل بگیرانید،
جار بردارید،
فریاد،
عباس شکریفرهنگ زیربنای ادبیات است آفرينشگر امروز، منتقد خويش و زمانهاش است. نه به مدح حال مىنشيند، نه به ذّم گذشته. اين هر دو را تقديس تحجر مىداند، کرنش در برابر قدرتها، سستى، رخوت و تنبلى را همچنان که بر خود روا نمىدارد، بر مخاطبش هم نمىپذيرد. مخاطب او ديگر نمىتواند چون گذشته و چون آثار بيگانه بازمانده، با اثرى روبهرو شود که بىدانش و پشتوانهى فرهنگى خوشايند باشد. براى رابطه برقرار کردن با اثر، ناگزير بايد همپاى هنرمند در جامعهاش در جستجو و شناخت باشد. فراز و فرودهاى زمانهى خويش را بشناسد، به آواز دل بندد، نه به آوازخوان. چراکه هنر امروز در گرو شناختهشدهها نيست. نام ونشان و فلان فعاليت اجتماعى، ايدئولوژيک، ديگر سند اعتبار اثر نيست.
ا. رحمانبا لبهای دوخته ، بهار در سکوت می گذرد
باران از خودش در رفته
تا کمر گاه فرو رفته
دست هایی در کُپِه زباله
جستجو می کند
گمشده ،
لقمه نانی زیر سنگ مانده
محمد حسین صدیق یزدچیتاملاتی در نگاه تاریخی عبید زاکانی عبید زاکانی شاعر ونویسنده ی قرن هشتم هجری ایران است. عبید در یکی از دوره های پرطوفان تاریخ سیاسی ایران و عصر تیره و آشفته ی فکری و فرهنگی این سرزمین می زیسته. قرن هشتم و نهم هجری میراث های ویرانگر فکری قرنهای پیشین فرهنگ اسلامی را در راستای تخریب های فکری دیگری می رانند که پایان آن سیطره ی جهان بینی شیعی/عرفانی ست که آن « سیطره» ، نهادهای سیاسی و فرهنگی و جهان نگری انسان ایرانی را بیش از پیش به زوال و تیرگی و فرو افتادگی دهشتناک میراند. تیرگی ای که تا به هم امروز تداوم یافته. اوج این تیرگی های پی در پی سیطره ی کامل دیانت اسلام و گرایش شیعی/عرفانی آن در شکل نظام اوتوریتر/توتالیتر یا تمامیّت خواه و سرکوبگر« ولایت فقیه» امروز ایران است.
محمد احمدیان(امان)قطار به حرکتش ادامه می دهد قطار کی می ایستد؟
بلند می گوید
زن مسافر
تنها
با سری کمی خمیده روی سینه اش
نشسته کنار مسافران دیگر
نیلوفر شیدمهرسیلی کجاست؟ سیلی کجاست
که ما مردگان مجازی را
به جای ستمدیدگان
برکند
از خواب تهی خویش
در گور رسانهها؟
مهستی شاهرخیمن هم یک نتردام هستم شکننده ام همچون یک بنای باستانی
با داربست ها و تیرهای چوبی کهنه ام
هر دم در شُرفِ فرو ریختنم
بی خانمان، بی سر پناه، غریبه، آواره، بی خانواده
سالهاست شعله ای در درونم می سوزد
سيروس"قاسم" سيف چاقوها و دستههاشان "دوازدهمين هنگام"
شيخ علی، در يکی از همان شب هائی که پس از واقعهی قنات به دولتآباد آمده بود و هنوز ميهمان آنها بود، وقتی بحث عارفی و مسلمان، پيش آمده بود، گفته بود که: (.....اما، همهاش همين سه دنيای " ازل، برزخ و ابد"ی که عارفیها میگويند نيست، بلکه سه دنيا، مثل همان دنياها، در بالا داريم و سه دنيا، مثل همان دنياها، در پائين و در چپ و در راست. و هر کدام از آن دنياها، بازدر چپ و راست و بالا و پائين خودشان، دنياهائی دارند و باز، آن دنياها، دنياهای ديگری در جهات اربعه شان و خلاصه، همينطورتعداد دنياهائی است که.............).
مرضیه شاه بزازویزای امریکا کارمند سفارت آب دهانش را فرو داد و بجای اینکه تا پنج بشمرد، آهسته اسم پنج غذای چرب و گوشتی را شمرد و رو به دینار که لبخندش حالا رقت برانگیز شده بود کرد و گفت شما لطفن بفرمایید بنشینید تا صدایتان بکنیم. دینار با خوشرویی و شوق که کار را تمام شده میدید، تشکری غرا کرد و رفت نشست و موهایش را که اکنون به حکم قانون تکاملی طبیعی جدید ایران زرد شده بودند، پیروزمندانه به کناری زد.
ویدا فرهودیآری بهشت آمد... شد وقت گلفشانی،اردیبهشت آمد
شبنم به روی هستی دُردانه کِشت، آمد
سرگشته شد زمانه از شور واز ترانه
با کِلک سرخ گونش، گل راسرشت ،آمد
جیمزسالتر اخنیلو ترجمه علی اصغرراشدان اواخرآگوست بود. قایق های بندرساکت بودند، دکل هاشان کوچکترین جنبش وقرقره های طناب پیچ شان ملایمترین دانگ ودونگی نداشت، رستورانهاخیلی پیش بسته شده بودند. هرازگاه، چراغهای جلوی یک ماشین برق میزد، ازنورث هیون میامدروی پل یاپائین، توخبابان اصلی می چرخیدودکه های تلفن، باگوشیهای خردشده راروشن میکرد. توبزرگراه، دانسینگ پلیسهاخالی وبعدازساعت سه بود.
فن توتاریکی بیدارشد. فکرکردصدای چیزی شنیده، صدائی نرم، شبیه خش خش بهاری، مثل صدای درتوری آشپزخانه. درجای گرمش درازکشیده بود. زنش آرام خوابیده بود. منتطرماند. گرچه درحومه شهر، دزدیهاوکارهای بدترزیاددیگری اتفاق افتاده بود، درخانه قفل نبود. صدای ضربه ضعیفی شنید
بهمن پارسا با غریبه وقتی که ابر می چکد از سقف آسمان
یعنی بدون چتر بیا و ترانه خوان
پروا مکن که خیس کنی جان و جامه را
وقتی فراهم است بزن یک دو استکان
دکتر منوچهر سعادت نوریسیل و سیلاب: در سروده هایی از برخی سخنوران این زمانه سیل و سیلاب را در سروده هایی ازمهدی اخوان ثالث، نادر نادرپور، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی و ... با یکدیگر مرور می کنیم:
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ/ من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ
کجایی؟ ای حریق ای سیل ای آوار…/ درخشان چشمه پیش چشم من خوشید
فروزان آتشم را باد خاموشید… : مهدی اخوان ثالث
عسگر آهنینچند شعر از عسگر آهنین صدای من
به گوش تو نمی رسد
یا واژگان من
راهی به قلب تو نمی گشایند
وگرنه با سکوت خود
اندوه غربت همیشگی ام را،
با رنج انتظار، نمی افزودی
رسول کمال«عصر بیقراری» و چند شعر دیگر توی عصر بیقراری
تا طلوع یه ستاره
میون ابرهای اندوه
بغض یک جنگل تنها
مجید نفیسی دو همسایه صبح که از پلهنوردی برمیگشتم
او را دیدم که به راهنوردی میرفت
شتابان و دستتابان:
"آقا زرنگه داره برمیگرده
خانم تنبله تازه داره میره."
بهجت آیسان به آنانی که دوست داشتن را فراموش کرده اند برگردان: بهرام غفاری نه از شکوفه هایِ شقایق
خبرتان هست
نه از شبی که چون تابوتی سیاه
از مقابل تان می گذرد.
مسعود نقره کار«ما نویسنده ایم»، کی می خواهید بفهمید آقایان؟! خبر این است: " رضا خندان(مهابادی) و بکتاش آبتین ازاعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، و کیوان باژن که در دورهی قبل عضو هیئت دبیران بود، به اتهام "تبلیغ علیه نظام" و "اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی" روز هفتم اردیبهشت 1398 محاکمه می شوند. مصداق این اتهامها بنا برکیفرخواست، کتاب "پنجاه سال کانون نویسندگان ایران" است که در چهار جلد تدوین شده و مربوط به فعالیتهای کانون طی پنجاه سال تاسیس آن است. این کتاب انتشارعام نداشت و سی دوره برای اعضا چاپ شده بود. در خرداد ماه سال جاری ماموران وزارت اطلاعات همهی نسخهها را زمانی که قرار بود به یکی از اعضای کانون تحویل شود، توقیف کردند و با خود بردند. شاکی پرونده وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ست.
لقمان تدین نژادسان سالوادورِ زیبا به یاد شاعر شوریده مرتضا میرآفتابی میرآفتابی تا روزهای آخر زندگیِ دشوارِ خود در تبعید به ادبیات و شعر و داستان میاندیشید و در حال مهیاسازی و ویراستاری چند اثر شعری و داستانی بود از جمله آخرین کار نسبتاً آمادهی «آخوند نامه» که دوست داشت به هر زحمتی هست به چاپ برساند. او در سالهای اخیر و با وجود ضعف و بیماری و بقایای سرطانی که او را هیچگاه ترک نکرد شعار دِکارت را (خاص خود) تکرار میکرد، «من مینویسم پس هستم.» او، بقول خود، اصرار داشت نگذارد که جمهوری اسلامی او را روحاً به قتل رسانده و از خاموش شدن صدای او شاد شود چرا که از نظر او حکومت اسلامی در خفه شدن و رانده شدن به حاشیه و فراموش شدن شاعران و نویسندگان و هنرمندان و سیاسیون، چه در داخل و چه در خارج کشور منافع حیاتی داشت.
رضا مقصدیدرین کابوس
مرا بنواز ای رنگین ترین آواز ! چه باید گفت با جانان؟
چه باید گفت با باران ِ سیلا سیل؟
چه باید گفت با خَیل ِخراب ِ خانه بر دوشان ِ خوزستان؟
ویا آن شهر وُ دیگر، شهر.
نیلوفر شیدمهربدون شرح یک آسمان صاف
خورشیدی بزرگ و درخشان
یک خانه با دودکشی روشن
شهاب طاهرزادهچراغ سر کوچه چراغی روشن بود
همه چیز برای شب دشمن بود
اگر کسی آمد که چراغ را بشکند
دید که چراغ بر خیابان تهمتن بود
محمد احمدیان(امان)بدون انگار که او در قطار نشسته است.کوله پشتی اش در آغوشش. مرد شریک زندگی اش روبروی او طرف دیگر قطار ایستاده است. کوله پشتی بر دوشش و پابرهنه. طوری ایستاده است، انگار که یکسره معمول باشد! یک روز خیس ماه نوامبر است.
|