عصر بیقراری
شعری برای یک ترانه
توی عصر بیقراری
تا طلوع یه ستاره
میون ابرهای اندوه
بغض یک جنگل تنها
آتش خشمی نشسته،
همه جا سکوت وحشت
رو تنا زخمهای خنجر
دل آسمون گرفته
گریه کردن شده عادت
اگه دستای امیدت
پشت میله ها اسیره
اگه اون قامت سروت
از شکنجه ها خمیده
اگه بغض بی پناهی
تو چشات دریای اشک
دل مهتابی عشق رو
ابر کینه گر شکسته
نشو غمگین تو زدنیا،
میون خرمن اندوه
میون بغض یه جنگل
نشو تو اسیر غمها
توی دامن غرورت
بنشان گلهای شبو
تو بخون شعر و ترانه
غزل های عاشقانه
برو به جنگ تباهی
بشو تو خورشید فردا
واسه کودکان شادی
16/04/2019
*******
مرگ پرستان
واژه ها را دزدیدند
یعنی، مهربانی
لبخند
دوستی و هم یاری را
لبها را دوختند
با ریسمان دین
سربازان میهن را
ربودند
از پادگان ها و بر پشت بام مدرسه
به سینه آنها آتش گشودند
به اسم الله سینما رکس را آتش زدند
و صدها زن و مرد
پیر و جوان را به آغوش سیاه مرگ کشاندند،
پول نفت و ثروت میهن را بردند
فلسطین و لبنان
تا که یاد بداریم
آنها فرزندان امیرند
که قرن هاست از پی ویرانی ایران
در کمینند،
دکل ها بردند و پولها
هزاران از ما به زندانها
که هستند ژنهای خوب آنها؛
فرزندان پیامبر
نوادگان سیدها،
به هر کجا شد سیاه پرچمی
با نام علی
حسین، الله
آویختند
بر سر در شهر ما،
آگاه باش هم میهن
به پا خیز
بشو همراه و هم آواز با من
از دروغین بهشت آسمان شان چشم بردار
بیفروز دیده ات را بر این همه ویرانی
بیا با هم رها سازیم میهن را
از بساط ظلم اسلامی
******
مجنون لیلی
برای رضا خندان همسر نسرین ستوده
اگر میشد
شمعی باشم
برای روشنایی کلبه خاموش دلت
اگر میشد
گل گلدونی باشم
برای عطر تنهایی زندونت
اگر میشد
باشم
فقط آ هی که می سرود
شعر تلخ اندوهت را
بی شک
آن روز مجنونی بودم
که لیلی مرا میخواند
چرا که
ترا من سرودم
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد