در دنیای مادر، برای خواندنِ ترانه، سواد و خواندن و نوشتن به کار نمیآمد. او همهی این ترانهها را از بر بود. لابد همه را از مادرش یا مادران دیگر به یادگار داشت. شاید هم نمونههای جدیدتری از ترانه را خودش به آنها میافزود. وزن ترانه، موسیقی یکنواخت و آرامبخش خود را در ذهنش به بازی میگرفت. آن نوع بازی که با آهنگ و ریتم سر و کار دارد. د دم، دم دم / د دم، دم دم / د دم دم. یا به قول امروزیهای به مکتب رفته، مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل (فعولن). نمونهای گویا از هزج مسدس محذوف. مادر عروض نخوانده بود و کلاس موسیقی را هم بنا به ضرورت اجتماعی تاب نمیآورد. ولی از مجموع اوزان شعر عروضی بدون آنکه خود بداند هزج مسدس محذوف را خوب میفهمید و هزاران نمونه از آن را همان گونه که گفته شد از بر بود. | |
ترانهها یا همان دوبیتیهای مادر، برای همیشه شنیدنی بودند. حتا صدها بار هم که آنها را میشنیدی باز هم از شنیدنش سیر نمیشدی. انگار آنها را برای تمامی فصول سروده باشند. برای تمامی فصول زندگانی آدمی. چه آدمهایی که زندگی خود را تجربه میکردند و چه آدمهایی که یاد و خاطرهی خود را در متن همین ترانهها برای مردمان امروزی به نمایش میگذاشتند. آنوقت یاد همهی آنان در فضای خوانش این ترانهها جان میگرفت تا مرگ و نیستی را جایی به حساب نیاورند. مادر ضمن خواندن همین ترانهها از هر چه تکرار و روزمرگی فاصله میجست.
او ترانه و دوبیتی را همانند لالاییهایی دلنشین برای کودک گهوارهای خود زمزمه میکرد. آنوقت آهنگ خوش ترانه، خواب کودک را هم فرامیگرفت. زندگی پردرد و رنج برای مادر با تکرار همین ترانهها آسان مینمود. او کودک را مخاطبی همیشگی برای نجواهای خود مییافت و در فضای عاطفی آواز ترانه، او را نیز در غم و درد خویش شریک و سهیم میپنداشت.
در گسترهی شالیزار، کار کشاورزی برای مادر با ترانه پیوند میخورد. چون ترانه تعهد سپرده بود که از خستگی مادر در کار شالیزار بکاهد. مادر کوزهگر خوبی هم بود و کوزههای او نیز با ترانههایش بیگانه نبودند. حتا پیش از آنکه کوزهای در کار باشد، گِل کوزهاش هم با چنین ترانههایی آشنایی داشت. کارِ خانه نیز همیشه با نجوای همین ترانهها آغاز میشد و با ترنم آهنگین آنها در تنهایی به پایان میرسید.
مگر نه آنکه ترانه و دوبیتی شعری عاطفی است؟ مادر این موضوع را خوب میفهمید و به همراه عاطفهی مادرانه، فردیت خود را نیز در متن خودمانی آن به کار میگرفت. هرچند این فردیت و استقلال عمل، برای خیلیها بیگانه باقی میماند اما او همراه با ترانهخوانی، نتیجه و اثر آفرینشهای خود را در دل طبیعتِ پیرامون بر جای مینهاد. گونیهای برنج، ظرفهای گلی، نرگسیهای باغچه و خلاصه فرزندانی از دختر و پسر همگی محصول طبیعی این دنیای پرتلاش و کوشش به حساب میآمدند که در فرآوری و تولید همهی آنها ترانه نیز نقش میآفرید. او در کار خود، دنیای جدیدی را خلق میکرد و میآفرید و در این راه پررنج، ترانه نیز به او یاری میرسانید.
در دنیای مادر، برای خواندنِ ترانه، سواد و خواندن و نوشتن به کار نمیآمد. او همهی این ترانهها را از بر بود. لابد همه را از مادرش یا مادران دیگر به یادگار داشت. شاید هم نمونههای جدیدتری از ترانه را خودش به آنها میافزود. وزن ترانه، موسیقی یکنواخت و آرامبخش خود را در ذهنش به بازی میگرفت. آن نوع بازی که با آهنگ و ریتم سر و کار دارد. د دم، دم دم / د دم، دم دم / د دم دم. یا به قول امروزیهای به مکتب رفته، مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل (فعولن). نمونهای گویا از هزج مسدس محذوف. مادر عروض نخوانده بود و کلاس موسیقی را هم بنا به ضرورت اجتماعی تاب نمیآورد. ولی از مجموع اوزان شعر عروضی بدون آنکه خود بداند هزج مسدس محذوف را خوب میفهمید و هزاران نمونه از آن را همان گونه که گفته شد از بر بود.
ترانه یا دوبیتی برخلاف رباعی در تمامی زبانها و گویشهای فارسی حضوری همیشگی دارد. شعری چهار پاره که از زبان پهلوی برای فارسی زبانان امروزی به یادگار مانده است. با این رویکرد، عمر ترانه و دوبیتی به پیش از پیدایی اسلام بازمیگردد. ساکنان فلات ایران مُهر و نشان فرهنگی خود را بر پیکر و پیشانی آن بر جای نهادهاند. تا آنجا که با راه یافتنِ وزن عروضی به شعر فارسی، وزن ترانه نیز به نیکی بر دل یکی از وزنهای آن (بحر هزج) نشست. این گونه بود که ترانههای باباطاهر، فهلویات نام گرفت که موضوع چندان پیچیدهای نیست. چون این دوبیتیهای یازده هجایی همگی به گویشی محلی از زبان پهلوی سروده میشدند. همچنان که امروزه نیز از همین قانونمندی شعری بر کنار نمیماند. به همراه گیلکها و فارسها، تبریها، خراسانیها، ترکمنها، دشتستانیها، بلوچها، لرها، کردها، آذریها، عربها و خلاصه دیگر اقوام فلات ایران همگی نمونههایی زنده و ماندگار از ترانه را در ادبیات قومی خود حفظ نمودهاند.
در کارِ خانه نیز مادر ترانهخوانی را واجب میشمرد و نمونههای فراوانی از آنها را ترنم میکرد. آنوقت که آشپزی میکرد نجوای آرامی از ترانهی او، از آشپزخانه شنیده میشد. در جارو کردن اتاقها و حیاط نیز ترانههای او خواسته و ناخواسته تا دل کوچه راه میبرد. حتا آنگاه که لباس افراد خانواده را میشست باز همین ترانهها بودند که در خلوت تنهایی به یاری او میشتافتند. مادر هرچند تنها نبود و فلسفه نمیدانست ولی درد فلسفیِ تنهایی انسان را خوب میفهمید. او ضمن شستن لباسها، گوشههای هر پارچه و پوششی را به خوبی میکاوید و در فضای نشانههای آن، آرزویهای خود را به نیکی میپرورانید. به دختری میاندیشید که سرانجام باید روزی به خانهی شوی برود و پسری که میباید روزی و روزگاری زن بستاند. همهی این رؤیاها در فضای شستن همین لباسها چه خوب به بار مینشست. زمزمهی خودمانی دوبیتی به حتم چنین رؤیاهایی را قوت میبخشید.
مادر دانشنامهای غیر مکتوب از زبان و ادبیات گیلکی شمرده میشد. او تمامی قصهها و افسانههای محلی را از بر بود. در دنیای افسانههای او، گسترهی طبیعت چه خوب جان میگرفت. مادر همراه با کبوتر بخت و پرستوی مهاجر تا هرجا که بخواهی پرواز میکرد و پر میگشود. زبان پرندگان باغ و حیوانات جنگل را خوب میفهمید و حتا به ملک جمشید رؤیاهای خود یاری میرسانید تا سرانجام به دختر دلخواهش دست یابد.
اصالت گویش او در کاربرد واژهها، همیشه به نیکی آشکار میشد. به گونهای که زبان او به دلیل اصالتش میتوانست برای شناخت ساختار گویش گیلکی مبنا قرار گیرد. او در چنین فضایی نمونههای پرشماری از نام- واژهها یا فعلهای انعکاسی را به کار میبرد. فعلهای انعکاسی فعلهایی هستند که واکنشی طبیعی از فعل اصلی به حساب میآیند. با این رویکرد گاهی بر تکرار مفهوم آن اصرار میورزند و یا آنکه اصل و ذات فعل را نفی میکنند تا نمونهای متضاد از آن آشکار گردد.
همچنان که در گویش مادر، جلوی فعلها به گونهای طبیعی و عادی پیشوند انعکاسی "وا" قرار میگرفت تا معنای جدیدتری از آن به دست دهد. واداشتن، واکاشتن، واخوردن، واگفتن و واخفتن از مصدرهایی بودند که او از آنها فعل واداشت، واکاشت، واخورد، واگفت و واخفت و مشتقات دیگر دستوری را از نو میساخت. در داستانهای صادق هدایت به فراوان میتوان به چنین فعلهایی دست یافت. پدیدهای که اکثر نویسندگان امروزی نسبت به کارکرد آنها بیتفاوت باقی ماندهاند.
نمونههای دیگری از فعلهای انعکاسی یا واکنشی در گویش مادر با پیشوندی از "دِ" نشانهگذاری میشد. دتافتن و دباختن مصدرهایی از گروه همین فعلها به شمار میآمد که همراه با جانمایی پیشوند "دِ" جلوی تافتن یا باختن فارسی ساخته میشد. شاید بتوان این دو مصدر را به بازتافتن و بازباختن ترجمه کرد. زبان فارسی امروزی متأسفانه از کاربرد چنین پیشوندی غافل مانده است. اما در زبانهای اروپایی نمونهی روشنی از آن در دیدرس خواننده قرار میگیرد. همچنان که در زبان انگلیسی forest pose - - port - form- comp را با افزودن پیشوند de به شکل ‘deforest ‘depose decomp ‘deform ‘deport به کار بردهاند تا به این ترتیب معنای کوچیدن، بیشکل، تبعید کردن و پناه ندادن، معزول کردن و بدون جنگل از آنها ارایه گردد. پیداست که در واژههای گروه نخست به ترتیب معنایی از اردو زدن، شکل، پناهگاه و بندر، آشکار کردن و جنگل هدف قرار میگرفت. ولی کاربرد پیشوند de به گونهای طبیعی این نظم ساختاری را به هم ریخت. یادآور میشود که مادر غیر مستقیم نمونههای خوبی از سازهی واژههای گیلکی یا ساختار نحوی آنها در اختیار من میگذاشت. همراه با دادههایی از این دست بود که به طبع برایم یادگیری زبانشناسی تطبیقی و نمونهیابی برای آن آسان مینمود.
مادر همچنین در گویش خود نمونههای فراوانی از واژههای اصیل گیلکی به دست میداد. انگار این واژهها روزگاری در مجموع گویشهای زبان پهلوی وجاهت داشتهاند. اما متأسفانه امروزه به مرور از گسترهی زبان فارسی و گویشهای گوناگون آن، طرد میگردند. چون از مردمان زمانه همگی یاد گرفتهاند که با واژههای کمتری بنویسند یا سخن بگویند. حتا نویسندگان امروزی نیز از چنین آسیبهایی بر کنار نمیمانند. انگار برای سخن گفتن و نوشتن در نهایت دانستن دو هزار واژه کفایت میکند.
مادر کاربرد نمونههای دیگری از اسمهای انعکاسی را هم بر خود واجب میشمرد. قاعده و رسمی که تا به امروز همچنان گیلانیها کارکرد گفتاری یا نوشتاری آن را غنیمت میشمارند. ریش و پیش، جیز و ویز، خانه و مانه یا دست و پست، نمونههایی از همین ترکیبات اسمی انعکاسی شمرده میشوند که مادر ضمن محاورهی روزانهی خود به فراوان گونههایی از آن را به کار میگرفت. امروزه نیز گیلانیان از چنین رویکردی در محاورههای خود غافل نمیمانند. ولی فارسیزبانان مناطق مرکزی فلات ایران کمتر به چنین کارکردی از ساختار زبان فارسی اشتیاق نشان میدهند. در دیوان حافظ نیز نمونهای از همین ترکیب انعکاسی به چشم میآید:
گر موجخیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش
مادر همچنین همانند بسیاری از گیلانیان واگویههایی ویژه از واژههای اصیل گیلکی را در گفت و گوی خود با مردم عادی به کار میگرفت. متأسفانه امروزه اغلب این واژهها به مرور در محاورهی مردم به فراموشی سپرده میشوند. مِیز و گُمیز نمونهای روشن از این واژهها هستند. میز به ادرار انسان اطلاق میگردد و گمیز به ادرار گاو. هر دو واژه را جلالالدین بلخی در مثنوی خود به کار میگیرد:
شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد / سوی مَبرز رفت تا مِیزک کند ...
این سزای آنکه یابد آب صاف / همچو خر در جُو بمیزد از گزاف ...
خر کُمیز (گمیز) خر ببوید بر طریق / مُشک چون عرضه کنم با این فریق ...
گرچه زبان فارسی امروزی به طور کامل با کاربرد میز و گمیز بیگانه مانده است ولی جلیل دوستخواه میز و گمیز را در ترجمهی اوستا به کار میبرد و ضمن توضیح خود، از جایگاه آیینی گمیز در آیین زردشت روشنگری به عمل میآورد. همچنان که در فرگرد شانزدهم وندیداد، سه گودال برای غسل و تطهیر زن دَشتان میکَنند. در دو گودال، زن را با گمیز میشویند و در گودال آخری با آب. کاربرد واژهی "فَرِز" گیلکی را هم جلیل دوستخواه به شکل "وَرِس" در ترجمهی اوستا لازم دیده است. فرِز ریسمانی است که گیلانیان آن را از کاه برنج میبافند. امروزه نیز فرز جایگاه خود را در زندگی کشاورزان گیلانی از دست نداده است.
مادر همچنین در "کَترِه وَشتَن" استاد کامل بود. وشتن واژهای فارسی است که امروزه مطرود مانده است. چنین واژهای را در فرهنگهای فارسی به معنای رقص ضبط کردهاند. قاسم انوار شاعر قرن هشتم هجری در غزلی میسراید:
یارم ز در درآمد وَشتن کنید وشتن / این خانه را ز وشتن گلشن کنید گلشن
کتره وشتن رقصی است که رقاص آن را با به دست گرفتن دو کتره به نمایش میگذارد. در واقع کتره به قاشقهای چوبی بزرگی اطلاق میگردد که امروزه نیز در آشپزی به کار میآید. فارسیزبانان تهرانی این واژه را نیز همانند بسیاری از واژههای دیگر به فراموشی سپردهاند. رقاص در کتره وشتن، کترهها را بالای سر خویش در حرکتی نمایشی به هم میکوبد. در کتره وشتن همچنین بین حرکات دست و کتره از سویی و حرکات پای رقاص از سویی دیگر، هماهنگی لازم دیده میشود. کتره وشتن به نظر میرسد که رسم- آیینی از گذشته را پشتوانه داشته باشد. انگار رقاص برای برداشت محصول خود، به شادمانی و پایکوبی برخاسته است.
ناگفته نماند که در کتره وشتن هرگز من نتوانستم شاگردی خوبی برای مادر به حساب بیایم. انگار مادر پیچ و خمهای اجرای آن را به نام خود به ثبت رسانده بود. هنری که به همین آسانی هرگز از هر کسی برنمیآمد.
*************************
مادر در یلدای سال پیش (1397) در غربت خویش دنیا را به سر آورد. او برای همیشه از میان ما پرکشید و رفت. با این همه در گذار پررنج زندگانی، آموزههایی را برای ما بر جای نهاد که در کمتر دانشگاهی میتوان به نمونهای از آن دست یافت. مادر چشم و چراغ ما بود. یاد او به همراه تمام آموزههایش جاودانه باد!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد