logo





جغرافیای شاهنامه

چهار شنبه ۱۰ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۱ سپتامبر ۲۰۱۰

محمود کویر

kavir.jpg
اقلیم و سرزمینی که داستان های شاهنامه در آن روی می¬دهد کجاست؟ آیا می¬توان امروزه برخی از آن¬ها را بازیافت؟ آیا تا چه اندازه نیک است که بدانیم رخش بر کدام خاک می¬تاخت و رستم در کدام چاه از پای افتاد و سهراب را در کدام بیابان پهلو دریدند؟در این جستار در پی نشانی از آن جای ها خواهم بود که در شاهنامه بسیار آمده است و یافتن آن¬ها به دریافت های ما از شاهنامه یاری رسان خواهد بود.
پس نخست باید بدانیم که مردمان آن روزگار به جغرافیای جهان خویش چگونه می¬نگریستند و سپس در میدان¬های تاریخ و حماسه بگردیم تا آن نشان¬ها را بازیابیم.
*
خورآسان یا خورآیان همان شرق است، یعنی جایی که خورشید از آنجا بر می آید و از آنجا که خراسان در ایران چنین بوده این نام را به خود گرفته:
از خراسان زند طاووس وش
سوی خاور می خرامد شادوکش
یا:
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.(رودکی)
مغرب نیز به زبان فارسی خوروران بمعنی جایی است که خورشید در آن فرو می رود. در ادبیات فارسی کم کم به شکل خاوران در آمده است و سپس جای خود را گردانده و به جای مشرق به کار رفته است.
نیمروزهمان است که جنوب خوانیم و از همین روی سیستان را نیمروزگفته ایم.
چهارمین جهت در زبان فارسی اپاختراست که شمال باشد.
اما این جهان را به هفت سرزمین یا اقلیم تقسیم کرده بودند. استاد پورداود در گزارش ویسپرد در باره هفت اقلیم چنین می آورد: ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم از هفت اقلیم یاد می کند. واژه اقلیم عربی که در زبان ما نیز راه یافته و به جای کشور به کار می رود در اصل بر گرفته از کلمه یونانی کلیمه است . اما کشور از واژه های بسیار کهن سال ایرانی است. در اوستا هفت کشور و نام های هریک از آن هفت پاره زمین بسیار یاد شده است. در گات ها یا سرودهای زرتشت که کهن ترین بخش اوستاست به جای هفت کشور هفت بوم آمده است. درویسپرد،نام های هفت کشور چنین آمده است: ارزهی، سوهی،فردذفشو،ویدذفشو، وئوروبرشتی، وئوروجرشتی و خونیرس.
این کشورها را بارتولومه ایران شناس آلمانی به ترتیب کشور غربی، کشور شرقی ، کشورجنوب شرقی، کشور جنوب غربی، کشور شمال غربی، کشور شمال شرقی و کشور مرکزی دانسته است. در اوستا این کشورها با هم هپتوکرشور یا کرشون خوانده شده است.
در بندهش در باره¬ی هفت کشور چنین آمده است:

آنگاه که تیشتر (فرشته باران) فروبارید، از آن دریا پدید آمد، زمین در همه جا نم بگرفت و هفت پاره گردید؛ آن پاره که در میان جای داده شده، در بزرگی به اندازه شش پاره دیگر است که گرداگرد آن را فرا گرفته، آن شش پاره با هم به اندازه کشور میانکی است که خونیرس است. به آن پاره ها کشور نام نهادند زیرا هر یکی را کشی (مرزی)است.
پاره ای که به کست (سوی) خراسان است، کشور ارزه است.
پاره ای که به کست خوروران است، کشور سوه است.
آن دو پاره که به کست نیمروز است کشور فردتپش و کشور ویدتپش است.
آن دو پاره که به کست اپاختر (شمال) است کشور وئوروبشت و کشور وئوروجرشت است و آن که در میان آن هاست، خونیرس خوانند.
خونیرس از همه نیکویی های شش کشور دیگر بهره ور است.
در اوستا از آفرینش سرزمین هایی چون سغدا، بخدی، مورو، هریوا، راغا سخن به میان آمده است که بیشتر در خراسان قرار دارند.در کتاب معجَم‌البلدان ازیاقوت حموی آمده است:
هرمس می‌گوید:هفت اقلیم در جنوب و هفت اقلیم در شمال هست، ولی دیگران می‌گویند این سخن پذیرفتنی نیست زیرا دلیلی برای آن وجود ندارد، و هفت اقلیم همه در شمال است.
بیرونی می‌¬نویسد: ایرانیان کشورهای دورادور ایرانشهر را به هفت کشور تقسیم کرده، به دور هر یک خطی می‌کشند.باری ایشان انیران (کشورهای غیر از ایران) را به شش کشور و همه‌ی جهان را به هفت کشور تقسیم کرده‌اند.
درکتاب تفهیم بیرونی هفت کشور عبارتند از: کشور نخستین هندوان، دوم کشور عرب و حبشان، سیم کشور مصر و شام، چهارم کشور ایران‌شهر، پنجم کشور صقلاب و روم، ششم کشور ترک و یاجوج، هفتم کشور چین و ماچین.
ایرانشهر کشور مرکزی است و عدد چهار، عدد میانی در میان اعداد از یک تا هفت است.
*
برخی شهرها و مکان¬ها در شاهنامه چنین یاد شده اند:
جندی‌شاپور (گندی‌شاپور) شهری كهن در خوزستان كه زمانی پایتخت بوده و در داستان پادشاهی اردشیر درشاهنامه به آن اشاره شده:
تازه شد کشور خوزیان
پر از مردم و آب و سود و زیان
دگر شارستان گندشاپور نام
که موبد از آن شهر شد شادکام.
دامغان از پایتخت‌های قدیمی ایران و از شهرهای جاده ابریشم در استان سمنان و با نام كهن صددروازه؛ فردوسی در داستان كیقباد از این شهر نام می‌برد:
برفتند ترکان ز پیش مغان
کشیدند لشگر سوی دامغان
خرم‌آباد در داستان شاپور ذوالاكتاف آمده است:
ز بهر اسیران یکی شهر کرد
جهان را از آن بوم پر بهر کرد
کجا خرم‌آباد بد نام شهر
وزان بوم خرم ورا بود بهر
گناباد محل برخورد و میدان جنگ لشكر ایران و توران بوده است. برخی بر این باورند که در این جا قلعه ی فرود وجود دارد در بسیاری از منابع قدیمی به وجود این قلعه در منطقه گناباد اشاره شده و داستان مبارزه ی فرودین سیاوش با توس نوذر را در آن یاد كرده اند.
قلعه فرود در حدود شش كیلومتری جنوب شرقی روستای كلات است.به سروده¬ی فردوسی این قلعه به دستور جریره همسر سیاوش ساخته شده است آنجا كه می گوید:
بفرمود تا دخمه ی شاهوار
بكردند بر تیغ آن كوهسار
دکتر عباس زمانی می¬نویسد:یكی از راههای ورود به قلب فلات ایران تنگه زیبد بوده كه از سی كیلومتری جنوب غربی گنابادمی گذشته است و یادآوری می شود كه سه اثر تاریخی در این منطقه وجود دارد ، زیبد در قدیم ریبد نام داشته است: :
دو سالار هر دو ز كینه بدرد
همی روی برگاشتند از نبرد
یكـی سوی كوه كنابد برفت
یكی سوی ریبد خرامید تفت
کنابد باید همان گناباد و اشاره به جنگ دوازده رخ دارد . دهخدا می¬نویسد: ریبد نام كوه یا صحرایی بوده در خراسان تا گناباد «گناباد» سه فرسنگ فاصله داشته است و جنگ دوازده رخ میان مردم ایران و توران بدانجا واقع شد.
مازندران در هنگامه رویدادهای شاهنامه دارای فرمانروایی مستقلی است. دیوان بر این سرزمین حکم می رانند. دیوان همان مردمانی هستند که به آیین های کهن و نیایش ایزدبانوان پایبند مانده و ایرانیان جنوبی تر، خط و خانه سازی را از اینان آموختند. در شاهنامه، مازندران و زیبایی های آن بسیار ستایش شده است.
مازندران در شاهنامه به شکل¬های دیگری نیز آورده شده است. مانند:بیشه ی نارون و نیز بیشه ی تمیشه و هم چنین تبرستان:
منوچهر با قارن پیلتن
برون آمد از بیشه ی نارون
از ایران و از بیشه ی نارون
شدند از یلان صد هزار انجمن
*
ز آمل گذر سوی تمیشه كرد
نشست اندر آن نامور بیشه كرد
اران نام شهری است که قباد بنا کرد:
اران خواند آن شارسان را قُباد
که تازی کنون نام حلوان نهاد.
الان به نوشته دهخدا: ناحیتی است اندر شکستگیها و کوهها و جایی بانعمت و ملکشان ترساست و ایشان را هزار ده است بزرگ و اندر میان ایشان مردمانی اند ترسا و مردمانی بت پرستند و مردمان وی گروهی کوهیند و گروهی دشتی ، و لشکر ملک اینجا بشهر خیلان باشد و بندر کاسک و شهر دراِلان از این ناحیت است . (از حدود العالم ). نام ولایتی است از ترکستان و بعضی گویند نام شهری است . (برهان ). نام ولایتی از ایران و ترکستان . (شرفنامه منیری )
دهخدا الانان را همان اران می¬داند در کنار دریای خزر:
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته .
*
بخواند و بسی پندها دادشان
به راه الانان فرستادشان .
*
کشیدند لشکر به دشت نبرد
الانان و دریا پس پشت کرد.
ارمان نام شهری بوده است در مرز ایران و توران در پهنه¬ی فرارود(آمودریا و سیر دریا یا جیحون و سیحون) گرچه برخی آن را در یمن گفته¬اند.
ز شهری به داد آمدستیم دور
که ایران ازاین روی و زان روی تور
کجا خان ارمانْش خوانند نام
ز ارمانیان نزد خسرو پیام .
مولیان نام رودی است در نزدیکی بخارا و هم چنین و به نوشته نرشخی مولیان نام جایی است در کنار آن رود و بسیار زیبا و آبادن بوده است.
بامیان نام شهری میان بلخ و کابل و بسیار بزرگ و زیبا بوده و دو بتواره¬ی نامبردار خنگ بت و سرخ بت در آن شهر بود. شهر بلخ را بلخ بامیان نیز می¬نامیدند.
بلخ آن چنان که در فرهنگ دهخدا آمده است،شهری بزرگ است [ به خراسان ] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم ، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب و ویران گشته . آن را نوبهار خوانند و جای بازرگانان است و جایی بسیارنعمت است و آبادان ، و بارکده هندوستان است و او را رودیست بزرگ از حدود بامیان برود، و به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرود آید، و همه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شهرستانی است با باره محکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است. (حدود العالم ). نام شهری است مشهور از خراسان و آن از شهرهای قدیم است و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند ولقب آن بامی است ، گویند برامکه از آنجا بوده اند. (از برهان ). شهری است مشهور که از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بوده اند. و آن را نوبهار خوانده اند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند آنرا بلخ بامیان گفتند. امروز نام شهرکی است در افغانستان در مرز با ترکمنستان.
ختن بنابر قول یاقوت ختن که گاهی با تشدید تاء نیز می آید نام ولایتی است بزیر کاشغر و در پشت یوزَکَند. که از بلاد ترکستان بشمار می آید. در ادبیات فارسی ختن از جهت مشک خیزی و داشتن شاهدان و خوبرویان خود اهمیت بسزا داشته و مورد توجه بوده است. از مشخصات ختن وجود آهوان صاحب مشک در بیابانهای اطراف آنجاست و صدرو این ماده از قدیم از این ناحیه موجب شهرت ختن در اکناف دنیای قدیم شده است . سامی در قاموس الاعلام ترکی وضع این ناحیه را در حدود صد سال پیش چنین وصف میکند: ختن امروز تابع دولت چین و از شهرهای مشهور ترکستان شرقی است.
وزآن پس بزرگان شدند انجمن
ز آموی تا شهر چاچ و ختن .
ختلان نام جایی است در نزدیکی سمرقند در فرارود.
سپاهی بدینسان بیامد ز چین
ز صقلاب و ختلان و توران زمین
*
فروتر که از دشت آموی وزم
همیدون به ختلان درآید به هم
*
ز ختلان واز ترمذ و ویسه گرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد.
سقلاب یا صقلاب نام جایی است در نزدیکی روم باستان و در نزدیکی بلغارستان. شاید تازیان به سبب دانش اندک خود از اروپا، قوم اسلاو را سقلاو و سقلاب خوانده¬اند.
ز توران زمین تا به سقلاب و روم
ندیدند یک مرز آباد بوم .
*
ز بازارگانان و ترکان چین
ز سقلاب و هر کشوری همچنین .
کلات به نوشته¬ی دهخدا: نام شهری است از ترکستان که فرود پسر سیاوش با مادرش آنجا می بود. (برهان ) (رشیدی ). شهری در ترکستان . (ناظم الاطباء). در شاهنامه ذکر کلات خراسان آمده که در آن فرودبرادر کیخسرو از دختر پیران منزل داشته ، هنگامی که طوس سردار کیخسرو لشکر به ترکستان برد، فرود را شناخته کشت و کیخسرو بر او غضبناک شد و گفت :
نگفتم مرو از کلات جرم
که آنجا فرود است با مادرم .
جرم به معنی مکان است و در پی بسیاری از نام¬ها می¬آید مانند:جاجرم.
کیومرس بنیاد شهرسازی را نهاد و شهرهای بلخ و دماوند و استخر را به او نسبت دهند. در فرهنگ نامه دهخدا آمده است: و سه قلعه ساخت [ جمشید ] در میان شهر و آنرا سه گنبدان نام نهاد، یکی قلعه اصطخر و دوم قلعه شکسته و سوم قلعه شکنوان . (فارسنامه ابن البلخی). و همو آرد: قلعه اصطخر؛ در جهان هیچ قلعه قدیم تر از این قلعه نیست وهر احکام کی صورت بندد آنجا کرده اند و به عهد پیشدادیان آنرا سه گنبدان گفتندی و دو قلعه دیگر را کی بنزدیکی آنست یکی قلعه شکسته و دیگر قلعه شکنوان و این هر دو قلعه ویران است ، عضدالدوله حوضی ساختست آنجا حوض عضدی گویند.صاحب حدود العالم آرد: اصطخر؛ شهری بزرگ است و قدیم و مستقر خسروان بوده است و اندر وی بناها و نقشها و صورتهای قدیم است و او را نواحی بسیار است و اندر وی بناهاست عجیب که آنرا مزگت سلیمان خوانند و اندر وی سیب باشد نیمه ترش و نیمه شیرین و اندر کوه وی معدن آهن است و اندر نواحی وی معدن سیم است.گویند نخستین کسی که آن را بنیان نهاد اصطخربن طهمورث پادشاه ایران بودو طهمورث در نزد ایرانیان بمنزله آدم ... بود.
کجا ران با داستان کرم هفتواد همراه است.کجاران را برخی همان شهر بم و برخی شهر دیگری در کنار دریای پارس دانسته¬اند و به هر روی در جنوب ایران بوده است. داستان این کرم در شاهنامه فردوسی چنین آمده است که در شهر کجاران مردی بود مشهور به هفتواد، زیرا هفت پسر داشت و دختری نیز او را بود. دختران آن شهر هرروز به کوهساری که در کنار شهر بود همگروه می رفتند و دوک می رشتند. دختر هفتواد روزی در راه بازگشت سیبی یافت و کرمی میان آن دید و آن را میان دوکدان نهاد و با رشتن آغاز کرد و آن روز دوچندان رشت که روزهای دیگر. هر روز لختی سیب بدان کرم دادی و به طالع وی نخ رشتی . مادر و پدر از آن درشگفت آمدند و دختر داستان کرم بازگفت . هفتواد کرم را تیمار داشت . صندوقی سیاه برای وی بساخت و از برکت آن کارش به شد و توانگر گشت.کرم بالیدن گرفت و صندوق او را تنگ آمد. بر تیغ کوهساری حوضی از ساروج و سنگ کردند و تن کرم در آن نهادند و دیگی از برنج خورش کردند و هر روز بدو دادندی تا پنج سال بر این برآمد. بسا ناموران که لشکر بر هفتواد بردند، اما شکسته بازآمدند. چنین بود تا اردشیر بابکان به شاهی نشست و به جنگ هفتواد روی نهاد و او را شکست داد. شبی اردشیر با بزرگان بر خوان نشسته بود و برّه ای چند بریان بر خوان نهادند، اردشیر خوردن آغاز کرد. تیری پران سبک بیامد وتا پر در بره فرورفت . بزرگان دست از نان بداشتند تایکی تیر از بره بیرون کشید. بر آن نوشته بود که این تیر به بخت کرم پرتاب شده است اگر خواستیمی بر جان اردشیر آمدی ، اما چنین نکردیم تا اردشیر از جنگ کرم بازایستد و از دژ کرم تا آن جایگاه دو فرسنگ بود. اردشیر آن شب از کرم پراندیشه شد و تا بامداد نخفت. بامدادان از آنجا به خره اردشیر رفت وسوی مهرک نوشزاد به جهرم شتافت و او را گرفتار کرد و گردن زد و سپس آهنگ جنگ کرم کرد و تدبیری بکار بردو چونان خربندگان به سوی کرم شتافت و دیگی پر از سرب دربار کرد و به دژ درآمد که بازرگانی خراسانیم و ازبخت کرم خواسته بسیار دارم . پرستار کرم در دژ بگشود و او را با یاران به درون برد. شب هنگام اردشیر دژداران را باده بسیار داد، پس ارزیز در دیگ رویین کرد و بگداخت و بجایگاه کرم درآمد. کرم در اندیشه برنج دهان گشود و ارزیز گداخته در دهان وی ریخته آمد و کرم ناتوان گشت و اردشیر شمشیر در پاسبانان نهاد و همه را بکشت و در دژ بگشاد و به نشانی که با لشکر نهاده بود از بام دژ دود برانگیخت . لشکر به دژ بدرآمدند و بگرفتند و سپس هفتواد نیز با یاران به یاری و نجات دژآمد و به دست اردشیر کشته شد.
هری همان شهر هرات است.
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری .
*
به مهتر پسر داد بلخ وهری
فرستاد بر هر سویی لشکری
چاچ نام شهری بوده است در نزدیکی تاشکند کنونی و کمان آن نامبردار بوده است.
چنان بد همه شهرها تا به چاچ
تو گفتی عروسی است با طوق و تاج .
*
یکی طوس را داد آن تخت عاج
همان یاره و طوق و منشور چاچ .
*
فرستاد بهری ز گردان به چاچ
که جوید همی تخت ایران و تاج .
سغد نام شهری است از ماوراءالنهر نزدیک سمرقند. گویند آب و هوای آن در نهایت لطافت باشد و آن به سغد سمرقند شهرت دارد.آن را بهشت دنیا هم میگویند. (برهان)
چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خانه باز جغد.
*
به سغد است با لشکر افراسیاب
سپاه و سپهبدبرین روی آب .
*
اقلیم داستان¬ها و جغرافیای رویدادهای اساتیری و پهلوانی شاهنامه بیشتر در خراسان بزرگ و سیستان و مازندران است. بنگریم به بسامد این نام¬ها:
زابل (145 بار) کابل (116 بار به شکل کابل و کابلستان) بلخ (52 بار) سیستان (سی بار) هرات (ده بار) سمنگان (هشت بار) بُست (پنج بار) شغنان (از شهرهای بدخشان پنج بار) کُندوز یا قندوز (پنج بار) غزنی (سه بار) غرچگان ( سه بار) مرورود ( سه بار ) بامیان (دو بار) قندهار (دوبار).و فریاب و جوزجان و بدخشان واندرآب.
کوه البرز (ده بار) هندوکش به شکل کوه هند و سپید کوه .
جیحون یا آمو (68 بار) هلمند (11 بار) و کاسه رود (سه بار)
دشت نیزه وران و دشت سواران نیزه گذار بنا به نوشته بسیاری از کتاب های جغرافی همان عربستان است. آنندراج آنجا را دشت یلان یمن خوانده است.
سرزمین های وابسته و همسایه
در شاهنامه،در این سرزمین¬ها، قبیله های گوناگون که بیشتر ریشه ایرانی دارند، زندگی می کنند و فرمانروایان بومی آن نیز دست نشانده¬ی شاه ایرانشهر هستند. گاه نیز در اتحاد با دیگر قبیله¬ها و یا کشورهای همسایه بر ایرانشهر می¬شورند. آنان د ر افغانستان و مازندران و گیلان و سیستان و کردستان، یعنی که بر پیرامون ایرانشهر زندگی می کنند و از همین روی گاه چون مرزداران ایران پدیدار شده و گاه با شاه ایرانشهر به ستیز برمی¬خیزند.داستان¬های شاهنامه روایت این مناسبات نیز هست.جنگ¬های شاهنامه بین همین مردمان روی می¬دهد، یعنی که همواره نبرد بین ایرانیان و دشمنی بیگانه و از بیرون نیست، بل بیشتر و بیشتر نبردهای داخلی بر سر قدرت و دین، زمین و آب است.
*
کابلستان میدان بسیاری از رویدادهای شاهنامه است.مهراب کابلی در شاهنامه، شاه کابل و نیای مادری رستم است. رودابه دختر او از سیندخت، زن زال شد و رستم از او زاده شد. مهراب بر سرزمین کابلستان شاه است.
نویسنده¬ی قاموس الاعلام می¬نویسد: نامی است که وقتی از اوقات به خطه وسیع و مرتفع اطلاق میشد که قسمت شمال شرقی افغانستان و مرکزش کابل را در بر داشت و شامل قسمت عمده از حوضه نهر کابل بود. زابلستان هم در طرف جنوب غربیش قرار داشت.
*
سمنگان به روایت شاهنامه درمرز ایران و توران قرار داشته‌است. شاه سمنگان در شاهنامه از افراسیاب تورانی فرمان می برد.شاهنامه آنرا سمنگان بلخ و بخارا می داند.
در نزدیکی کوه بیستون کرمانشاه نیز شهری به نام سمنگان هست. برخی بر این باورند که داستان¬ها و سرگذشت¬های مردم منطقه در باره ی سهراب و شاه سمنگان حکایت از سمنگان در غرب ایران دارد.
دهخدا می¬نویسد: برهان گفته نام شهری است در اهواز که دختر پادشاه آنجا را رستم گرفت . سهراب از او بوجود آمد و در این زمان آن شهررام هرمز است و عوام رامز گویند و صاحب جهانگیری گفته : شهری است از توران اگرچه هیچیک تحقیق و تصحیح نکرده اند، اما قول برهان بغایت سخیف است چه اهواز در خوزستان قریب به شوشتر است ؛ افراسیاب را چه رابطه با حاکم اهواز بود که پسر او را تریبت کرده لشکر داده برسر او بفرستد یعنی بر سر کاوس بفرستد.
*
هاماوران به عقیده نلدکه ، منظورهمان سرزمین غرب ایران است که عرب حمیر گفته. بلاد یمن را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء): کاوس پس از لشکرکشی بسوی مازندران و در آنجا اسیر دیوها شدن و بالاخره بواسطه رستم رهایی یافتن و مازندران را تصرف نمودن ، قصد تسخیر هاماوران نمود. در آنجا آوازه حسن جمال سودابه دختر پادشاه هاماوران به گوش وی رسیده او را خواستگاری کرده به زنی گرفت . تبری سودابه را دختر پادشاه یمن مینویسد. مسعودی می¬نویسد: کیکاوس نخستین پادشاهی بود که پایتخت خود را از عراق به بلخ نقل داد و در عراق از برای ستیزگی با خدا، بنائی برپا کرده بود. یمن را او خراب کرد. پادشاه یمن موسوم به شمربن یوعش به جنگ وی شتافت و کیکاوس را گرفتار کرده به زندان انداخت اما سُعدی ̍ دختر پادشاه یمن عاشق کیکاوس شده رنج زندان رااز او بکاهید. پس از چهار سال رستم او را از زندان برهانید و با زنش سُعدی ̍ به مملکتش برگشت و پسری از او به دنیا آمد موسوم به سیاوخش . چنانکه ملاحظه می شود سُعدی ̍ که در شاهنامه سودابه شده نزد مسعودی هم دخترپادشاه یمن است جز اینکه بر خلاف مشهور سیاوش پسر سودابه تصور شده است . نظر به تعریفی که از هاماوران یاهماوران و ممالک متحد وی مصر و بربر در جنگ بضد کاوس در شاهنامه شده، هاماوران باید مملکت قوم قدیم حمیر و یمن حالیه باشد.
*
هروم سرزمینی با فرمانروایی زنان است.فردوسی این سرزمین را نمونه ای از یک حکومت والای مردمی می شمارد و بر خرد و دانایی زنان و دادگری و سیاست آنان در حکومت یاد می کند. اینان باید همان سرومات¬ها از اقوام کهن ایرانی باشند که زن سالار بودند و در نزدیکی¬های تفلیس می¬زیستند. از نوشته های هرودت ، چنین بر می آِید که سرومات¬ها همان آمازون های روایات یونانی بوده اند .
بخشی از وصف این قوم را از زبان این تاریخ نگار بخوانیم : در باره ی قیبله سرومات گفته اند که چون یونانی ها با آمازون ها جنگیدند و یونانی ها در نبرد پیروز گردیدند سه تا از کشتی های خود را پر از آمازون هایی که اسیر گرفته بودند نموده و زنانی که در کشتی بودند بین راه بر ضد سر نشینان قیام کرده تمام مردان را تا نفر آخر کشتند و چون در کار کشتی رانی سر رشته نداشتند ودریا پیمایی نمی دانستند پس از مرگ مردها، باد و امواج آنها را هر جا خواست برد وسرانجام ایشان به سواحل پالوس موتیس رسیده و به مکانی به نام به کرمنی یاسواحل بلند که در سرزمین سک های آزاد واقع است آمدند . ایشان در این جا پیاده شده از راه خشکی به سمت سرزمین های بایسته زیست روان شدند و اولین گروه اسبانی که سر راه دیدند بگرفتند و بر آنها سوار شده بنای چپاول سرزمین سک ها را گذاشتند .
پس از آن هردوت از اتحاد و ازدواج آمازونها با مردان سک ( سیت ) یاد کرده و چنین ادامه می دهد : (( بعد از عبور از تانه ، آنها ( آمازونها ) از رودخانه سه روز راه پیمودند و به سمت شمال هم باز سه روز دیگر از پالوس موتیس دور شدند و سرانجام به این سرزمین که فعلن اقامت دارند رسیدند و در آنجا منزل گزیدند . زنهای سئوروماته از آن وقت تاکنون عادت قدیمی خودشان را نگه داشته و سواره با شوهران خود به شکار می روند و گاهی نیز تنها به آن کار می پردازند . در جنگها به میدان می روند و درست مانند مردها لباس می پوشند و به زبان سک ها حرف می زنند .
فردوسی ، از هروم به عنوان كشور زنان یاد كرده است.
اگر لشکر آری به شهر هروم
نبینی ز نعل و پی اسب بوم
بی اندازه در شهر ما برزن ست
به هر برزنی بر هزاران زن ست
*
گرگساران یا گرگانی ها
گرگساران و سگساران فرمانرواین محلی و نیمه مستقل در داخل و یا کنار ایران بوده اند.
گرگان که در نوشته های زرتشتی با نام وهرکان (وهرکانه) آمده، از وِرکَ باستان به معنی گرگ است.همان گونه که کلمه اوستایی وراز در فارسی گراز می باشد، کلمه وهرک را در فارسی گرگ می گوییم.
گزنفون در کوروش نامه واژه هیرکانی را هم به سرزمین و هم به اقوام ساکن در آن اطلاق می نماید. اومستد نیز به همین امر معتقد است و می نویسد:گرگانیها در کنار دامنه ی شمالی البرز و جلگه‌ی کرانه ی جنوبی دریایی که نام خود را به آن دادند، ماندگار شدند.
علی سامی در تمدن هخامنشی بر اساس اوستا، نام گذاری هیرکانی را بر گرفته از نام قبیله هایی به همین نام می داند. می نویسد: در اوستا نام شانزده مملکت آریایی که از سیحون شروع می شود، ذکر شده و معلوم می دارد که این شانزده ناحیه مقر شانزده قبیله مختلف از آریاها بوده که هر قبیله در یکی از آن نقاط متمرکز گردیدند. نام ها بدین شرح نوشته شده: ایران، واج، سوغد، مورو، باختری، نیسانه، هرایو، وایکرت، وهرگان، هرهواتی، ای تومنت، رگ (ری)، چخر، ورن، هپت هیندو، رنگا.
وی، ورکانی ها را عشیره ای از قوم های ایرانی یعنی پارس‌ها- مادها و پارت¬ها می¬داند و فردوسی منطقه هیرکانی را گرگساران می‌نامد. به گمانی چون ساکنین شمال شرق ایران پوستین پوش بوده اند و پوستین خود را از پوست گرگ و سگ تهیه می کردند، به این نام خوانده است:
پس از گرگساران مازندران
وزان نره دیوان جنگ آوران
سپاهی که سگسار خوانندشان
پلنگان جنگی گمانندشان
*
سگساریان یا سنگسریان
فردوسی از سنگسر که همان سکسر یا سکسار باشند سخن رانده است. در روایات ملی و حماسه‌های ایران نیز از سکسر و سکساران یاد شده است.
در فرهنگ شاهنامه آمده است: از مرز و بوم‌هایی که داهیان در آن جای گرفتند.
داه گروهی بودند از آرین که در دشت خوارزم جای گرفتند و پس از آن در کنار جنوبی دریای خزر جایگیر شدند. از ... آنان مردم بستوه آمدند. پادشاه ایران گروه داه را پراکنده ساخت. یکدسته از آنان را به زابلستان کوچانید و آنان را سکزی خواندند ... و دشت خوارزم داهستان نامیده شد که مخفف آن دهستان است و اکنون به دهستان معروف است و یکدسته از گروه داه را در زمینی جای دادند در تبرستان .
می‌توان گفت سنگسر که در جنوب دریای خزر قرار دارد بخشی از سگسار باستانی است و سنگسری‌ها از بازماندگان داهیان و با مردم سیستان و خوارزمیان قدیم از یک نژاد می‌باشند.

*
سبز باشید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد