logo





گذاراز"گفتمان غالب"به"گفتمان مدرن"
"گفتمان مطالبه محور"؛

فرصتي براي"همگرائی" و"پرسشگری"در جهت مطالبات مردم(بخش پایانی)

پنجشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۰۷ مه ۲۰۰۹

حمید حمیدی

hamid-hamidi2.jpg
پیشکش به مادرم که در زمان تهیه این نوشتار دربستر بیماری بود،و گفتگوهای کوتاه با او،"امید" همچون بهاران در من جوانه میزد.

گفتمان های"غالب" درتاریخ سیاسی-اجتماعی ایران
انسان موجودي است که در ارتباط با ديگر آدميان وجود دارد. مهم ترين شکل اين ارتباط از طريق زبان پديدار مي شود و اين زبان ارتباطي، پيش شرط همه دانسته ها و تجربيات ممکن است. پيش شرط زبان ارتباطي نيز ، وجود مجموعه هاي انساني است که با هدف هم آوا و هم رأي شدن تشکيل مي شوند. از آنجايي که افراد انساني در اولين گام به مبادله دلايل خود روي مي آورند "گفتمان" به عنوان عنصري فکرساز در افکار عمومي، آيين هاي اخلاقي و قوانين عمومي سياست و اجتماع مطرح مي شود. از اين رو، با محک گفتمان است که مي توان حقيقت، درستي و راستي يک دليل را سنجيد .
بـه طـور كـلي ، زنـدگـي و كـردارهـاي سـياسي در هر جامعه اي در چارچوب گفتمان سياسي مسلط تعيين مي شود. هر گفتمان ، شكل خاصي از زندگي و كردارهاي سياسي را ممكن مي سازد و هويت و خودفهميهاي فردي را به شيوه ويژه اي تعريف مي كند و برخي از امـكانات زندگي سياسي را محقق مي سازد و برخي ديگر را حذف مي كند. هر گفتمان سـيـاسـي حـاوي اصـول و قـواعـدي اسـت كـه كـردارهـاي سـيـاسـي را مـعـيـن مـي كـنـد و تحول گفتماني، لازمه تحول در آن كردارها است.
سـاخـتـار سـيـاسـي در پـرتـو گـفـتـمان شكل مي گيرد و با تغيير گفتمانها، ممكن است ساختارها هم دگرگون شوند. استقرار و سلطه هر گفتماني نيازمند پشتيباني آن از جانب احزاب ،افراد، گروهها، جريانها و جناحهاي سياسي باشد.

واژه گفتمان به معني گفتگو، محاوره و گفتار گرفته شده است، که سابقه آن در برخي منابع به قرن 14 ميلادي مي رسد. گفتمان از دهه 1970 به بعد در اشکال و قالبهاي مختلفي سربرآورد که مهم ترين آنها قالب يا شيوه "تحليل گفتماني" است که به مثابه ابزار روش شناسي نوظهوري در عرصه علوم انساني و علوم اجتماعي سربرآورد.( دايان مک دانل ، نظريه هاي گفتمان ، ترجمه حسينعلي نوذري ، نشر فرهنگ گفتمان ص16)
گفتمان در نظريه هاي معاصر به صورت يکي از پيچيده ترين و بحث انگيزترين مقولات درآمده، بدون آنکه معنا و مفهوم واحد و مورد اجماعي از آن وجود داشته باشد. با اين وصف، آنچه در ميان نظريه پردازان گفتمان مورد توافق قرار گرفته ، مفهوم «فرآيند ارتباطي» است . به معناي دقيق تر، گفتمان نوعي ارتباط يا مفاهمه زباني است که شکل آن توسط اهداف اجتماعي آن تعيين مي شود. (همان منبع ص49)
بررسي رويدادهاي تاريخي که در طول زمان و در بستر مکان شکل گرفته اند، بيانگر اين واقعيت است که هر يک متناسب با سطح فرهنگ و جهانبيني، نقشي در هويت يابي دارند که پایه های اصلی"گفتمان"را در جامعه تعیین می کنند.
دو نگرش نسبت به هويت در جامعه ما وجود دارد؛ نگرش فرهنگي و نگرش انسانی-اجتماعی . نگرش فرهنگ محور ناظر بر متغيرهاي فرهنگي مانند زبان، دين، فرهنگ، ادبيات، هنر، آداب و رسوم و اعتقادات است که باور دارد این هویت زاييده دوران طولاني تاريخ است. اين نگرش با تکيه بر عناصر ذهني هويت، وجود ارزش هاي فرهنگي مشترک و باور عمومي به آنها را موجب شکل گيري هويت مي داند. اما نگرش انسانی-اجتماعی،هویت را"اراده فردی" درسرنوشت خود و زمينه ورود به متغيرهاي سياسي و اجتماعی را موجب شکل گیری هویت می داند.

به نظر مي رسد بر خلاف تصوير غيرعادي که از مفهوم "بحران" در ذهن تداعي مي شود در مواقع بحران، از يکسو جوامع تحرک مي يابند و از سوي ديگر، توانايي هاي نظام هاي سياسي براي ايجاد تعادل محک مي خورد. اين بدان معنا نيست که جوامع همواره عبور موفقيت آميزي از بحران ها دارند بلکه بحران، تغييري شمرده مي شود که " مستلزم نوعي نوسازي و نهادسازي است."( نوسازی ودگرگونی سیاسی ص 134-حسین سیف زاده)
در جامعه ما از دوران مشروطه تا به امروز چهارنگرش(از منظر مدرنیته) به جامعه وجود داشته است که اساس رویکردهای گذاراز بحرانهای اجتماعی را تشکیل می دهد.
نگرش مونیستی ( نگرش دوران پهلوي ها ونگرش حکومت اسلامی در حوزه قدرت و سازمانها و احزاب در حوزه اجتماعی).
نگرش التقاطی(نگرش افراد و سازمانهای سیاسی که در برهه ای از تاریخ به تاثیرات آنها می توان اشاره نمود.دوره سالهای 1320-1332،شکل گیری سازمان مجاهدین و دوران دکتر مصدق و یا بختیار).
نگرش رجعت گرا(نگرش مخالفین مشروطه ونگرش انجمن حجتیه و نگرشی که به لحاظ ذهنی آمادگی تبدیل شدن به "طالبان ایرانی" را دارد.).
نگرش تجدد گرا و مدرن(نگرش بخشی از بنیانگذاران جنبش مشروطه و نگرشی که بعد از مشروطه تا به امروز در حاشیه مانده است.)
گفتمان در دوران مشروطه
در آستانه مشروطه سه گفتمان مهم سعی در مسلط کردن آموزه های خود بر جریان جنبش داشتند : 1- گفتمان رجعت گرا
2- گفتمان تجدد
3- گفتمان التقاطی.
ذکاء الملک فروغی و شیخ فضل الله نوری ، آخوندزاده و میرزا ملکم خان ، میرزا حسین خان سپهسالار و آیت الله نایینی به ترتیب از چهره های شاخص سه گفتمان مطرح بودند.
"ارنست لاکلائو" و" شانتال مانه" معتقدند برای تعریف "گفتمان" ها باید به چهار مفهوم اصلی توجه کرد.
1- مفصل بندی ( آرتیکولیشن )
2- سیادت ( هژمونی )
3- تضاد ( آنتاگونیزم )
4- نیروو قدرت حاکم
هر گفتمان در مقابل سایر گفتمان ها "مفصل بندی" و مرز هویتی خود را مشخص می کند.
گفتمان رجعت گرا، پاتریمونیالیسم و نقش پدرسالارانه ونظام سلسله مراتبی فرماندهی از بالا و فرمانبری از پایین را پذیرفته بود. واژه پاتريمونياليسم ابتدا توسط" ماكس وبر" جامعه شناس شهير آلماني ابداع شده است . اين واژه از لفظ لاتين پدرگرفته شده است و به مـعـنـاي ارث يـا مـلكـي اسـت كـه از پـدر يـا نياكان به ارث رسيده است . بر همين قياس،پـاتـريـمـونياليسم را ماكس وبر نوعي حكومت مي داند كه فرمانروايش آن را در حكم ملك شـخـصـي خـود مـي دانـد.
پاتريمونياليسم كه به آن سلطه موروثي ، سلطنت پدر يا پدرشاهي نيز گفته مي شـود، شـكـلي از حـاكـمـيـت سـيـاسـيِ سـنـتي يا نظامي است كه در آن حكومت به مثابه ملك شـخـصـيِ سـلطان يا فرمانروا است . دراين نظام(خاندان پادشاهي، قدرت مطلقه)حکومت از طـريـق راس هرم قدرت اعمال می شود،مـشـاغـل اداري و مدیریتی بالا بـا مـشـاغـل داخـلي حوزه قدرت ارتباط دارد. تمام امور و امتيازات اقتصادي در سطح كشور در درجه اول در انحصار فرمانروا و خانواده اوست و رعايا و ملازمان فرمانروا از خدمات و امكانات چـشـمـگـيـر بـرخـوردارنـد. بـه نـظـر وبـر، نـظـامـهـاي پـاتـريـمـونـيـال بـه عـلت گـرايـشـهاي سنتي گروه حاكم در جهت فعاليتهاي تجاري و اقـتـصادي ، خودسري آنها و سلب آزادي فعاليت اقتصادي خصوصي براي رعايا، نتيجه اي جـز عـقـب مـاندگي اقتصادي جامعه در برندارند.علاوه بر اين ، مانع عمده اي در راه رشد بورژوازي و توسعه سرمايه داري نیز می باشند. تنفیذ شریعت به شرط حفظ منافع شاه و دولت و پیوند دین و سیاست با محوریت شاه و استفاده ابزاری از دین ، دیدگاه دو گانه به پارلمان : پذیرش نهاد پارلمان در صورت وفاداری به شاه ویا حفظ جایگاه سنتی شاه و نابودی پارلمان ، از دیگر ویژگی های "مفصل بندی" این گفتمان محسوب می شود.
در قالب آنتاگونیزم( تضاد)، گفتمان ها به تربیت نیروی اجتماعی و سوژه ها می پردازند. گفتمان زمانی معنا می یابد که در تضاد با گفتمان های دیگر قرار گیرد. سوژه های گفتمان رجعت گرا دارای ویژگی های ذیل بودند : منفعل ، تقدیر گرا ، غیر رقیب با نظام حاکم ، مطیع حکومت خودکامه ، پذیرنده مشروعیت، مقبولیت و کارآمدی نظام اقتدار طلب قاجار( نتیجه آنکه در این شرایط مثلث تعادل دیوید هیستون مشروعیت ، کارآمدی ، مقبولیت به وجود آمد )، معتقد به فره ایزدی شاه و تلفیق دین و سیاست در سلسله مراتب نظام قاجار .
گفتمان تجدد اما صورتی دیگر یافت. خودکامگی استبداد سنتی را نفی کرد و ساخت حکومتی متجدد را مبنا قرار داد. نظام ملوک الطوایفی را نفی کرد و خواهان حکومت مرکزی قوی شد .متفکرین این گفتمان با سلطه بیگانگان مخالف و پذیرای اندیشه غرب بودند.آن ها بر این باور بودند که در ایران ابتدا باید احزاب شکل گیرند تا با قواعد بازی رقابت کنند و در سایه ی آن به تشکیل حکومت بپردازند.دین از سیاست جدا شود و ایران همچون اروپا، ناسیونالیسم را به جای دین و نظام دموکراتیک-انسان گرا را، به جای حاکمیت مذهب قراردهد.گفتمان تجدد نقش اصلی درحکومت( قانون گذاری) را از آن پارلمان می دانست.
گفتمان التقاطی( تلفیقی) میان این هردو قرار می گرفت : سلطنت مشروط شاه در چارچوب قانون اساسی را پذیرفت و بر تشکیل یک حکومت مرکزی و تمرکز سیاسی پافشاری کرد.با سلطه بیگانگان مخالفت کرد.وحدت ملی را مقدم بر وحدت گروهی دانست حال آنکه گفتمان تجدد رقابت حزبی و وحدت ملی را برتر میدانست .همچنین گفتمان تلفیقی بر باستان گرایی مذهب محور( نزدیک شدن به پادشاهان بعدازاسلام) تاکیید کرد. تجدد و ترقی و نظام پارلمانی را به شرط حفظ قدرت سیاسی قاجار پذیرفت و مانند گفتمان رجعت گرا تنفیذ شریعت و پیوند دین و سیاست را مفصل خود قرار داده بود.

نیروهای اجتماعی گفتمان تجدد هم برای مقابله با دو گفتمان دیگر ویژگی های خاص خود را داشتند. آن ها مشارکت جو ، فعال ، ضد و رقیب سلطنت بودند ، نظام مبتنی بر انتخابات آزاد و اقتدار نسبی را مد نظر قرار دادند ، مشروعیت و کارآمدی نظام را نفی کردند و مقبولیت نظام را در قالب پارلمان پذیرفتند و معتقد به جایگزینی رای و پذیرش مردمی به جای فره ایزدی نظام بودند.سوژه های گفتمان تلفیقی در عین مشارکت جویی تابع و انعطاف پذیر بودند و اقتدار نظام را به شرط پیروی اش از مصوبات مجلس پذیرفتند.آن ها همچون سوژه های سنتی مشروعیت و مقبولیت قاجار را باور داشتند و تنها کارآمدی آن را نفی کردند.توانایی شاه را در ارتباط او با پارلمان ، قانون گذاری و قانون اساسی می سنجیدند و فره ایزدی و گزینش مردمی _ حمایت خدا و مردم از شاه را تلفیق کردند. سوژهای گفتمان تجدد از دو گفتمان دیگر قابلیت بالا تری داشتند ( قابلیت تاسیس داشتند) و توانستند مجلس را به دست گیرند و قانون گذاری کنند در حالیکه گفتمان تلفیقی انگیزه ای برای غلبه نداشت. در مقابل علما به مخالفت بر می خیزند و قابلیت غلبه ی هژمونیک ( اعمال رضایتمندانه زور ) می یابند.
ویژگی های هژمونیک گفتمان رجعت گرا از این قراربود: مفهومی به نام" هویت ایرانی " به وجود آمد که به عرف و ارزش های تقویت کننده نظام سنتی نزدیک بود. جریان فکری شکل گرفت که به شاه هویت ماوراالطبیعه می داد.اطاعت مطلق از شاه ترویج یافت و شاه تنها شهروند بود ، نقش تبعی و درجه دوم هم به مردم داده شد.در گفتمان تجدد اعمال زور رضایتمندانه به گونه های دیگر در آمد، سلسله مراتب نفی شد و همه دربرابر قانون مساوی شدند ، حقوق شهروندی مطرح شد و مردم آزادی همه جانبه یافتند ، متاثر از اندیشه های لیبرالیستی، حکومت نقش ابزاری یافت و حکومت و شاه هم نقش تبعی پیدا کردند ، نظام پارلمانی مطلق و بی هیچ شرطی مستقر شد لذا قانون فراتر از شریعت ، عرف و سنت قرار گرفت ومعیاری برای تصمیم گیری شد . شکل گیری هویت باستان گرایانه ی دین محور ( هویت اسلامی - ایرانی ) ، پذیرش هویت ماوراالطبیعه شاه و تلفیق اش با قدرت مردم، دادن نقش شهروندی هم به شاه و هم به مردم، اطاعت قانونی مطلق از حکوت به معنی اطاعت از قوانینی که به توشیح ملوکانه رسیده باشد و ایجاد پارلمانتاریزم حکومتی نه دینی به این معنا که دین برای علما باشد و عرف برای حکومت از ویژگی های هژمونیک گفتمان تلفیقی محسوب می شود.این سه گفتمان در مشروطه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند ، حال آنکه تقابل اصلی میان گفتمان تجدد و گفتمان رجعت گرا بود.از طرفی متجددین برآن بودند تا قدرت شاه و دربار را محدود کرده و به تدریج آن ها را از عرصه خارج نمایند و از طرف دیگر شاه و برخی از علما در برابر مجلس صف آرایی کردند .علمایی مثل آیت الله نوری بر این باور بودند که مجلس محل زنادقه و مهدورالدم ها است لذا باید تعطیل شود. نتیجه این تقابل به توپ بستن مجلس بود تا مقدمه ای شود برای غلبه هژمونیک گفتمان رجعت گرا.

گفتمان شبه مدرنيسم مطلقه پهلوي
مـهـم تـريـن گـفـتـمـان سـيـاسي مسلط در ايران در قرن بيستم ، شبه مدرنيسم مطلقه پـهـلوي در زمـان رضاشاه و شبه مدرنيسم نفتي در زمان محمدرضا شاه بود. اين گفتمان نيزمجموعه پيچيده اي از عناصر مختلف از جمله نظريه شاهي ايراني ، پاتريمونياليسم سنتي ، گفتمان توسعه و نوسازي با محوریت وابستگی اقتصادی و سیاسی بود.
درآن مقطع تاریخی،بـسـيـاري از رهـبـران سـيـاسي کشورهای توسعه نیافته،به بـرداشـتـي سـطـحـي از مـدرنـيـسـم اروپـايـي يـعـنـي شـبـه مـدرنـيسم، دچار شدند. دولت رضا شاه نخستين دولت شبه مدرن مطلقه در ايران بود. حكومت رضا شاه با متمركز ساختن منابع و ابزارهاي قدرت، ايجاد وحدت ملي، تأسيس ارتش جدید، تضعيف و سرکوب مراكز قدرت پراكنده، اسكان اجباري و خلع سلاح عشاير، ايجاد دستگاه بوروكراسي جديد و اصلاحات مالي و تمركز منابع اداري، مباني دولت مطلقه شبه مدرن را به وجود مي آورد.
به طور كلي ساخت قدرت سياسي در ايران قرن بيستم علي رغم ظواهر به سوي ساخت مطلقه پيش رفته است. بي شك انقلاب مشروطه از يك جهت مرز ايران قديم و جديد به شمار مي رود.
اگر چه هدف اين انقلاب آشكارا افزايش اقتدار حكومت مركزي به ايجاد نظام سياسي يكدست و يكپارچه به عنوان جانشين نظام سياسي از هم گسيخته و ضعيف دولت قاجار، ايجاد تحولات اقتصادي و اجتماعي و تشويق مشاركت مردم در زندگي سياسي بود،اما خواستهاي عمده انقلاب مشروطه يعني حكومت قانون و پارلمان و مشاركت آزاد گروهها در زندگي سياسي، با تكوين ساخت دولت مطلقه غير قابل اجرا شدند.اما خواستهاي ديگر آن انقلاب، بويژه اصلاحات بوروكراتيك و مالي و آموزشي، نوسازي فرهنگي و گسترش نوعي ناسيوناليسم ايراني، در نتيجه تكوين ساخت دولت مطلقه مجال تحقق يافتند.
بدين سان، شبه مدرنيسم در ايران زمان پهلويها، به علت عدم توجه به ويـژگـيـهاي مدرنيسم اروپايي ، تحولات علمي و اجتماعي اروپا، دامنه ، حدود، الزامات و چـگـونـگـي پيدايش آن و عدم توجه به ويژگيهاي كشورهايي همانند ايران ، هر دو را در خـود جمع داشت . از اين رواست كه فناوري جديد، درمان قطعي و قادر به هر معجزه اي مي شـود كـه بـه محض خريداري و نصب مي تواند همه مشكلات اجتماعي و اقتصادي را يكسره حـل كـنـد. و ارزشـهـاي اجـتـمـاعـي و روشـهـاي تـوليـدي سـنـتـي علل عقب ماندگي و سرچشمه شرمساري ملي انگاشته مي شوند و صنعتي شدن نه همچون يـك هـدف بـلكـه هـمـچـون شيئي پنداشته مي شود و نصب يك كارخانه جدید نه يك وسيله بلكه هدف غايي به شمار مي آيد.
هـمـچـنـيـن شـبـه مـدرنـيـسـم پـهـلوي،عـلاوه بـراتکاء بـه نـهـاد كـهـنـسال استبداد ايراني، با تسليم پذيري و حقارت به غرب نیز وابسته بود.
در ايـن گـفـتـمـان، قوميتها، عشاير و گروههاي سنتي مي بايست به عنوان اغـيـار گـفـتـاري از عـرصـه قدرت اخراج شوند. در نتيجه ، بخشی از روحانیون، اصناف ، تجار بـازار و اقـليـتـهـاي قـومـي از سـياستهاي پهلويها، آسيب ديدند. اجراي اين سياستها، نـيـازمـند تمركز ابزارها و منابع قدرت سياسي در دست دولت مطلقه بود. چنين تمركز قـدرتـي ، مـوجـب انـقـيـاد نـيـروهـاي اجـتـمـاعـي و سياسي ميشد.
در گـفـتـمـان شـبه مدرنيسم مطلقه پهلوي ، مشاركت سياسي ، فعاليت آزادانه احزاب و گـروهـهـاي سـيـاسـي ، آزاديـهـاي مدني ، تشكيل اجتماعات ، راهپيماييها و حتي آزادي نقد و اظـهـار نـظـر و راءي ، جـايـگـاهـي نـداشت و هرگونه فعاليت سياسي فردي و اجتماعي ، تشكيل احزاب و گروهها ممنوع بود و در صورت بروز به شدت سركوب مي شد.
گـفـتـمـان شـبـه مـدرنـيـسـم مـطـلقـه پـهـلوي در نـيـمـه دوم سـال 1352 ش . ، بـا چـنـد بـرابـر شـدن قـيمت نفت وارد مرحله جديدي شد. ويژگي اين مرحله از شبه مدرنيسم با دوره هاي قبل تفاوتي آنچناني نداشت . فرق اساسي اين مرحله بـا مـراحـل قـبـل ايـن بـود كـه در ايـن زمـان بـا سـرازيـر شـدن پول نفت به ايران و حسابهاي محمدرضا پهلوي ، سركوب و خفقان شديدتري حاكم شد و رژيـم شـاه در پـنـاه ايـن دلارهـاي نـفتي ، استبداد شديدتري را حاكم كرد و حتي احزاب دولتـي را مـنـحـل و حـزب دولتـي رسـتـاخـيـز مـلي ايـران را تشكيل داد.

خـلاصـه آن كـه آنـچـه در ايـران در زمـان پـهـلويـهـا روي داد، نـه پـيـشرفت اجتماعي و اقـتصادي بود و نه مدرنيسم بلكه شبه مدرنيسمي بود كه با عوايد نفت در سالهاي آخر عـمـر پـهـلوي كـمـي شـتـاب آن بـيـش تـر شـد. بـه هـمـيـن دليـل ، تـغيير ساختار اقتصادي نيز نه به علت روند-حقوق "شهروندی" كه به واسطه" شهرنشینی" بـود.
افزايش نابرابري اجتماعي و اقتصادي و فرآيند تبديل ثروت به ارزش در ايران و تأثير آن بر روي ارزش هاي ديگر که از دهه 30 شمسي در ايران شدت گرفت، موجب به وجود آمدن شکاف اجتماعي در جامعه گرديد. انتقادات وارده عمدتاً متوجه برنامه نوسازیی بود که در حوزه هاي مختلف در دوران پهلوي دوم در کشور آغاز شد. اين برنامه نوسازي(بدون در نظر گرفتن نوگرائی در حوزه های اجتماعی و سیاسی) که به شدت متأثراز آمريکا بود قرائت خاصي از نوسازی را مطرح مي کرد که بر اساس آن،"دروازه تمدن" با وابستگی های اقتصادی و اجتماعی(البته تحت عنوان فرهنگ مدرن) در اولويت هرگونه تحول در حوزه هاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي قرار مي گرفت. اين برنامه در حوزه فرهنگي با اعزام دانشجو به خارج، اتخاذ سياست های دوگانه در ارتباط با مذهب، گسترش فرهنگ وحشت در جامعه و نفي آزادی های سیاسی و اجتماعی، به عنوان دشمنان کشور(ارتجاع سرخ و سیاه)در قالب اصول انقلاب سفيد در دهه40 و بعد از آن دنبال شد.
شکاف هاي حاصله به تدريج بستر را براي خيزش جنبش هاي اجتماعي(انقلابی) اعتراض آميز،هموارکرد. منطق ارزشي که حاکم بر این دوران(انقلاب) گردید و مردم توسط آن خواستار ايجاد تغييرات عميقي در ساختار موجود بودند،در روند خود به مفاهیمی اسلامي تغییر یافت که از سوي آیت الله خميني باز تعريف شد وموجبات استقرار نظامی را به وجود آورد که شالوده ساخت هويت جديدي براي شهروندان با رویکرد "فرهنگ محور"بود.
"ميشل فوکو" انقلاب ها را ناشي از دو فرآيند ديناميکي مي داند. به زعم فوکو انقلاب يا ناشي از تضادهاي طبقاتي است و يا ناشي از حزب، طبقه يا ايدئولوژي هاي پيشتار. فوکو در تحليل انقلاب ايران به سه مفهوم يعني تاريخ، مدرنيسم و قدرت اشاره دارد. فوکو بر خلاف مدرنيست ها که قدرت را در نهادها مي جويند ،آن را در لايه هاي اجتماعي و در متن جامعه تعريف مي کند.از این منظر و غلبه "گفتمان پوپولیستی"می توان با این دیدگاه فوکو موافقت داشت. به تعبير فوکو،اشتباه پهلوي دوم در عدم التفات به قدرت نرم افزاري انقلاب ايران(یعنی مذهب) بود که در متن جامعه وجود داشت.

گفتمان های دوران حکومت اسلامي
گـفـتـمـان حكومت اسلامي در واكنش به گفتمان شبه مدرنيسم مـطـلقـه پـهلوي پديدار شد. اين گفتمان از ابتدا توسط عده اي از روحانيون جان گرفت كه شاخص و رهبر آنها آیت الله خميني بود.
ايـن گـفـتـمـان بـازتـاب عـلائق و ارزشـهـاي گروهها و طبقاتي بود كه گفتمان مطلقه پـهـلوي مـي خـواسـت آنـهـا را از صـحـنه قدرت سياسي خارج كند. گفتمان مطلقه پهلوي تـصـور مـي كـرد كـه از طريق اصلاح ، نوسازي و به اصطلاح خود، انقلاب از بالا مي تواند کنترل جامعه را برای حکومت خود حفظ نماید، امّا نه تنها موفق به اين كار نشد بلكه گفتمان مطلقه پهلوي زمينه مناسب را براي گفتمان حکومت اسلامي فراهم كرد و سرانجام منجر به پيروزي انقلاب و تحقق جمهوری اسلامی شد .
با پيروزي انقلاب و کنار زده شدن گفتمان شبه مدرنیسم پهلوي (عامل اتحاد دهنده به نيروهاي حاشيه اي) جدا سازي در ميان نيروهايي که تا قبل از آن اختلافاتشان پررنگ نشده بود,آغاز گرديد.
گفتمان حکومت اسلامي در فضاي بعد از انقلاب "غرب ستيزي" از يک سو و"امپرياليسم ستيزي" از سوي ديگربود.از ويژگي هاي اصلي گفتمان، تقابل با غرب بود که در نظم گفتاري و کردار گفتماني اغلب نيروهاي سياسي - اجتماعي بعد از انقلاب، اين ويژگي قابل مشاهده است. اين ويژگي مشترک، امکان تعامل، رقابت و ستيز بين گروه هاي سياسي - اجتماعي برآمده از انقلاب را فراهم مي کرد.
اسلام سياسي,نیروهای موسوم به ملی- مذهبي(لیبرال) وسکولار, چپ هاي اسلامي و چپ های غیر اسلامی در مجموع تشکيل دهنده گفتمان هاي موجود در دوران بعد از انقلاب بودند که بنا به تقسيم بندی آقای"بشيريه" مي توان از آنها تحت عنوان چهار گفتمان، اسلام سياسي, ليبرال(مذهبي, سکولار), چپ اسلامي و چپ سکولار ياد کرد. در ميان اين چهار گفتمان, اسلام سياسي توانست با کنار زدن گفتمان هاي رقيب در صحنه سياسي اجتماعي هژمون شود و صورت بندي اجتماعي را به نفع خود تثبیت کند.
با استقرار جمهوری اسلامی فضای جامعه مدتها تحت‌تاثیر گفتمان «انقلاب ــ ضدانقلاب» قرار داشت. با روي کار آمدن دولت موقت و روبرو شدن با واقعيت هاي متناقض اجتماعي, کم کم مخالفت هاي جناح هاي رقيب رنگ جدي تري به خود گرفت و اين تا جايي پيش رفت که دولت موقت ديگر توان ادامه کار را در خود نديد و صحنه سیاسی ایران با استعفاي بازرگان و کابينه اش در فرداي 13 آبان به رقيب خود، وارد مرحله دیگری شد. به باور مخالفان،همزمان با روی کار آمدن دولت موقت وعملکرد نامطلوب آن، که عمدتا از "اعضای بلندپایه جبهه ملی و نهضت آزادی" بودند، وهم چنین "گفتمان ضد امپریالیستی" نوعی صف‌بندی از سوی"دولت موقت"(به مثابه ملی-لیبرال) در برابرانقلاب(به مثابه خط امامی ها) ایجاد شده بود، گفتمان "خط امامی‌ها ــ ملی‌گرایان،لیبرال ها) با این توصیف شکل گرفت. این صف بندی تا انتخاب آقای بنی صدر به عنوان اولین رئیس جمهور و حذف ایشان نیز تداوم داشت.در پرتوهمین گفتمان بود که همه نیروهای پیرو خط امام در برابراین جریان و سایر لایه‌های پیرامونی آن، صف‌بندی نمودند.
گفتمان ليبرال که شامل سکولار ها وملی- مذهبي ها بود, با دونیروی متفاوت روبرو بود، که عبارت بودنداز نيروهاي اسلامي با تفسير فقاهتي که از آنان تحت عنوان اسلام سياسي- فقاهتي ياد مي شود و نيروهاي چپ که هم شامل نيروهاي چپ مسلمان مي شدو هم شامل نيروهاي چپ غیر مسلمان.
موارد اختلاف ليبرال ها با نيروهاي طرفدار اسلام سياسي- فقاهتي را مي توان در ويژگي هاي زیر که عبارت بودند از" واقعیت گرائی, بي اعتنايي به جو غالب انقلاب(به باور مخالفان آنها), پرهيز از خشونت,و جدال با نيروهاي انقلابي"،طبقه بندی نمود.
اما "نیروی" ديگر اين گفتمان که گروهاي چپ بودند با انتقاد از عملکرد و فعاليت دولت موقت به مخالفت با آن مي پرداختند. گروهي از اينان در اتحادي تاکتيکي با اسلام گرايان فقاهتي به مخالفت با دولت موقت که نماد گفتمان ليبرال بود, مي پرداختند.
نیروهای چپ نيز علي رغم همراهي بخش زیادی از آنان با اسلام گرايان فقاهتي در ابتداي انقلاب و انجام دادن همراهي هايي نظير دفاع از تسخير سفارت آمریکا, اعدام هاي بدون محاکمه, ... نتوانست حضورش را در صحنه تثبيت کند و با یورش و دستگيري گروهی از رهبران این جریانات به حاشیه رانده شدند.
با به حاشيه راندن نیروهای چپ, گفتمان اسلام سياسي در ايران عينيت يافت و به گفتمان هژمون تبديل شد. با تثبيت اسلام سياسي و به حاشيه رفتن غيرهاي آن, غيريت سازي دروني در گفتمان اسلام سياسي شروع شد. اساس غيريت سازي قرائت دوگانه اي از اسلام سياسي بود. گروهي به راست سنتي مشهور شدند و گروهي به چپ سنتي مشهور شدند. عامل اختلاف اين دو گروه عمدتا در ديدگاه هاي اقتصادي اشان بود.
گفتمان دیگری که می توان از آن یاد نمود وتا پایان هشت سال جنگ نیز ادامه داشت،یک گفتمان "آخرت طلب" و "تکلیف گرا" بود که از ویژگی های اصلی این گفتمان می توان به، بی اعتنایی امور دنیوی و برتری اصل" شهادت طلبی" در برابر" دنیا طلبی"اشاره کرد . وجود این گفتمان باعث بوجود امدن یک فضای امنیتی در کل جامعه گردید،که استفاده از نیرویی فیزیکی و سرکوب از ویژگی های این فضا بود که سال های ابتدای انقلاب بر جامعه حاکم بود."سرکوب" لازمه تثبیت انقلاب ارزیابی شد و در راستای تثبیت حکومت که همان" حفظ انقلاب" بیان می گردید،به پیش رفت.در این دوره به مسائل با یک دید امنیتی نگریسته می شد.این فضا تا سال 68ادامه داشت.همانگونه که اشاره گردید،یورش به نیروهای چپ ازسال 60 آغاز شد واز همین سال بخش زیادی از نیروهای چپ و مجاهدین اعدام گردیدند. اوج این سرکوب ها کشتار تابستان 1367 بود که بیشتر به یک پاکسازی نیروهای مخالف با نیروی حاکم شباهت داشت.
در دوره جنگ, چپ سنتي(مذهبی) توانست در منازعه با راست سنتي(مذهبی) به هژموني در صحنه سياسي برسد. اين خرده گفتمان با استفاده از فضاي جنگ سعي در هويت دهي به جامعه بر اساس ایده آل ها و مفاهيم مورد نظر-خود داشت,بنا بر این با توجه به خصلت آرمانگرا و عدالت طلب و ستيزه جوئي که داشتند, جنگ و شهادت و دفاع از مظلوم را وظيفه خود مي دانسته,و برهمین اساس موفق شدند مجلس سوم را بدست بگيرند.
بعد از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه 598 یک نوع سرخوردگی بر جامعه ایران حاکم شد زیرا جنگ خسارت مالی و جانی بسیاری برمردم ایران وارد ساخته بود ومجموع این شراط باعث شد که گفتمان" آخرت طلب" جای خود را به گفتمان "دنیا طلب" بدهد.
با پايان يافتن جنگ زمزمه هاي بي قراري در اين گفتمان به گوش مي رسيد که زمينه را براي ورود ایده آل ها و مفاهيم جديدي فراهم مي کرد که بتواند به اين بي قراري ها پاسخ بدهد. در اينجا گفتمان راست با برجسته کردن مفاهیمی نظير" سازندگي"," نوسازي اقتصادي"," رفاه و توسعه" ... به جنگ با گفتمان مسلط برآمد. به همين جهت" راست ها" توانستد با مطرح کردن اين مفاهیم خود را براي حل بحران هاي موجود مناسب تر معرفي کند و گفتمان چپ اسلامي را که در زمان جنگ از محبوبيت بيشتري برخوردار بود به کنار بزنند و خود را در عرصه سياسي و اجتماعي هژمون نمایند.
با طرد گفتمان چپ و عينيت يافتن گفتمان راست, نزاع وانشعاب به درون گفتمان راست(محافظه کار) آمد و آن را به دو گروه راست اصولگرا و راست غیر اصول گرا تقسيم کرد.اوج اختلافات اين دو را مي توان در انتخابات مجلس پنجم و دومين دوره رياست جمهوري رفسنجاني دانست.این دوره به "دوران سازندگی"معروف گردید.
با شکاف بوجود آمده ميان گفتمان راست و همچنين به حاشيه راني چپ سنتي در سال هاي 68 به بعد, مجمع روحانيون, سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي, کارگزاران سازندگي و ديگر گروه هاي به حاشيه رانده از محمد خاتمي به عنوان کانديداي رياست جمهوري در سال 76 حمايت کردند. در مقابل جامعه روحانيت و جامعه مدرسين حوزه علميه به همراه مجموعه گروه هاي راست سنتي بر گرد ناطق نوري جمع آمدند و ازاو حمايت کردند. در نتيجه جریان موسوم به "اصلاحات" توانستد گفتمان "محافظه کاری" را کنار بزنند و بر عرصه سياسي اجتماعي مسلط شوند.
گفتمان محافظه کاري،به ویژه جریان اصول گرا که به راحتي حاضر نبود صحنه را به رقيب خود واگذار کند, از استراتژي هاي گوناگوني (طرد و مقاومت) جهت ناکارآمد کردن و ناکارآمدن نشان دادن گفتمان رقيب استفاده مي کرد ولي به جهت غلبه داشتن موضع تهاجمي آنان که ناشي از اقتضاي به حاشيه رانده شدنشان بود, استراتژي طرد آنان پررنگ تر از استراتژي مقاومتشان بود. بديهي است که بررسي استراتژي طرد اصول گرایان و مقاومت اصلاح طلبان بدين معنا نيست که اصول گرایان از استراتژي مقاومت استفاده نمي کردند و از سوي اصلاح طلبان مورد طرد قرار نمي گرفتند, بلکه وجه غالب اين گفتمانها در چهره تهاجمي داشتن گفتمان "اصول گرائی" و تدافعي داشتن گفتمان" اصلاح طلبي" بوده است.
اصول گرایان در طرد رقيب از دو نوع ابزار استفاده مي کردند. که هر کدام نيز مصاديق مختلفي داشتند. استراتژي هاي طرد نرم افزاري که در قالب سازوکار هاي زباني بود و از طريق کانالهايي نظير صدا و سيما و مطبوعات, تريبون هاي نماز جمعه, سخنراني در اماکن مذهبي و مساجد و .. به اجرا در مي آمد. از سوي ديگر طرد سخت افزاري شيوه ديگري از طرد بود که اصول گرایان از آن در مقاطع مختلف بهره بردند. در مقابل اصلاح طلبان نيز در دو حوزه نرم افزاري و سخت افزاري به مقاومت مي پرداختند و سعي در کارآمد نشان دادن نظام معنايي خود در صورتبندي اجتماعي داشتند.
اگر چه طرد اصلاح طلبان از سوي اصول گرایان در ابتدا با موفقيتي روبرو نبود, ولي اصرار آنان بر اين طرد و عقب نشيني اصلاح طلبان در خواسته هاي خود که بعضا از آنان به کف خواسته هاي خود ياد مي کردند, نظير اصلاح قانون مطبوعات, قانون نظارت بر انتخابات, لايحه اختيارات رياست جمهوري و...ياس و نااميدي را براي اردوگاه اصلاح طلبان به ارمغان آورد و زمينه را براي قهر سياسي مردم از اصلاح طلبان فراهم کرد که اولين جرقه اين قهر و جدايي بدنه جنبش اجتماعي از اصلاح طلبان در انتخابات دور دوم شوراها زده شد. گزینش مجلس هفتم نيز نقطه ديگري از تاريخ بود که خبر از جدايي بدنه اجتماعي ازجریان اصلاح طلبی مي داد. اين روند جدايي، درگزینش نهم رياست جمهوري تکميل گرديد.
در توضيح شکست اصلاح طلبان به اين مسئله اشاره شد که گفتمان اصلاح طلبی از دو مشکل دروني و بيروني همواره رنج مي برد. مشکل دروني عبارت بود از ناسازه هاي نظري در گفتمان اصلاح طلبی و مشکل بيروني عبارت بود از وجود يک «غير» نيرومند و قوي در صحنه. بيان شد که استراتژي طرد رقيب در ابتدا قرين به موفقيت نبود ولي با روشن شدن ناسازه هاي نظري و متعاقب آن اتخاذ استراتژي هاي گوناگون از طرف اصلاح طلبان و همچنين نقش منفعل و محافظه کارانه خاتمي, سوء ظن و بي اعتمادي نيروهاي اجتماعي به توانايي گفتمان اصلاح طلبي در پاسخگويي به خواست‌ها و نيازهاي آنان و کارآمدي نخبگان اصلاح طلب در پيشبرد اهداف اصلاح طلبانه را در پي داشت, که اين سوء ظن اثر خود را ابتدا در انتخابات دومين دوره شوراها نشان داد و مردم با قهر سياسي خود اصلاح طلبان را ناکام گذاشتند اين روند جدايي بدنه اجتماعي ازجریان اصلاح طلبی در ادامه, اثر خود را در عدم حمايت مردم از تحصن نمايندگان مجلس و همچنين نتيجه انتخابات مجلس هفتم نشان داد. نهايتا اين روند در گزینش نهم رياست جمهوري نيز تکرار شد و با انتخاب احمدي نژاد به عنوان نهمين رئيس جمهور هژموني گروهي از محافظه کاران را تحت عنوان اصول گرايي که ريشه و عقبه اشان به انتخابات دومين دوره شوراها بود برمي گشت, اعلام کرد.
محافظه کاران نوپا يا همان اصولگرايان با تاکيد بر ناکارآمدي نظام معنايي گفتمان هاي سابق به نقد دولت هاي سابق مي پرداختند و با اصرار بر جنبه هاي تاريک و منفي گفتمان هاي رقيب(اصلاح طلبان و سازندگي) تحت عناويني از قبيل فساد, تبعيض, فقر, بي عدالتي, فاصله طبقاتي و همچنين ساختار شکني از مفاهيم وایده آل هاي گفتمان هاي رقيب و تاکيد بر وجود فاصله ميان توسعه سياسي و رفع فقر و رفع مشکلات اقتصادي و همچنين تاکيد بر مترادف دانستن رشد اقتصادي دوران سازندگي با تبعيض و فساد و رانت و رانت خواري به بيان مفاهيم و نشانه هاي مورد نظر خود مي پرداختند. عناوين فوق را مي توان در مواضع و نطق هاي تبلیغاتی آقاي احمدي نژاد به وضوح مشاهده کرد.او با مطرح کردن عدالت به عنوان مشکل مرکزي به مشکلات ديگر و مفاهيم ديگر در اين گفتمان نقش و معنا مي داد.او در حقيقت با دست گذاشتن بر روي عنصري که در گفتمان هاي سابق مورد غفلت قرار گرفته بود به نظم معنايي دست زد که سايه خود را بر مسائل داخلي و خارجي گسترانيده بود.در نهایت با وجود نمايندگاني ديگر از طيف محافظه کاران احمدي نژاد توانست عرصه سياسي اجتماعي را بدست گيرد و علت اين امر را بايد در چند نکته خلاصه کرد:
1-زير سوال بردن گفتمان هاي رقيب و پر رنگ نشان دادن فقدان عدالت در گفتمان هاي رقيب در قالب مثال هاي عامیانه و مستند سازي آماري که براي طيف عموم قابل فهم بود, آنهم با زباني عامیانه.
2-اصرار بر وجود شکاف ميان توسعه سياسي و همچنين ميان رشد اقتصادي دوران سازندگي با رفع مسائل و مشکلات واقعي مردم, به عبارتي ديگر اصرار بر ناتواني توسعه سياسي و رشد اقتصادي سازندگي در رفع مشکلات اقتصادي و معيشتي مردم.
3-سرمايه گذاري بر طبقات محروم و مستضعف با ادبيات عدالتخواهانه.
4-تاکيد بر اين مسئله که اين مسائل و مشکلات(رفاهي ومعيشتي) به راحتي قابل حل است و اين کار تنها با قرار گرفتن مقوله عدالت ( عنصر مغفول گفتمان هاي اصلاح طلبان و سازندگي) در متن کارها و تصميم گيري ها امکان پذير مي باشد.
در مجموع گفتمان اصولگرايي با تاکيد بر عنصر مغفول گفتمان اصلاح طلبی و سازندگي و با استفاده از سازوکارهاي زباني در بيان اين امر و ايده, توانست خود را به عنوان گفتماني در دسترس که قابليت توانايي و عملگرايي فراوان دارد مطرح کند و بخشی از نيروهاي اجتماعي محروم را به استقبال از گفتمان خود ترغيب نماید. دولت احمدی نژاد بر آمد این تلاش بود که کار خود را با رویکردی پوپولیستی آغاز نمود.
ریشه پوپولیسم در دهه1860۰ از روسیه و با ظهور نارودنیکها (مردم باوران) پدید آمد که به قصد انقلاب سوسیالیستی فعالیت می کردند و تکیه شان به جای احزاب بر توده و عامه مردم بود. در علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی نیز مردم سالاری (دموکراسی) و حکومت اکثریت همواره متمایز از مردم داری بوده است.
در بحثهای نظری پیرامون پوپولیسم، دو نوع رویکرد وجود دارد. در یک دیدگاه، پوپولیسم، معادل مردم باوری قرار می گیرد که پذیرش آزادی ها و امتیازات دموکراتیک به مردم و شریک کردن آنان در ساختار قدرت می باشد. این مفهوم در عین حال در مقابل نخبه گرایی و نخبه باوری قرار می گیرد واز بعد سیاسی و اجتماعی چندان مذموم نیست. در دیگر نظرگاه، پوپولیسم به معنای مردم داری است که تزریق نوعی امید واهی به جامعه و تاکید بر علایق فراموش شده توده جامعه است که به بهره برداری هایی از جامعه منجر می شود. و آن چه بیشتر مورد بحث و نظر در مورد دولت احمدی نژاد می باشد، مبتنی بر رویکرد دوم است.

از این منظر در پوپولیسم، مفهوم خلق تا حدی مقدس جلوه می یابد که هدف سیاسی باید به خواست مردم و جدا از نهادها و احزاب پیگیری شود. خواست مردم عین حق و اخلاق است و این خواست که معلوم نیست از کجا و از چه طریقی بر مدعیان آن عیان شده، برتر از همه سنجش ها و مکانیسم ها و روابط اجتماعی قرار می گیرد. در این میان فضایل مردم در مقابل منش فاسد طبقه حاکم یا طبقات برتر قرار می گیرد و در تعاملی دو طرفه بین توده و حاکمان پوپولیست، خواسته ها و نیازهای آنی و ظاهری مردم مهم تلقی می شود.

پوپولیسم، شرایط خاصی را می طلبد تا ظهورنماید و بی شک در جامعه ای صرفا سنتی و یا جامعه ای با ساختارهای مناسب جامعه مدنی به هیچ وجه ظهور نخواهد کرد. در یک نگاه، این واقعیت سیاسی و اجتماعی ناشی از 4 معضل مهم اجتماعی است:
1– آشفتگی ساختار اقتصادی؛ تضادهای فقیر و غنی، شهری و روستایی، کشاورزی و صنعتی، حاشیه نشین و متن نشین، عدم وابستگی اقتصادی دولت به جامعه، نابرابری و احساس نابرابری و تبعیض، فقر و فساد اقتصادی و عدم وجود آگاهی طبقاتی و... که همگی شاخصه های ساختار و نهاد معیوب اقتصادی است، در ایجاد رویکردهای پوپولیستی در جامعه نقش فراوانی دارد.
2 – بحران مشروعیت؛ رشد و قوت بوروکراسی و فربه شدن دولت، ضعف بدنه اجتماعی، فاصله دولت و ملت و... نوعی سوء ظن به قدرت پدید می آورد که در نهایت به ایجاد بحران مشروعیت منجر می شود. که به عقیده هابرماس با اختلاف ميان انگيزش هاى اعلام شده از سوى دولت، نظام آموزشى و شغلى از يك سو و انگيزش هاى فراهم شده توسط نظام اجتماعى و فرهنگى، جامعه به سمت این بحران حركت مى كند و در نهایت پوپولیسم را به ارمغان می آورد.
3 – ضعف جامعه مدنی؛ ضعف نهادهای مدنی، عدم فعالیت جدی احزاب و مطبوعات و انجمن های غیر دولتی، تحقیر فرد و به حاشیه رانده شدن او، عدم رشد مفهوم شهروندی، عدم مشارکت سیاسی واقعی و... و ضعف همبستگی ارگانیکی و وجود نوعی جمع گرایی قبیله ای در عین خودخواهی فردگرایانه از دیگر مشکلات جوامع در حال گذار است که ممکن آنها را به مشکل پوپولیسم مبتلا کند.
4 – غیبت گفتمان انسجام بخش؛ اتمیزه کردن جامعه در عین توده ای بودن آن، عدم وجود گفتمان های انسجام بخش و همبستگی بخش که از مضرات حرکت به سمت مدرن شدن است، اگر همراه باشد با ضعف و عدم ایفای نقش روشنفکران و نخبگان، جامعه را به سمت حرکت های توده ای و ایدئولوژی های بنیادگرا سوق می دهد که پوپولیست ها با همین حربه، اقدامات خویش را جلو می برند.
اما روشهای پوپولیستی چگونه بود؟ به نظر می رسد به جای بحث نظری، نگاهی به اقدامات دولت نهم و شخص احمدی نژاد در شناخت روش های پوپولیستی کافی باشد. انتخابات، تاکید بر مسائلی چون امام زمان و مسجد جمکران، برخورد با مدیران قبلی، ادعای برخورد با مافیای نفتی، پیچاندن گوش مسئولان، 18 ساعت کار در شبانه روز، هل دادن ماشین خراب رییس جمهور، هاله نور در سازمان ملل، جریانات سفر عربستان، سفرهای استانی جدید و پرداخت پول در قبال نامه های دریافتی در استانها، پوشیدن لباسهای محلی و صحبت کردن با لهجه اقوام، فوتبال بازی و لباس ورزشی، جلسات هیئت دولت با 40 – 50 مصوبه، عدم تغییر ساعت در سال جدید، جریان جشن شکرگذاری انرژی هسته ای و اعلام نمادین آن و این که فردا خبر خوش داریم و... در حالی که بیش از 10 روز قبل مسئله روشن بود! و شعارهای کلی عدالت و مهرورزی وامثالهم.... از نمونه اقدامات مردم دارانه ای است که توسط دولت نهم و آقای احمدی نژاد انجام شده است. که البته مختص ایشان و این دولت نیست و درجای جای جهان و حتی دولت های قبلی و شخص آقای خاتمی نیز از اینگونه اقدامات انجام می پذیرفت که شدت و نوع آن البته بسیار متفاوت است و در 6-7 ماه گذشته این اقدامات هر چه بیشتر نزدیک به دماگوژی(فریبکاری) شده است که در ابتدای بحث بدان پرداختم. به هر روی در روشهای پوپولیستی سعی می شود:
تکیه وحسرت بر گذشته و وضعیت های آرمانی قبل،تاکید شود ( مثلا زمان انقلاب و جنگ و رجایی)، بهره برداری از اسطوره هویت بخش مثل دین و ملیت و میهن شود و مقدسات با اقدامات مخلوط گردد، تلاش در کمرنگ کردن فاصله های طبقاتی می شود، تقابل با دولت گرایی متمرکز از طریق افشای نخبگان سیاسی و اداری می شود، تاکید بر دشمنی مشترک زیاد است، تاکید بر یک نماد یا دستاورد ملی نیز بیش از اندازه است (مثل انرژی هسته ای) و سعی در ایده آلیزه کردن تصویر توده فعال می شود.در پوپولیسم ایرانی نیز که نشات گرفته از شعور و فرهنگ جامعه ماست! و البته بیش از پیش ناشی از نقش آفرینی توده های خاموش و حاشیه نشینان است، با همین روشها از طریق تاکید بر علایق فراموش شده و وعده عدالت و برابری و عدم فقر و مبارزه با فساد و...، همه کسانی که محروم از قدرت و منزلت بوده اند و از فقر و نابرابری فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رنج می برده اند را تا حدودی امیدوار کرده است.
به عقیده برخی نظریه پردازان، پوپولیسم، خود بیماری اجتماعی نیست و نوعی نشانه و تب است! این پوپولیسم آشکار در جامعه ایران نیز، بی شک نوعی نشانه و علامت از بیماری بزرگی است که سالها جامعه ایران بدان مبتلاست: ضعف جامعه مدنی! و توده ای بودن جامعه و عدم نقش آفرینی کنشگران. در این میان اگر از ایده آل و آرمان عبور کنیم، بهترین وضعیت، هدایت حرکت ها و اقدامات دولت به سمت بهبود وضع اقتصادی و فرهنگی جامعه و عمل کردن به وعده های مطلوب و عقلانی آن است و البته ممانعت از حرکت آن به سمت مردم فریبی و سوء استفاده از مردم! آگاهی بخشی به جامعه، اطلاع رسانی دقیق و جلوگیری از آلوده شدن دین به خرافات(از جمله مسولیت های نو اندیشان دینی)، کاهش نابرابری در حوزه های مختلف و در نهایت جلوگیری از تبدیل مردم باوری به مردم سواری است! کاری که باز هم عمده بار آن بر عهده کنشگران، مطبوعات، انجمن های غیردولتی و دیگر تلاشگران سیاسی و اجتماعی است.(با نگاهی به دانشنامه سیاسی داریوش آشوری و سایر منابع اینترنتی).

از ویژگی های این گفتمان(اصول گرائی)،انسداد بیشتر جامعه و رویکردی امنیتی –نظامی دررفتار حکومت با تمامی پدیده های مواجه با آن می باشد.گسترش فقر ونا امنی های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از نتایج این رفتار بوده است.

سخن آخر
گذاراز"گفتمان غالب" به" گفتمان مدرن"
اکنون بیش از گذشت صد سال از دوران مشروطه، به نظر می آید این گفتمان ها با تغییرات کلی همچنان به حیات خود ادامه می دهند و همچنان تقابل گفتمان ها بر سر حضور ویا عدم حضور مردم و تاثیر گذاری سیاسی آن ها، رابطه دین و سیاست و چگونگی تربیت سوژه های گفتمانی همچنان زنده و پابرجاست.
اگر بخواهیم جایگاه ایران را با توجه به تقسیم دنیا به چهار جهان سنتی ، در حال گذار ، مدرن و فرامدرن مشخص کنیم باید شاخص های فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی کشورمان را با ویژگی های جوامع یاد شده مقایسه کنیم.
مشخص ترین و بارز ترین ویژگی یک جامعه، شاخص اقتصادی آن جامعه است زیرا مسائل اقتصادی حتی توسط یک کارگر ساده هم قابل درک می باشد، ولی اگر بخواهیم با موشکافی بیشتری به این مسئله نگاه کنیم تشخیص این شاخص ها به سادگی ممکن نمی باشد، درکشورهای درحال گذار از جمله ایران، ظاهر آنها تفاوتی چندان با کشورهای پیشرفته ندارد، به طور مثال اگر در کشور های پیشرفته کامپیوتر، ماشین های لوکس ، اینترنت، قطار و هواپیما وجود دارد،در کشورهای در حال گذار هم تمامی این امکانات موجود است.اما آنچه که باعث تفاوت می شود روح متفاوت حاکم بر جهان مدرن و دنیای غیر مدرن(سنتی) وعدم توسعه متوازن در تمام بخشها ونواحی جامعه در حال گذار است، به شکلی که اگر یک مسافر خارجی به ایرانگردی بپردازد، بعضاً با جلوه های متفاوتی روبرو می شود،که بطور نمونه وقتی این فرد وارد شهر تهران می شود شهری کاملاً مدرن با تمام جلوه های مدرنیته را مشاهده می کند ولی اگر اندکی راه خود را کج کند و به شهرستانهای اطراف وروستاها برود با خود می گوید آیا اینها از جهان مدرن اطلاعی دارند. یا اینکه یک کارخانه در شهر فلان از تمامی وسایل مدرن استفاده می کند وچند قدم آن طرف تر کارگاهی ساده می بیند که حتی از کوچکترین ابزار صنعتی هم برخوردار نمی باشد.البته تفاوتهای ما با دنیای مدرن در همین مباحث خلاصه نمی شود بلکه در نحوه استفاده از وسایل مدرن هم،دیده می شود. برای تبین این مطلب فقط کافی است که یک کالای مشترک مدرن مثل موبایل را مثال زد که در کشورهای پیشرفته برای ساختن زندگی بهتر وکسب منافع بیشتر رواج دارد و در ایران برای ارسال جک ها ومسخره کردن قومیتها وصدها استفاده ی بی مورد دیگر.مسئله دیگری که جوامع مدرن را از جامعه ما متمایز می کند وجود صنعتی مدرن و کارآمد و بومی برای ارتقاء قدرت ملی است، برخلاف این کشورها در ایران،صنعتی مونتاژ و متکی به صنعت کشورهای دیگر است که شاید فقط برای ظاهر سازی ساخته می شود و فقط با استفاده از یارانه ها وحمایت های گمرکی دولت، توان بازار داخلی خود را حفظ نموده است. ملموس ترین مثال، کارخانه ایران خودرو است که بعد از چند دهه فعالیت هنوز توان ساختن یک خودروی تمام ملی را در داخل ایجاد نکرده است وبرای همه کاملاً مشخص است که اگر روزی ورود اتومبیل آزاد گردد کارخانه ای به نام ایران خودرو وجود خارجی نخواهد داشت، شاخصی دیگر که جایگاه اقتصادی ایران را مشخص می کند، جدال بین سرمایه داری تجاری و نو کیسه های میلیاردر و سرمایه داری صنعتی است. متاسفانه باید اذعان نمود، این جدال بخش صنعتی کشور را منهدم و خیل کارگران بیکار را افزایش می دهد. این موضوع به خاطر واردات بی رویه کالاهای ارزان قیمت چینی یا ترکی توسط نو کیسه های تجاری که فقط به منافع خود می اندیشند صورت می گیرد و با بی توجهی کامل و با بی رحمی هرچه تمام تر تیشه به ریشه صنایع و خیل کارگران و کارکنان این مرز و بوم می زنند،تشدید گردیده است.
در بخش فرهنگی و سیاسی که پیش تر به گوشه هایی از آن پرداخته شد وجود نیروی های چندگانه مدرن و التقاطی و رجعت گرا قابل تشخیص است که نیروهای رجعت گرا در قالب اصول گراها پایبندی به ارزشها، اخلاق اسلامی و سنت های جامعه را فریاد می زنند ،انقلابی بودن را افتخار خود می دانند و به نوعی، خواستار حفظ وضع موجود هستند، از سوی در طرف دیگر اصلاح طلبها به عنوان نماینده بخش التقاطی جامعه پایبندی به سنت های غلط، رواج خرافات و تهجر به جای دین، استفاده ابزاری از اسلام را مایه بدبختی مردم می دانند و درسوی دیگر نیروهای تحول خواه با رویکردی مدرن قرار دارند که تلاشی را برای گفتمان فکری جامعه، دموکراتیزه کردن، تقویت مدرنیته، گسترش آزادی، بها دادن به زیر ساخت ها و نخبگان جامعه و استفاده از تجربیات مثبت از هر ناحیه ای را محور اصلی فعالیت های خود قرارداده اند. وجود نزاع مداوم بین دو جریان اصول گرا و اصلاح طلبان جامعه ما را دچار سیاست زدگی کرده و از اینرو بخشی از جامعه را به دو گروه متضاد تقسیم نموده که هر کدام در صدد حذف دیگری تلاش می نماید. وجود افراط ها و تفریط ها در دو جریان مقابل هر دو طیف را از کارایی لازم انداخته است ومنافع گروهی وقومی کاملاً بر منافع ملی غلبه نموده است. از یک طرف اصول گراها از هر ابزاری برای حفظ قدرتشان استفاده می کنند وبه اسم رعایت گفتمان انقلاب اهداف انقلاب را در کتابهای تاریخ حبس می کنند ،و از طرفی دیگر اصلاح طلبان با روش های خود ، جناح مقابل را مورد انتقاد قرار می دهند و به گونه ای رفتار می کنند که گوئی در بوجود آمدن چنین وضعی هیچ نقشی نداشته اند.

با نگاهی کلی از وضعیت ایران وشاخص های فرهنگی،سیاسی واقتصادی کشورمان که مطرح شد، می توان جایگاه ایران در جهان امروز را کاملاً فهمید، حال شاخص های مطرح شده را یک به یک با شاخص های توسعه در چهار الگوی مزبور مقایسه می کنیم:
الف: جهان فرامدرن: در این کشورها تمام ویژگی های فرهنگی، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی در هم تنیده شده و داری صنعت نرم افزاری می باشند، گروه های فراملی وغیر حکومتی در این کشورها شکل گرفته، مسائل حقوق بشری، محیط زیستی، وفمینیسم موضوعیت پیدا کرده وگردش آزاد اطلاعات در این جوامع انجام می گیرد. نیاز به توضیح ندارد که ایران هیچ کدام از این شاخصه های ذکر شده را ندارد واگر چه گاه گاهی فن آوری های نرم افزاری و تکنولوژی های پیشرفته در کشور اختراع می شود ولیکن این شاخص به تنهایی نمی تواند ملاک قرار گرفتن در دنیای فرا مدرن باشد.
ب: دنیای مدرن: کشور هایی که دارا وصادر کننده تکنولوژی سخت افزاری هستند واز صادرات متنوعی برخوردار می باشند، ساختار اجتماعی آنها شهر نشینی است، طبقات اجتماعی ونهادهای دموکراتیک (روزنامه، حزب، سندیکا و....) از نمودهای بارز این دسته از جوامع است.همان طور که در بیان شاخصهای ایران مطرح شد کشور ما متاسفانه از تکنولوژی بومی توانمند برخوردار نیست،ساختار اجتماعی ما کاملاً شهری نمی باشد و در نظام سیاسی هم به علت نبود نهادهای لازم دموکراتیک چون احزاب ، سندیکا و..... به صورت حقیقی نه سمبلیک، ساختار دموکراتیک و تکثر گرایی شکل نگرفته ،درهم تنیدگی طبقات و گروه های اجتماعی اجتماعی، نبود همگرائی ملی و فرهنگ تخریب به جای گفتمان از دیگر تفاوت های بارز ایران با جهان مدرن است که این مطالب ما را از قرادادن کشور مان در ذیل این عنوان باز می دارد.
جوامع سنتی: جوامعی که فقط متکی به کشاورزی هستند وقاقد تکنولوژی کارآمد وصنعت می باشند، به دلیل تک محصولی بودن، توزیع عادلانه ثروت شکل نگرفته، در این جوامع تقدیر گرایی ونظام پدرسالاری حاکم است، ساخت اجتماعی شهر نشینیو روستایی وعشایری است، ساختار سیاسی متمرکز دارد وقدرت در دست گروه های سنتی ذی نفوذ است.
کشورما در عین داشتن نکات مشترک فراوان با این جوامع، تفاوت های بسیاری نیز با آنان دارد.در واقع می توان گفت که کشور ما در حال گذار از "سنت"به "مدرنیزم" گرفتار آمده که ساختار سیاسی آن کاملا ًسنتی وتقدیر گراست، واز طرفی دیگر بخش های زیادی از آحاد جامعه از فرهنگ مدرن تبعیت می کنند. در ایران ساختار سیاسی، برای دگر اندیشان نسبت به حکومت کاملاً بسته است و ساخت اجتماعی نه کاملاً شهری است و نه کاملاً روستایی، در بخش اقتصادی در بخش هایی خود کفا ودر بخش هایی متکی به واردات هستیم، تک محصولی هستیم و از نفت برای توسعه کشور استفاده نمی گردد. از تمام موارد مطرح شده به راحتی می توان متوجه شد که ایران یک کشور در حال گذار از جامعه "سنتی" به جامعه "مدرن" است که به علت نداشتن توسعه متوازن ، شکافهای عمیقی را در بخش های مختلف ایجاد کرده است.
چنین وضعیتی از جامعه، گروهی از تلاشگران کشور را متوجه رویکردی به "عرصه عمومی" با مفهوم" گفتمان مطالبه محور" نموده است.
رویکرد به "حوزه ی عمومی" به مثابه بالا بردن فرهنگ "مطالبه محور" یک پدیده مدرن است،که برای برخورداری از آن لازم است که از رویکردی" سنتی" در جامعه به رویکردی"مدرن"، گذار صورت گیرد. به هر میزان که این گذار بیشتر انجام گیرد به همان میزان امکان برخورداری از حوزه ی عمومی بیشتر می شود . البته در جوامع مدرن هم، حوزه ی عمومی با موانع ودست اندازیهایی رو برو است ولی جنس این موانع ازنوع موانعی که درجوامع سنتی موجوداست،نمی باشد.
پيدايش مفهوم حكومت خدمتگذار با مردمي شدن پديده قدرت سياسي همزاد است. از زمانيكه ردپاي قدرت در ميان توده هاي مردمي، نشانه هايش را آشكار ساخت، توقعاتي را نيز از جانب مردم پديدار نمود. طبيعي است وقتي مردم صاحبان اصلي قدرت شناخته مي شوند، قدرت سياسي بايد در خدمت مردم قرار گرفته و به نفع مردم توجيح گردد.
مفهوم دولت خدمتگذار اگرچه با مفهوم دموكراسي، يگانگي به هم رسانده و در تناقض با حكومتهاي توتاليتر قرار نمي گيرد، اما تضمين تحقق اجراي يك چنین مفهومی، الزاماتي را پيش روي ما قرار مي دهد، كه صرفاً در يك حكومت مردمي (دموكراسي) مي تواند تحقق یابد. زيرا كه حكومتهاي توتاليتر و توراثي از لحاظ ماهيت، بيش از آنكه به توده هاي بي تاب و توان بذل توجه نمايند،تلاششان، صرف خود پروري مي گردد.
اين يك معامله پايا پاي بين مردم و دستگاه حكومت است.؛ قدرتي كه از سوي مردم به دستگاه حكومتي تفويض مي گردد، در مقابلش خدمات عمومي و امنيت به مفهوم وسيع آن از سوي حكومت براي مردم باید به ارمغان داشته باشد. حكومت كه در يك طرف اين معامله قرار دارد، مسئوليت خدمات عمومي را از همين قرارداد بدوش مي كشد و از اينجاست كه مردمي بودن حكومت به مفهوم مالكيت اوليه قدرت سياسي از سوي مردم، پيش شرط حكومت خدمتگذار را به وجود مي آورد.
به همین دلیل است که این حرکت می تواند مشارکت مردم در سرنوشت خویش را با بالا بردن فرهنگ"پرسشگری"، به وسیله"گفتمان سازی"،به پیش برد.
مشارکت در حیات سیاسی انسان اشاره به آن ایده ای دارد که به طور مستقیم با چگونگی سازماندهی یک جامعه در ارتباط است.به طوری که منطق آن مبتنی بر واکنش در برابر تمرکزگرایی،دیوانسالاری،انعطاف ناپذیری و در دسترس نبودن دولت است.همچنین باید این مسئله را در نظر گرفت که تئوری های متاءخر توسعه گرایش بیشتری به تاکید بر نقش مردم در فرآیند توسعه داشته اند.این مسئله مخصوصا در تئوری های مبتنی بر توسعه درون زا،مردم را به عنوان عناصری فعال و خلاق در روند توسعه در نظر می گیرند که از یک طرف سرمایه های انسانی و اجتماعی فرآیند های توسعه را تاءمین می کنند و از طرف دیگر با سرمایه گذاری اقتصادی داوطلبانه در فرآیند های منتهی به توسعه یافتگی مسیر توسعه را هموار می سازند.
مشارکت عبارت است از"کنش یا واقعیت شرکت داشتن و سهم داشتن".هم چنین از نگاه برخی از نظریه پردازان علوم اجتماعی"مشارکت نوعی فرآیند تعاملی چند سویه"است که درآن "مداخله ونظارت مردم و قابلیت سیاسی-اجتماعی را در دستیابی به توسعه،همراه با عدالت اجتماعی بیشتر بالا خواهد برد."(غفاری و محسن نیازی)
چانچه از محتوای تعریف های ارائه شده بر میآید مهمترین پایه ورود اعضای یک جامعه به مشارکت احساس برابری عموم افراد از نظر ذهنی در کنش گران سیاسی و اجتماعی است.که در واقع پیش زمینه ایجاد "همفکری،همکاری و تشریک مساعی افراد در جهت بهبود کمیت و کیفیت زندگی درتمامی زمینه های اجتماعی،اقتصادی و سیاسی است.(همان)
نباید از نظر دور داشت که مفهوم مشارکت در معنایی که ذکر شد ریشه در توانمند سازی افراد جامعه دارد که خود بر سر اصل "سهیم کردن مردم در قدرت،راه دادن مردم به نظارت بر سرنوشت خویش و باز گشودن فرصت های پیشرفت به روی مردم تاکید دارد.
این در واقع بیان دیگری از این مسئله است که مشارکت فرد در جامعه در او احساس اعتماد به خود و سودمندی ایجاد کرده،هویت تازه ای برای او در ارتباط با دیگری ایجاد می نماید؛هویتی که به لحاظ اجتماعی پذیرفته شده و مورد احترام است و از آن بیشتر به عنوان بخشی از تصور فرد از مفهوم کلی تر "ما"او را در مقامی قرار می دهد که از توانا یی های فردی اش در مسیر شکوفایی اجتماعی به صورت داوطلبانه استفاده نماید.
در سالیان اخیر،گروهای اجتماعی و جنبش زنان ایران، یکبار دیگر به تجربه پروسه و پروژه‌گذار فرا خوانده شده اند. چهره‌ی این تغییر از یک سو در گذار از یک جامعه پوپولیستی به یک جامعه پلورالیستی؛ از یک جامعه سنتی به یک جامعه مدرن، از تهدید سخت افزاری به تهدید نرم‌افزاری؛ از تمرکز قدرت به توزیع قدرت؛ از درون‌گرایی؛ از سیاست به فرهنگ؛ از نخبه سالاری به مردم سالاری؛ و از جانب دیگر، درعرصه قدرت از رقابت سیاسی به تنفر سیاسی، از دگر خارجی به دگر داخلی؛ از توقف فعال به عبور فعال؛ از گفت و شنود به گفت بی‌شنود؛ از فرهنگ سازی به سیاست بازی؛ از ارزش‌گرایی به قدرت گرایی؛ از جذب و محافظه‌کار سازی به دفع و رادیکال سازی؛ از اعتماد سازی به تخریب اعتماد؛ از تولید کالاهای فرهنگی به تخریب کارخانه فرهنگی؛ تجلی یافته است.
جامعه ما در این فرآیند‌ها و در دوره‌های گوناگون تاریخی واکنش‌های متفاوت و گاه متضادی را نسبت به امر سیاسی داشته است. رفتار انسان ایرانی در قبال امر سیاسی صد سال گذشته بیشتر در الگوی انفعال، حضور انقلابی تجلی یافته است. در واقع اعضای جامعه ایرانی به طور محسوسی دوره‌هایی از حضور آرمان‌گرایانه و بسیج عمومی و دوره‌هایی از انزوا و عدم مشارکت سیاسی را در جریان تاریخ تجربه کرده‌اند. مهمترین دلیل تاثیر‌گذار در چگونگی و میزان توجه ایرانیان به امر سیاسی، کیفیت و شرایط جاری درباره‌ی شکاف‌های اجتماعی و انسداد سیاسی در جامعه بوده است.

شکاف میان سنتی و مدرن؛ شکاف میان خودی و غیر خودی؛ شکاف میان حاکمیت و مردم؛ شکاف میان فقر و غنی؛ شکاف میان دین و سپهر عمومی جامعه (سیاست)؛ شکاف میان دولت مدرن و دولت سنتی؛ شکاف میان فرهنگ عمومی و فرهنگ رسمی؛ و شکاف میان گروههای مرجع سنتی و جوانان و زنان.

به بیان دیگر تراکم و تقاطع بسیاری از شکاف‌های فوق از یک سو، و انباشتگی و سرشکستگی مطالبات و تقاضاها، و ناامیدی و ملامت روز افزون نسبت به تمهیدات و تدبیرهای حکومت از جانب دیگر، جامعه ایرانی را در معرض آسیب پذیری افزون‌تر قرار داده است. به گونه‌ای که در شرایط کنونی،اعتراضات اجتماعی- سیاسی استعداد فراگیری سریع یافته‌اند؛ خصلت این اعتراض‌ها قابلیت جابجائی دارند. حرکت‌های اجتماعی- فرهنگی، کاملاً استعداد سیاسی شدن یافته‌اند؛ هویت‌های مقاومت گوناگون در حال شکل گرفتن هستند؛ و در یک کلام، استعداد جامعه نسبت به بیان مطالبات به شدت افزایش یافته است.

طبیعی است که از درك يك نياز عمومي تا تبديل آن به يك مطالبه عمومی ، راهي دشوار پیش روی جامعه ما و تمامی کنشگران مدنی-اجتماعی و سیاسی آن قرار دارد، اما دشوارتر از آن راهي است كه بايد از آگاهي به يك نظام ارزشي تا تبديل آن به يك فرهنگ پيمود. ما در آستانه اين راهيم. آن چه بايد متحقق شود نه تنها يك تحول سياسي كه تحول در فرهنگ و نگرش سياسي ماست. جامعه ما اينك مطالبه دموكراسي و حقوق مدني را تجربه مي كند و تحولي را خواهان است كه شناخت و تجهيز به موازين زندگي نوين را ميسر گرداند.
چنين تحولي ، دست يافتني و شدني است. اگرروش سنجش گري و نقادي ، جوهر روش تفكر ما باشد،و هنجارهاي اجتماعي - فرهنگي حاكم بر جامعه و وجدان فردي ما، آماج سنجش بنيادي قرار گيرندو هيچ ارزشي مقدس تلقي نشود و از بازآزمايي و نقد، مستثني نگردد. هم فكري متكي بر تعقل مستقل آحاد جامعه، بر وحدت كلمه ناشي از مصلحت هم رنگي با جماعت ، رجحان يابد.
چنين تحولي ميسر خواهد شد، اگر مرجعيت راي مردم يگانه ملاك مشروعيت قوانين ، انتخاب ارگان هاي حاكمه و نهادهاي جامعه مدني باشد.
اين تحول ، تحقق پذير است ، چنانچه تحقق حقوق مدني ما رسالت خود را در چارچوب حرکتهای سياسي صرف محدود نكند و نقش بي بديل خود را در تضمين دموكراتيسم دريابد. كسب آزادي و دموكراسي مي تواند از جنبش های اجتماعی ناشي شود اما حفظ آن در گروي تثبيت حقوق مدني شهروندان است.
(پایان)

بخش اول را می توانيد در اينجا مطالعه نمائيد
بخش دوم را می توانيد در اينجا مطالعه نمائيد
بخش سوم را می توانيددر اينجا مطالعه نمائيد
بخش چهارم را می توانيددر اينجا مطالعه نمائيد
ببخش پنجم را می توانید در اینجا مطالعه نمائید د
بخش پایانی را می توانيد در اينجا مطالعه نمائيد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد