![]() |
|
پيشکش به مادرم که در زمان تهيه اين نوشتار دربستر بيماری بود،و گفتگوهای کوتاه با او،"اميد" همچون بهاران در من جوانه ميزد.
بخش اول را می توانيد در اينجا مطالعه نمائيد بخش دوم را می توانيد در اينجا مطالعه نمائيد بخش سوم را می توانيددر اينجا مطالعه نمائيد بخش چهارم جنبش های اجتماعی پس از انقلاب صنعتی زندگی فردی و اجتماعی بشر در همه ابعاد خود با دگرگونی ها و تغييرات اساسی، عميق و بنيادی (اعم از مادی و غيرمادی) روبه رو شده، به طوری كه در هر جا كه آدمی زندگی می كرده شاهد اين دگرگونی ها و تغييرات با شدت و ضعف هايی متفاوت بوده است. هيچ بخش از زندگی اجتماعی (اعم از ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فكری و سياسی و...) نبوده است كه شاهد و متأثر از اين تغييرات نبوده باشد. بی شك اين تغيير و تحولات عظيم خودبه خودی و از سر تصادف به وجود نيامده اند، بلكه مانند هر پديده انسانی ديگر اغلب به طور آگاهانه و به وسيله انسان ها و از طريق مكانيزم ها و امكانات و روش های خاصی شكل گرفته اند كه هركدام واجد ويژگی هايی خاص اند. در مبحث تغييرات اجتماعی پرداخت و مطالعه مؤلفه های اساسی تغيير، مانند نخبگان، ايده يا گفتمان، ارزش ها و جنبش های اجتماعی ضروری است. بررسی و شناخت مکانيزم جنبش های اجتماعی دارای اهميت فوق العاده ای می باشد. نخبگان از طريق اين مكانيزم، گفتمان، ارزش ها و ايده های خود را به جامعه معرفی و تبليغ می كنند و افراد جذب شده بر گرد اين گفتمان، تهييج شده و برای اقدام و تحقق آن گفتمان بسيج می شوند. اين فرآيند موجب شكل گيری يك جنبش اجتماعی می شود. جنبش اجتماعی يكی از مهم ترين كنش های جمعی سازمان يافته برآمده از متن جامعه است كه با طرفداری يا طرح گفتمانی خاص و جديد، بخشی يا تمام افراد يك جامعه را برای حفظ وضعيت موجود و جلوگيری از تغيير ايجاد تغيير و يا تغيير جنبه هايی از زندگی اجتماعی (اعم از سياسی، فرهنگی، اقتصادی، زيست محيطی و...) تهييج و بسيج می نمايند. اهميت و جايگاه خاص جنبش های اجتماعی در مطالعات جامعه شناختی (بويژه جامعه شناسی سياسی) نه از آن روست كه موجب تغيير يا جلوگيری از تغيير در زندگی اجتماعی می شوند، بلكه از آن روست كه جنبش ها نمودار و نشانگر دخالت عمدی مردم در جريان تاريخ جامعه خود، به شمار می روند. بدين معنا كه كسانی كه در جنبش های اجتماعی فعالانه شركت می كنند نمی خواهند صرفاً يك تماشاچی صرف و منفعل در مقابل شرايط و حوادث زندگی اجتماعی باشند، بلكه می خواهند با اعمال خود در نظام اجتماعی به نفع اهداف و آرمان های خود تأثير بگذارند. بی شك شكل و نوع زندگی بشر امروزی حاصل و نتيجه بسياری از جنبش هايی است كه در طول دو قرن اخير شكل گرفته اند؛ جنبش های اجتماعی مهمی چون جنبش انقلابی فرانسه، جنبش الغای بردگی، جنبش های كارگری اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، جنبش های دانشجويی، جنبش های آزاديخواهی و... از اين جمله اند كه به نوعی در تغيير و يا اصلاح شرايط زندگی اجتماعی در عرصه های گوناگون فرهنگی، سياسی، اقتصادی، قانونگذاری و... در جوامع گوناگون به درجات متفاوتی تأثيرگذار بوده اند. مرز ميان دو مفهوم" جنبش اجتماعی“و" جنبش سياسی“، در بسياری مواقع در هم ريخته است. آيا اين دو براستی دو مفهوم را نماينده گی می كنند؟ آيا اين درست است كه هر مبارزه اجتماعی را در همان حال مبارزه ای سياسی بناميم؟ جنبش سياسی گونه ای از جنبش اجتماعی است. ويژه گی بزرگ آن كه آن را از ديگر گونه های جنبش اجتماعی جدا می كند هدف آن است وآن، دستيابی به قدرت سياسی است. اين اصلی ترين خواسته وآرمان اين جنبش است كه در همان حال، هم چون خواسته صنفی كارگزاران آن هم هست. در اين مفهوم،جنبش سياسی همان سياست است. خواسته هايی چون نان، آزادی، كار، برابری، بهزيستی، پيشرفت و توسعه... خواسته های جنبش های اجتماعی اند. اينهاخواسته های جنبش سياسی نيستند. سياست(جنبش سياسی) آن ها را از جنبش های اجتماعی وام می گيرد، و به صورت شعارهای سياسی برای جلب رأی و پشتيبانی جنبش های اجتماعی، برای آن كه بتواند آسان تر به سوی قدرت سياسی خيز بردارد،مورد استفاده قرار می دهد. رقابت كارگزاران جنبش سياسی برای جلب اين پشتيبانی نه چيزتازه ای مربوط به دوسده گذشته ونه ويژه ی يك ساختار حكومتی و فرمان روايی معيّنی است، بل كه در همه روزگارها ودر همه ی كشورها ديده شده است. "مبارزه ی اجتماعی“ ازنگاه خواسته ها و آرمان هايش وازنگاه وضعيت و ايستاری كه دربرابر قدرت سياسی دارد، از مبارزه ی سياسی متمايز است. هرگاه چنين مبارزه ای دست يابی به قدرت سياسی را به عنوان آرمان پايه يی خود برگزيند، آن گاه رَوندِ دگرديسی آن به سوی يك مبارزه ی سياسی آغاز می شود. كم ديده نشده اند مبارزه های اجتماعی كه ـ خواسته يا نا خواسته ـ به مبارزه ای سياسی تبديل نشده اند.به همين دليل،كم هم نيستند مبارزان اجتماعی كه در رَوند شركت فعّال خوددرجنبش های اجتماعی، ازپيوستن به مبارزه ی سياسی وسياست خودداری كرده اند؛ وحتّی بسياری از آن ها هرگونه ای از تبديل شدنِ جنبشِ موردِ پشتيبانی خود به جنبشی سياسی را رد كرده اند. سازمان های سياسی يكی از اصلی ترين ستون های سياست (و جنبش های سياسی)هستند. آن ها می توانند نام ها وساختار های گوناگون وگاه بسيارناهمخوان داشته باشند، ولی ويژه گی پايه ايی وماهَوی آن ها به انجام رساندن خواسته ی اصلی سياست، يعنی دست يافتن به قدرت سياسی و يا حفظ و تحکيم آن می باشد. تفاوت بين جنبش های سياسی و اجتماعی و تفكيك آنها از يکديگر بسيار حائز اهميت می باشد. برای تفاوت بين جنبش های سياسی و اجتماعی از گروههای اعتراض موقتی، ما نياز به مشخص ساختن اين نکته اساسی داريم كه توجه کنيم جنبش های سياسی و اجتماعی جديد بيشتريا كمتر دارای يك نظريه و عقيده عمومی پذيرفته شده هستند.همانند رشته ای از اعتقادات كه شرايط را برای فهم وتعريف موقعيت بحرانی و اجازه تداوم آن يا انتقال از يك موقعيت خاص به موقعيت ديگر فراهم می آورد. بنابراين جنبش های اجتماعی فراتر از جمع آوری توده های مردم برای اعتراض هستند آنها نيازمند اشكالی از سازمان و ارتباطات هستند. زيرا بدون ارتباط و سازمان امكان تداوم و تثبيت اهداف جنبش ميسر نخواهد شدوا ين به آنها اجازه می دهد كه ورای زمان و مكان تداوم يابند. از ديدگاه پال ويلكينسون، جامعه شناس سياسی، ويژگی ها و مشخصاتی كه جنبش اجتماعی را از ساير كنش های جمعی و بعضی پديده های مشابه اجتماعی و سياسی مانند حزب و گروه ذی نفوذ و اتحاديه صنفی مشخص و متمايز می كند، عبارتند از: ۱- يك جنبش اجتماعی عبارت است از كوششی همگانی برای ايجاد تغيير، اصلاح يا جلوگيری از تغيير. ۲- يك جنبش بايد لااقل از نظام سازمان يافته ای برخوردار باشد. ۳- تعهد جنبش برای ايجاد تغيير و علت سازمان يافتگی آن مستلزم شركت فعالانه اعضای جنبش است. آلن تورن جامعه شناس سرشناس فرانسوی در تحليلی مبتنی بر مكتب اصالت كنش، ارزش ها و جنبش های اجتماعی و ارتباط بين اين دو را هسته اصلی و مركزی مطالعات خود قرار داده است. تورن جنبش ها را جايگاهی تلقی می نمايد كه باعث خلق و توجيه ارزش های جديد می گردند، زيرا معتقد است كه دراين جنبش ها و به وسيله اين جنبش هاست كه نخبگان كنش (عمل هدفمند و از پيش انديشيده شده) خود را سازمان داده و برای ايجاد دگرگونی و تغييراتی در جامعه خود به پا می خيزند. براساس ديدگاه آلن تورن، جنبش های اجتماعی دارای سه اصل اساسی می باشند: ۱- اصل هويت: هر جنبش اجتماعی بايد دارای هويتی باشد به قولی شناسنامه دار باشد. بايد مشخص باشد كه از چه افرادی تشكيل شده است و نماينده و سخنگوی چه افراد و گروه هايی از مردم است مدافع و محافظ چه منافعی است گاهی يك جنبش نمايندگی و يا سخنگوی بخشی از جامعه است مانند: جنبش كارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجويی و... و گاهی نيز سخنگوی اكثريت و بخش اعظم افراد يك جامعه است مانند: جنبش های ناسيوناليستی، جنبش های آزاديبخش و... ۲-اصل ضديت يا مخالفت: هر جنبش برای تحقق و پيگيری اهداف خودخواسته يا ناخواسته با موانع و دشمنانی رودررو است. زيرا به طور معمول دسترسی به اهداف بخشی يا گروهی از افراد به معنای از دست رفتن منافع و موقعيت گروهی ديگر است. در نتيجه جنبش ها با مخالفت ها و موانعی جدی روبه رو می گردند. به عنوان مثال يك جنبش انقلابی يا اصلاحی كه عرصه عمل و فعاليتش، عرصه سياسی است، به طور حتم با مخالفت و دشمنی جدی حكومت مسلط روبه رو خواهد گرديد. گاهی نيز دشمنان يك جنبش مانند جنبش هواداران محيط زيست؛ صاحبان صنايع و كارخانجاتی هستند كه فعاليت آنها مطابق با هنجارهای زيستی نبوده و موجب آلودگی هر چه بيشتر محيط زيست می شوند، می باشد. ۳-اصل عموميت: اين اصل مانند دو اصل پيش در تكوين و فعاليت هر جنبش اجتماعی از اهميت و جايگاه خاصی برخوردار است. به ويژه از آن رو كه جهت گيری هر جنبش اجتماعی براساس و حول اين اصل و ويژگی شكل می گيرد. يك جنبش اجتماعی زمانی شكل می گيرد و از قوام و تداوم برخوردار می گردد كه بتواند براساس ارزش ها و اهدافی خاص و بزرگ، افراد و گروه هايی از جامعه را تهييج، سازماندهی و بسيج برای عمل نمايد. به تعبيری روشن تر ايدئولوژی جنبش است كه افرادی را به خود جذب می نمايد و با مشخص نمودن هويت، هدف، دشمنان و موانع جنبش و مكانيزم های رسيدن به هدف يا اهداف جنبش و به نام تفسير و دفاع از ارزش های برتر: آزادی، دموكراسی، عدالت اجتماعی و... آنان را به حركت وامی دارد. تاريخچه جنبش های اجتماعي جنبش اجتماعی با ويژگی و مشخصات خاص امروزی، خاص جوامع مدرن و پس از آن است، اگرچه در دوران باستان نيز حركت های اجتماعی ای وجود داشته اند كه با اندكی اغماض می توان آنها را جزو جنبش ها محسوب كرد. از كهن ترين نمونه ها می توان از جنبش يهوديان مصر برای آزادی از يوغ بندگی و سلطه فرعون و نيز جنبش های متعدد بردگان عليه امپراتوری روم نام برد. با اين حال، كاربرد واژه شورش برای اين گونه حركت ها رساتر است. در هر حال چه آنها را شورش و چه جنبش محسوب كنيم (وجه تمايز شورش و جنبش، آگاهانه و از پيش انديشيده شده بودن عمل جمعی و نيز سازمان دهی جنبش هاست)، اتفاقاتی بودند كه به ندرت روی می دادند. اما در عصر نوين است كه جنبش های اجتماعی گوناگون و متعددی شكل گرفته اند و هركدام با توجه به وزن و آرمان هايشان در جوامع خود منشأ اثر و تغييراتی (جزئی يا عميق) بوده و هستند. مردم جوامع سنتی به علت حاكميت فرهنگ سنتی و متافيزيكی و اعتقاد به قضا و قدر، تمام حوادث، مشكلات و شوربختی های زندگی خويش را نتيجه سرنوشت و قضا و قدر و نه نتيجه و حاصل كار بشر تلقی می كردند. در اين رهگذر حاكمين و بعضی افراد شياد و سودجو با استفاده از مفاهيم مذهبی و متافيزيكی به اين بينش دامن می زدند كه حاكميت ما و شوربختی ها و محكوميت شما نتيجه مشيت و اراده الهی است. براساس اين ديدگاه هيچ گاه افراد جامعه در پی تغيير و اصلاح وضعيت موجود و مبارزه با افراد و حكومت هايی كه منشأ شوربختی ها، ظلم و فساد حاكم بر زندگی فردی و اجتماعی شان بودند، برنمی آمدند. چرا كه اقدام و عمل خود را در مبارزه با حكومت و افرادی كه هاله ای از تقدس و الوهيت يافته بودند، نوعی گناه و در نتيجه بی تأثير و از پيش محكوم به شكست می دانستند. از ديدگاه آنان اقدام در جهت تغيير و اصلاح جامعه در جهت بهتر ساختن و رسيدن به زندگی و رفاه بيشتر نوعی ستيز با مشيت وفرمان الهی تلقی می شد. اين هاله تقدس و الوهيت از حكومت ها در دنيايی مسيحی توسط روشنفكران و انديشمندان عصر روشنگری به ويژه اصحاب دايره المعارف به چالش طلبيده شد و سپس فروپاشيد. از آن پس بود كه به تدريج در اقصی نقاط دنيا، حركت ها و خيزش ها و جنبش های اجتماعی عظيمی برای دگرگونی وضعيت موجود و ايفای حقوق اساسی انسان ها شكل گرفت و طی قرن بيستم رشد و سرعت شتابنده و روزافزونی يافت. در اوايل قرن نوزدهم واژه جنبش اجتماعی صرفاً برای جنبش طبقه كارگران صنعتی جديد (پرولتاريا) با گرايشات سوسياليستی، كمونيستی يا آنارشيستی اطلاق می شد. اما امروزه ديگر كاربرد اين واژه به جنبش های كارگری محدود نمی شود و شامل دهها و صدها جنبش اجتماعی متشكل از اقشار و گروه های مختلف اجتماعی با گرايشات و اهداف خاص و متفاوت نيز می گردد. به موازات و همزمان با افزايش پيچيدگی در تمايز و تفكيك در ساختارها و كاركردهای جامعه، جنبش های اجتماعی كوچك و بزرگی نيز برای پيگيری اهداف و آرمان های خاص خود تشكيل و فعاليت خود را آغاز نمودند. مدرنيته وجنبش های اجتماعي ارتباط ميان مدرنيته وتجدد با تحولات سياسی ـ اجتماعی، نقطه كانونی مطالعات انديشمندان در حوزه های مختلف علوم بشری است. بخصوص در دهه های اخير با گسترش جنبش های اجتماعی در سراسر جهان كه نقش مهمی را در تغييرات ايفا ميكنند؛ فهم ارتباط ميان اين دو متغير اهميت اساسی پيدا كرده است. تغيير، امروزه مفهوم مركزی و بنيادين در مطالعه و تفسير اجتماع وسياست است؛ بطوريكه فهم مكانيزمها، فرايندها، عوامل و منابع تغيير از مهمترين وظايف مطالعات اجتماعی به شمار می رود. جنبش های اجتماعی محصولی از مدرنيته می باشند. اول به دليل اينكه مدرنيته، برجنبش و تحرك دلالت دارد ودوم به دليل اينكه مدرنيته اتحاد ها و تبعيت های سياسی آن را در گير میسازد، كه جنبش های توده ای نقش كليدی را در آن بازی می كنند. اما جنبش های اجتماعی بيشتر از جنبش های خاص(مانند جنبش زنان و دانشجويان و کارگران و...) توده های افراد را به گرد خود جمع می آورد.جنبش های خاص شكلی مجزا از رفتار جمعی هستند. جنبش های اجتماعی اشكال هدفمند و سازمان يافته رفتارهای جمعی هستند. از دحام مردم، جماعت و..... اينها جمع افراد را شكل می دهند ولی جنبش های جديد نيستند. برخلاف جماعت و عامه مردم جنبش های اجتماعی تركيبی از افرادی هستند كه با يك هدف مشترك جمع شدهاند تا موضوعی را كه با آن موافقت ندارند و مورد اعتراض آنها می باشد، بيان كنند. اين روش عمومی برای تغيير، پايه های سياسی و اجتماعی آن نارضايتی ها می باشد. نكته ای كه بايستی مد نظر داشت اين است كه آنچه جنبش های جديد اجتماعی را مدرن می سازد جمعی بودن آن نيست بلكه بطور مشخص رويکرد و خصوصيت متفاوت آنهاست كه آنها را از جنبش های قديمی و سنتی (رويکردهای پوپوليستی) متمايز می سازد. توضيح اينكه مدرنيته چگونه بر روی جنبش های جديد اجتماعی تاثير می گذارد نيزدارای اهميت می باشد.برای تبين اين مفهوم،ابتدا به تمايز اساسی بين جنبش های جديد و قديم اجتماعی اشاره ميشود.در اينجا بحث در بابت تغيير در ساختار اجتماعی و اقتصادی مهم است و به وسيله پست مدرنها پيشنهاد می گردد. جنبش های جديد اجتماعی در حقيقت بيانی از پست مدرن هستند. چند عامل اجتماعی در توسعه جنبش های مدرن اجتماعی موثر است يكی گسترش دولت،توسعه صنعت شناخت ـ آگاهی و توسعه رسانه های جديد اجتماعی كه اين عوامل پويا باعث تأثير بر روی جنبش های اجتماعی و بالعكس تأثير جنبش های اجتماعی بر روی جامعه و سياست شده است. جنبش های قديمی اجتماعی از عناصر ذاتی مدرنيته محسوب می شد كه به وسيله مدرنيته توليد شده است و نشانه پويايی آن بود. بعد از جنگ جهانی دوم كه جوامع غربی وارد مرحله انتقال اقتصادی صنعتی و اجتماعی شدند از يك طرف نياز به گسترش حوزه دخالت دولت در امور اجتماعی و اقتصادی اهميت پيدا كرد اما بعد از گذشت مدت زمانی تعارض بين حوزه خصوصی و عمومی باعث شد كه جنبش های اجتماعی برای كوتاه كردن دست دولت از دخالت در حوزه خصوصی فعال شوند. گسترش دخالت دولت و مساله پاسخگويی آن باعث سياسی شدن حوزه خصوصی گرديد كه اين خود محركی برای چپ جديد و راست جديدشده است (ديويد هلد،) دوم اينكه بعد از جنگ جهانی حوزه علم و معرفت گسترش يافت كه بيشتر بر توليد سرمايه داری و تقويت رابطه سرمايه داران استوار بود كه به سطح با لايی از كارگران آموزش ديده نياز داشت. اين امر باعث ايجاد رابطه مستقيم بين تحصيل و كار را فراهم ساخت كه جنبش های جديد اجتماعی نيز خود بر اين طبقه تحصيل كرده اتكا دارند و نيروی خود را از آن می گيرند. فرصت های جديد تحصيل و كار شرايطی را برای توسعه ارزش های جديد اجتماعی فراهم ساخت كه در ايجاد جنبش های سياسی و رابطه آن با تغيير ساخت اجتماعی و اقتصادی مشخص می شود. سوم اينكه جنبش های قديمی بيشتر دنبال حل مسئله مشاركت در سياست هستند.يعنی جنبش های قديمی تبديل به جنبش های مشاركتی می شوند. و بيشتر دنبال برابر ی های ا قتصاد ی و قدرت هستند. اين جنبش ها بخشی از توسعه جامعه صنعتی غرب هستند كه تبديل به جزئی از قدرت سازمان يافته و نيز بخشی از ساختار های تصميم سازی می گردند و در نهايت جذب احزاب سياسی می شوند. جنبش های جديد اجتماعی بيشتر از اينكه به دنبال مسايل اقتصادی باشند دنبال هويت سياسی جديد هستند و در نتيجه بخشی از مدرنيته كه دنبال تمركز قدرت و بحث تقسيم و توزيع را در نظر دارد ردمی كند و اصولا زياد با ايدئولوژی قديمی مدرنيته سازگای ندارد. اما عواملی كه باعث پويايی و ايجاد جنبش های جديداجتماعی می شوند را در سه عامل مهم و تاثير گذار مورد مطالعه قرارداده اند. اين سه عامل عبارتنداز: ۱ـ دخالت دولت در حوزه های مختلف اجتماعی ۲ـ توسعه صنعت شناخت ۳ـگسترش رسانه های جمعي جنبش اجتماعی هنگامی به وجود میآيد كه گروه سازمان يافتهای، در صدد بر میآيد تا عناصری از جامعه را تغيير دهد يا آنها را حفظ كند. از برجستگان دانش اجتماعی كه بر اين پديده توجه نمودهاند، "بلومر" است. او جنبشهای اجتماعی را اين چنين تعريف میكند: "جنبش اجتماعی يا نهضت اجتماعی، كوششی جمعی جهت دگرگون سازی حوزه يا جزئی مشخصتر از روابط مستقر در يك جامعه و يا به منظور پديد آوردن تغييری بزرگ و هدايت نشده در روابط اجتماعی با مشاركت گروه بسياری از افراد است." به باور وی، شروع حركت گروها در شرايط ناآرامی است. اين حركتها قدرت انگيزشی خود را از طرفی بر اثر نارضايتی از شكل زندگی جاری و از سوی ديگر آن را از آرزوها و اميدها برای طرح يا نظامی نو از زندگی بدست میآورند. جنبش اجتماعی در حين گسترش، خصوصيات جامعه را نيز كسب میكند. بدين معنا كه دارای سازمان و شكل معينی از رسوم و سنتها، رهبری و تقسيم كار مستمر، مقررات و ارزشهای اجتماعی و بطور خلاصه يك فرهنگ سازمان اجتماعی میگردد. زمانيكه ما عمل جمعی هدفدار كمتر يا بيشتر سازمان يافته را لازمه تغيير اجتماعی تعريف كنيم جنبش های اجتماعی بطور مستقيم پديده ای مدرن محسوب می گردند. زيرا "مدرنيته را در بهترين وجه می توان عصری توصيف كرد كه ويژگی شاخص آن تحولا ت دائمی است".(زيگموند باومن،) آنها فرهنگ سياسی جديد ما را انعكاس داده و بر آن تكيه دارندو اجازه می دهند نارضايتی عمومی را بعنوان بخشی از فهرست قابل نمايش عمل سياسی و بعنوان بخشی كه بر آگاهی ما مبنی بر اينكه تغييرات بنيادی بواقع ممكن است را آشكار سازند. تكيه مدرنيته و سياست مدرن بر آگاهی است كه فقدان رضايت سياسی به عدم رضايت تبديل می شود و اين امر جنبش های اجتماعی جديد را از شكل های سنتی عدم رضايت عمومی و شورش مشخص می سازد. (اين امر برای تمايز بين اشكال جديد و قديمی جنبش های اجتماعی كه بر آگاهی استوار می باشند مشترك است.) اين تمايز بر دو دسته از معيارها استوار است يكی با نظريه انتقال تاريخی از يك جامعه صنعتی كهنه به يك جامعه جديد فرا صنعتی (كه از اين ديدگاه جنبش های كارگری جنبش های قديمی محسوب می شوند زيرا آن بيانگر منازعه بين جامعه صنعتی و صنعتی شدن است و نيازمند منازعه بين كارو سرمايه می باشد،) در صورتيكه جنبش های جديد اجتماعی بيانگر نظريه های خارج از مسئله كار و ايجاد كننده شرايط فكری خارج از اين منازعات قديمی است. نكته ديگر اينكه موضوعات مورد توجه جنبش های جديد اجتماعی بيشترنيازهای عمومی کليه افراد جامعه است که از شرايط حاکم ناراضی می باشند. هدف تغييرات در جنبش های جديد اجتماعی بيشتر معطوف به تغيير ارزش ها و هنجارهای اجتماعی است تااينكه به روابط توليد و توزيع بپردازد. اين تمايز بين جنبش های اجتماعی قديم و جديد يك روش متعارف طبقه بندی برای مقوله های متعدد منازعات سياسی و جنبش های اجتماعی فراهم می سازد. بعنوان مثال روابط طبقاتی و منافع طبقاتی كه منبع اوليه هويت جمعی و انگيزه ای برای عمل جمعی در گذشته فراهم می ساخت (حداقل در اروپا) به نظر می رسد كه امروز به يك عامل بی اهميتی حداقل در توضيح جنبش های اجتماعی تبديل شده است. جنبش های اجتماعی معاصر به نظر می رسد كه بوسيله ساير عامل تحريك می شوند و به جای تمركز بر عامل كارگری و روند كار حوزه توجهات بر آنجه كه امروز زيست ـ جهان ناميده می شود تغيير يافته است كه"عواملی چون هويت شخصی، زندگی شخصی، همسايگی، جنسيت و روش و كيفيت زندگی را شامل می شوند". به هر حال به نظر می رسد جنبش های جديد اجتماعی در حوزه سياست دنبال تغييرات اساسی در نحوه زندگی اجتماعی بخصوص در حوزه دمكراسی و جامعه مدنی هستند. پايان بخش چهارم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|