logo




در اين زمينه

جنایتکار کهریزک:« باید انقلاب می شد تا اصل ما پیدامی شد»

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش چهل)

دوشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۱ - ۱۶ ژوييه ۲۰۱۲

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
«.....بالاخره پیدایش کردم،آسید جواد را می گویم که حالا سردار م.م است و از مسؤلین کهریزک واز مسؤلین امنیتی کشور( تهران). قصدم یک اتمام حجت دوستانه بود. گوشی را که برداشت بدون فوت وقت شروع کرد: ... حاجی معلومه چیکار می کنی ؟ می دونی چه آتیشی به پا کردی؟ اونقدر ازت دلخور و عصبانی ام که نمی دونم چطوری باهات حرف بزنم ، حاجی تو راستی راستی مارو داری عریون می کنی، خب که چی ؟ خودتم که این وره خط بودی ، اگه ته اش فرجی هست و عاقبت به خیری که من و امثال من نمی دونیم به فرما تا همه ی ما هم راهی بشیم و این بار سنگین وسنگین تر از کل جهنم رو سبک کنیم ، حاجی والله و بالله من نمی فهمم اینکارو می کنی . لابود می دونی حاجی پشم و پیلی همه ی اون گرگها که دور همه ی بنده گونه خدا گور می کندند ریخته و فراری شدن. راستی حاجی چی فکر می کنی ؟ با گفتن این چیزا صدای داغ دارها رو در میاری، فکر کردی دردی رو دوا می کنی ؟فکر کردی وقتی مردی برات فاتحه می فرستن،حاجی به جدت زهرا هیچ چیزی توش نیس جز اینکه به تن علیل و زخم خوردت بد می کنی،یه حرفی بزن حاجی ، یه چیزی بگو ، چرا حرف نمی زنی حاجی ،چه ضرورتی هست که اینکارو می کنی ؟ پشت جریان چیه ؟ پشتیبانی میشی ؟ حاجی حرفی بزن، دارم دق می کنم ، از وقتی بچه ها گفتن حاجی داره خودشو آزاد می کنه رفتم تو خودمو گفتم حاجی این آخر عمری به کی داره خدمت می کنه ؟ به زندانی ها، به خانواده های در به در، به مجروحین ، به شهدای جنگ، به بچه های شیمیائی ها که تو خون و چرک و نفس و نفس زدن دست و پا می زنن ؟ به کی داره خدمت می کنه ؟ مومن تو که مرشد دل ما بودی ،چرا مارو جا گذاشتی ، چرا مارو تنها گذاشتی ؟ باورم نمیشه حاجی، باورم نمی شه ، والله و بالله و تاالله از اون مرد مؤمن و شریف جبهه و زندان هیچ چیزی باقی نمونده ، چه دردی داری می کشی که داری داد می زنی وجیغ می کشی ؟ حاجی واسه اینکه آروم بشی با کارد سنگری چند تا زخم روکشه تنت کن، درد زخم از این حال بیرونت می کنه، من دیگه نمی دونم چی بگم حاجی ، یه چیزی بگولامصب ، حرف بزن ، اگه حرف نزنی وجلوم در نیای اونقده سرمو می زنم به دیوار که پاشون بشه ، مومن جان زهرا یه چیزی بگو ...»... و شروع کرد به گریه کردن، راستش منم گریه ا م گرفت. به او گفتم :« آ سید جواد من هنوز توان دارم تو حرف بزنی و گوش کنم، نمی خوام وارد حرفت بشم تا حرفتو تموم کنی وهرچی تو دلت هست بگی » . هر دو سکوت کردیم . صدای هق هق هر دو ی ما درهم پیچید. سردارم.م ادامه داد : « ...حاجی حلالم کن ، اگه بی حرمتی کردم ، خسته م ، خسته از چیزائی که به هیچکس نمیشه گفت، کسی رو ندارم، دلتنگت هستم » و بازشروع کرد به گریه کردن .

گفتم : « ...ای بابا ، تو دیگه خیلی بزرگ شدی ، سردار شدی و خونواده دار، حالا که جبهه نیست که نوجوون بودی، خوب نیست نسنجیده حرف بزنی سردار،اما گریه کن، مرد اگه کریه نکنه که انسان نیست .اما ببین سردار ، اگه تو ذهنت آدمی با اسم و رسم وجود داره که بهش حرمت میذاری، مرد مردونه به حرفام گوش کن ،زدی و گفتی که منم اونوره خط بودم ، آره ، اما یادته بعد از قطعنامه بهت گفتم آسید جواد بزن برو بیرون ،برو دنبال کارو زندگیت ، گفتی نه، نمی خوام انقلاب به بیراهه بره ،نباید بذازیم ، اما تو و امثال تو که خیلی ام هستین نتونستین اینکاروبکنین، آخه آسید جواد کدوم انقلاب ،چه کشکی، دوروبر خودتو نیگا کن، خب دزد ها رفتن وشاه دزدها اومدن .مردمو ببین ، این اون انقلابی بود که می خواستی نیگرش داری ؟ تو خودت کم تو زندانها آدم کشتی جواد ؟ کم جوونای مردمو به کشتن دادی ؟ تو جبهه کم جوونای مردم کشته شدن ؟ نه جانم ، تو خودت چرا به بازمانده های جبهه نظر نداری ؟ مگه همراه و همدم شما نبودن، براشون چیکار کردی؟راستی تا حالا رو سر یتیماشون دستی کشیدی، براشون دارو خریدی؟ رفتی برای قطع عضوی ها و شیمیائی ها دارو بگیری؟ از اونا خبری داری ؟ از خودت شروع کن سردار، این درجه هارو واسه چی گرفتی ؟ وجدانا واسه چی گرفتی ، جز برای آدم کشی واسه چیز دیگه ای هم هست ؟ سردار تو باختی، همه باختیم ، موندن و باطوم زدن تو سر مردم بی یار و یاور و طناب به گردن انداختن نشد خدمت ، اینا جنایته ،اینا یعنی پشت کردن به مردم ، من احترامتو داشتم وسط حرفت نیومدم ، من که سن و سالی داشتم و احترامی، شعور نداشتم اونموقع این حرفارو بزنم،نگو ترسیدی که قبول ندارم، اگه ترسی ام بود از تو و امثال تو بود که برای پست ، مقام و پول پا رو سر زن و بچه ی مردم گذاشتین و میذارین. اگه اومدم اینطرف نه برای راحتی ر راحت مردن ، نه ، دیگه نمی خواستم مثه شما باشم ، اگه غیرت می داشتم باید زودتر اینکارو می کردم، باید چهار تا حرف حساب تحویل آقا می دادیم، یا تو دست مردم می ذاشتیم ، اگه حرفمو قبول ندار ی و شرف داری همین فردا لباساتو درآر برو تو مردم ببین چقدر فحشمون می دن ، چقدر نفرین و ناله و بد و بیراه از اون بالا تا پائین تون می دن ، من اینجا تنم سوخته، داره آتیش می گیره، دارم خفه میشم و، انگار خناق گرفتم، نفسم بالا نمیاد،به زحمت چهار تا کلام حرف می زنم ، اما حرفمو می زنم ، تا نمردم حرف دلمو می زنم تا شاید راحت تر بمیرم ، برام فرق نمی کنه چی بشه، کی چی بگه ، مهم گفتنه ،مهم بیرون ریختن اینائی هست که تو سینه مه ، آسید جواد خیلی ظلم به مردم شده . یادته خودت تو زندان چیکار کردی ؟ تو تو روی زنت، تو روی طیبه و محمد خجالت نمی کشی وقتی می ری خونه؟ یادته چند تا چند تا طیبه به قول خودت دراز کردی، یادته تو کارون چه آتیشی به پا کردی ؟ یادته تو زندان سیدعلی چطوری دخترا رو بی سیرت می کردی، یادته بعد از تجاوز به یه زندانی داریوش تو باغ ابریشم ، جلوی آخوند عبدالهی چنان توی صورتت زد که پرت شدی تو بغل من ؟ یادته از درد به ناله افتادی؟ حرف داریوش یادته ؟ داریوش سرت داد :« نکن ، نکن این بی ناموسیارو، یه روز سر زن و دخترت می آرن » ، ، هیچکی ام اونجا به حرف داریوش گوش نکرد، توام گوش نکردی . آسید جواد خیلی بدبختیم ،یه فکری به حاله خودت بکن ،ته کار خرابه،اینجوری نمی مونه،یادت باشه همین مردم یه روز که دیر نیست می ریزن تو خونه ت ، جلوی خودت زن و بچه ات رو تکه تکه می کنن، و با طناب خودتو تو خیابون رو زمین می کشن و می چرخونن، سردار یادته با ته مونده های شاه چه کردن ؟ رحم نمی کنن، ما که جائی رو سالم نذاشتیم ،در هر خونه ای رو که بزنی یکی رو تو اون خونه دندون گرفتیم ،حالا همه شون کمین کردن ، اگه تقی به توقی به خوره می آن سراغتون، تا دیر نشده فکری کن، به حال خودت و بچه هات.......» ، با فریاد و بغض پرید تو حرفم و گفت : « ... حاجی جان زهرا یه کمی مروت داشته باش ، چراچوب توی زخم دلم می چرخونی ؟ خب حالا همینه که می بینی، فکر می کنی راحتم ؟ ما داریم دور خودمون می چرخیم ، همون بچه های جبهه توی مال دنیا افتادن ، راستش باید انقلابی می شد ، جنگی می شد تا اصل ما مثه آینه بیاد جلومون، تا اصل ما پیدا بشه،ما همینیم که می بینیم ، ماهیت ما همینه ، آره، باید انقلاب می شد ، این اسلام و مسلمانی شرو ور بود، ما خودمونو سر کار گذاشتیم . همون بچه های جبهه که مخلص بودن بیا ببین چی شدن .حاجی دست رو دل من نذار از بالا تا پائین خرابه ، حالا نمی دونم تو چرا سینه شکافتی و حرف می نویسی ؟ تو چرا؟ تو و امسال تو زیر بال مارو گرفتین ، اسلحه دستمون دادین و گذاشتیمون تو خط ، خود شمام کردین ، شما که تو زندان بودین، اگه خطا می کردیم خب چرا جلوی مارو نگرفتی؟ چرا تذکر ندادی ؟ باید اون موقع یه کاری می کردی نه حالا ، چرا دست آخوند حاکم رو نگرفتی بیاریش بالای کار ، چرا حالا یادت افتاده و حالا که ادبار از سرو ریختمون می باره ، حاجی وقتی حرفاتو می خوونم دلشوره و هول و ولا می گیرم میگم همین فردا ست که حاجی منم بذاره رو میزو ریزم می کنه . بگم کارت درسته ؟ فکر می کنی که چی‌؟ همین آدما ئی که تورو می شناسن و درو وبرتن یه جائی که ازت خسته شدن و وقتی دیدن همه حرفاتو زدی، میشن بلای ناگهونی برات و روت نازل میشن ، یا ولت می کنن ، تازه اگه سربازای امام زمان دست روت نذارن ، زیر آسمون خدا که باشی پیدات می کنن ، همونی که کنارته میشه قاتل جونت.... ای بابا من دارم برا ی کی این حرفارو می زنم ... حاجی اسم این کارتو چیه ؟ من زحمی ام ، موجی ام ، بی طاقتم ، تاب این همه عذاب رو ندارم و..» ...گفتم : « آسید جواد، تو سرهنگ زندان کهریزک بودی ، تو اونجا بودی سر بچه های مردم اون همه عذاب آوردن ، اون کثافت کاری ها کاره کی بود ؟مگه نه اینکه تو مسؤل بودی؟ بهتره شرم کنیم، پیام جبهه این بود، پیام شهدا این بود، حرف بچه های خطی این بود و.........».... و تلفن قطع شد. »

*********

* سلسله مطالبی که چهلمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند.

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد