logo





زنجان ۴۰ سال پیش؛ چرا جذب سازمان شدم؟

چهار شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۹ فوريه ۲۰۱۱

الف. جیلو

درباره نویسنده

اصغر جیلو، در سال ۱۳۴۷ فعالیت سیاسی خود را از دوره دبیرستان شروع کرد. در سال ۱۳۵۰ وارد دانشگاه تبریز در رشته پزشکی شده و فعالیت خود در دانشگاه وخارج از آن را در پشتیبانی ازسازمان چریک های فدایی خلق ایران ادامه داد. در بهار سال ۱۳۵۵ به همراه گروهی که در آن فعال بود به سازمان فدایی پیوست، و به دنبال از بین رفتن رهبری این سازمان دانشگاه را ترک و در بازسازی تشکیلات فدایی شرکت کرد. بعد از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ درانشعابات مختلف، گرایش فدایی اکثریت را همراهی نمود. در فاصله سال های ۱۳۷۰-۱۳۶۰ در کمیته مرکزی فداییان اکثریت فعالیت کرد، و از سال ۱۳۷۰ به بعد، از فعالیت های سازمانی در آن کناره گرفت.
بعد از رویداد سیاهکل، من به همراه محفلی فعالیت خود را به نفع سازمان فدایی شروع کردم، و بعد از چند سال فعالیت گروهی به نفع این سازمان، مخفی شده و در نهایت به اتفاق گروهی که عضوش بودمبه سازمان فدایی وصل شدم.

اما این رابطه چندان نپایید و با از بین رفتن محمد رضا یثربی، مسئول رابط با گروه ما در خانه مهر آباد جنوبی در ۸ تیر ماه ۱۳۵۵، من به همراه بخشی از دوستان، دوباره به فعالیت مستقل گروهی خود برگشته، و در این پروسه به اتفاق عده ای دیگر از فداییان قطع ارتباط شده مشترکا در باز سازی و احیای مجدد تشکیلات آسیب دیده سازمان فدایی ایفای نقش کردیم.

اما در آستانه واقعه سیاهکل، من عضوی جوان از محفل سیاسی مذکور بودم که به پشت گرمی بزرگانش به دنبال راهى براى تاثیرگذارى در محیط پیرامون خود می گشت.

به فاصله نسیتا کوتاهی بعد ازاعدام ۱۳ نفر از مبارزان سیاهکل در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹، من هم مثل برخی از جوانان کشور، با آغازگران حرکتی که معلوم شد در ۱۹ بهمن از منطقه سیاهکل آغاز شده بود، همدلی پیدا کردم.

علاقه مندى اولیه من به سیاست، به داستان هاى تلخ وشیرین وقایع مربوط به اشغال ایران توسط متفقین در۱۳۲۰ شمسی، حکومت فرقه دموکرات آذربایجان و سرکوبی هاى خونین بعد از آن، فعالیت هاى حزب توده ایران و دوران دکتر مصدق … بر می گشت که در شب نشینى هاى لذت بخش و طولانى ایام به شدت سرد فصول زمستان شهرستان زنجان، توسط بزرگتران فامیل که این وقایع را از نزدیک تجربه کرده بودند، بازگویى می شدند.

گاهی، روخوانى داستان هاى بزمی و رزمی کور اوغلو از روى متن ترکى کتاب آن، و... جایى را در این شب نشینی ها به خود اختصاص می داد.

اما عامل دیگر، تبعیضات اجتماعی متعددی بود که در محیط زندگی جاری بود و بسیاری از ما جوانان نیز اغلب از موضوعات آن بودیم.

سیستم ادرای و انتظامی فاسد و زورگو، و ترس و وحشتی که از سازمان امنیت برمحیط مستولی بود، برای بخشی از نسل جوانی که با آرزوهای نیک قصد پرواز به دور دست ها را داشت قابل هضم نبود.

به یاد گفته کنایه آمیز تلخی می افتم که در کوچه وبازار علیه شهربانی شهر که مسئول حفظ نظم وامنیت و حیثیت مردم بود، زمزمه می شد که:"جناب سروان باش پادشاهی کن- پاسبان باش هر چه خواهی کن".

آنچه به طورزنده در پیرامون نزدیک ما در حال گسترش بود، نه کاهش محسوس فقر و فلاکت اقتصادى و مشکلات اجتماعى مربوط به اقشار کم در آمد، بلکه فربه شدن سریع اقشار متمولی بود که به اعتبار وابستگى هاى سیاسى یا ادارى به مراکز سیاستگزار یا اجرایى در شهر، از اعتبارات و بودجه هاى دولتى، بیشترین امتیازات اقتصادى و مالى را نصیب خود می ساختند.

اصلاحات ارضى در روستاهاى زنجان به دلایل عدیده اى، بخصوص نفوذ کم نظیر و گسترده خانواده ذوالفقاری ها، که به خاطر نقش تعیین کننده آنها در سرکوب فرقه دموکرات در۲۱ آذر ۱۳۲۵، مورد حمایت ویژه دربار بودند، و همچنین سوء استفاده هاى وسیعى که از بودجه ها و اعتبارات ناکافى مربوط به این اصلاحات، توسط روساى ادارات و مالکین بزرگ صورت می گرفت، دستاورد چندان محسوسی در بهبود وضع اقتصادى روستا و به تبع آن شهر ما نداشت.

از آنجایی که هیچ نوع تشکل سیاسى مستقل و غیر وابسته به حکومت اجازه تاسیس و فعالیت نداشت، روشنفکران دلسوزی که خواهان تاثیر گذارى بر سیاستگزاری های خرد و کلان کشور بودند، هیچ امکانى براى تشکل های قانونی حزبى خود نداشتند.

در چنین وضعیتى، عده اى راه چنین تاثیرى را جذب در سیستم (که حکومت هم آن را تشویق میکرد) می یافتند و عده ای نیز که چنین راهى را رد می کردند، سر نوشتى جز حاشینه نشینى، زندان و یا تبعید پیدا نمی کردند.

فعالیت هنرمندان و نویسندگان مستقل متعلق به گرایش های گوناگون که در این دوره می کوشیدند با انتشار کتاب ها، فصل نامه و ماهنامه هاى مختلف به کار فرهنگی روشنگرانه بپردازند، گرچه بسیار مغتنم بود، اما تاثیرات آن در تربیت فکرى و سیاسى روشنفکران جوان کشور به خاطر سانسور شدید دولتى و پیگرد ساواک و… محدود بود.

حافظه من مطلقا هیچ نشانه اى حتى جزیى از فعالیت احزاب قدیمی مثل حزب توده ایران، جبهه ملی و یا نهضت آزادی و یا حتی طرفداران آقای خمینی در محیط شهر ما در آن دوره را ثبت نکرده است. قطعا طرفداران پنهانی این جریان ها در شهر ما وجود داشته اند، اما فعالیت؟ ابدا.

احزاب حکومتى ایران نوین که گفته می شد متعلق به تکنوکرات ها و سرمایه داران نو کیسه دولتی است و حزب مردم که شایع بود وابسته به ملاکین مورد حمایت دربار است، هر دو داراى فعالیت هاى نمایشى در شهر بودند.

بخش محدودی از جوانان متمول شهر که بزرگترانشان ظاهرا عضو این احزاب بودند، جذب آنها شده و از امکانات گسترده ورزشى و تفریحى که دیگران به آنها دسترسى نداشتند برخوردار می شدند.

اما چندین تشکل مذهبى هم وجود داشت که فعالیتشان توسط ساواک و شهربانى تحمل می شد. اولین آن، انجمن ضد بهاییت بود که تعدادى از جوانان را به خود جلب کرده و مشغول امر و نهى اعضاى خود مبنی بر عدم دخالت در سیاست، شناسایى بهایى ها و وادار کردن آنان به ترک اجبارى دیار خود و فراهم کردن شرایط آن گونه که پیروان آن باور داشتند براى ظهور امام زمان بود.

تشکل دیگر، مکتب اسلام بود که طى جلسات علنى مرتبى در روزهای جمعه تزکیه نفس و عمل به آموزش هاى تشیع را درمان معضلات و مفاسد اجتماعى آن زمان معرفى می کرد.

اما با نفوذترین تشکل مذهبى شهر، تجمع پرآوازه ای بود که صفاتی چون "شیفتگان"و "عاشقان"و چشمگیرتر از همه "دیوانگان" حسین را بر پیشانی خود داشت و مراسم عزاداری و سینه زنی بسیار باشکوهی را همه ساله در ماه محرم بر گزار می کرد.

سازماندهى مخفى و گسترده قمه زنى این جمعیت در روزهاى عاشورا، و راه اندازى کاروان هاى قاچاقى براى زیارت قبر امام حسین در کربلا مورد حساسیت، و گاه هجوم ارگان هاى انتظامى شهر قرار می گرفت.

از میان جوانان هر سه تشکل فوق الذکر، بعدها تعدادی به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستند.

چند محفل ادبی و هنری غیر وابسته به دولت نیز در فضای شهر ما تاثیر گذار بودند. یکی از این محافل که روابطی با غلامحسین ساعدى ومحفل او در تبریز داشت، با برگزارى شب هاى شعر و ادب در روشنگرى فرهنگى آن دسته از جوانانى که از محافل مذهبى فوق الذکر گریزان بودند، می کوشیدند.

شاعر و معلمی دلسوخته، و سخنوری بی همتا که اگر اشتباه نکنم نامش رسول مقصودی بود، از افراد اصلی این محفل بود.

چندی بعد گفتند او تحت تاثیر کتاب بوف کور هدایت خود را کشت. شعر "روسپی" او یا چیزی معادل این معنا، از اشعار تاثیرگذار و ماندگار آن دوره بود، که شرح حال تکان دهنده نگون بختی های زنی درمانده را به تصویر می کشید که برای تامین زندگی خود و فرزندان خردسالش به دیو تن فروشی تسلیم شده بود

یک محفل سیاسی مخفی متشکل از محصلین و معلمین جوانی که با محافل دانشجویان چپگرا در دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشکده ادبیات تبریز و ... روابطى به هم زده و در حال گسترش تدریجى و انسجام درونى صفوف خود بودند، نیز وجود داشت.

این محفل روابط نزدیکی با محفل ادبی فوق داشته و مناسبات دوستانه ای بین آنان بر قرار بود.

بالاخره روابط وحوادث پیرامونى به گونه اى چرخیدند که من خود را در این محفل سیاسی یافتم. افراد این محفل عموما دارای روحیات عدالت خواهانه و ضد تبعیض بوده، و حکومت شاه و کشورهای غربی خصوصا دولت آمریکا را مانع تحقق آمال های خویش تصور می کردند.

در آن دوره، مخالفت با خرافه پرستى و آموزش هاى متحجر دینى و کوشش براى روشنگرى فکرى- فرهنگى در محیط پیرامون توسط دو محفل فوق، بیش از اینکه حساسیت ساواک را برانگیرد، در میان محافل مذهبی که ذکرش در بالا رفت انعکاس یافته، و القابی از قبیل بهائیگرى، و طرفداران بى بند و بارى جنسى و بی خدایی و غیره را در سطح وسیعى متوجه آنان می ساخت.

درواقع، قبل از اینکه ماجرا به ساواک بکشد، این محافل بودند که می کوشیدند هر نوع فکر وایده جدیدی را در نطفه خفه کنند. آنها حتی با جلسات شعر خوانی معمولی هم دشمنی می کردند.

در چنین اوضاعی، فقدان هر نوع آزادى براى بیان نظر مخالف و قدغن بودن انتقاد از نا به سامانى ها و مشکلات موجود از یک سو، و غیبت احزاب اپوزیسیونی متشکل غیر حکومتى و مستقل که بتوانند برنامه های متفاوتی را در امر توسعه سیاسى و اقتصادى کشور مطرح سازند، جز تشدید رادیکالیسم سیاسی در سطح روشنفکران و جوانان مخالف استبداد شاهنشاهی، نتیجه دیگری نداشت.

درسال هاى منتهی به رویداد سیاهکل چند حادثه پر اهمیت، محافل سیاسی جوان را تحت تاثیر خود قرار داد: مرگ صمد بهرنگى و دستگیرى گروه فلسطین با دفاعیات شجاعانه و شور انگیز شکرالله پاک نژاد.

در عین حال مبارزات حادی که در سطح جنبش های آزادیبخش درکشورهای مختلف برعلیه مداخلات کشورهای غربی و به خصوص آمریکا در جریان بوده واغلب از سوی بلوک کشورهای منتسب به سوسیالیسم پشتیبانی می شد، وهم چنین اوج گیری جنبش های دانشجویی و ضد جنگ درکشورهای اروپای غربی، پزواکی قوی درسطح محافل مخالف حکومت شاه در ایران آن زمان می یافت و مخصوصا جوان تر ها را در موسسات آموزشی وخصوصا دانشگاه ها تحت تاثیرات برانگیزاننده و شگرف خود می گرفت.

برچنین بستری بود که اعدام دستگیرشدگان مرتبط با سیاهکل در ۲۶ اسفند، در واقع آن قطره نهایی بود که خشم انباشته بسیاری از محافل سیاسی جوان کشور را لبریز ساخت.

این رویداد بود که موجى از خشم و غلیان احساسات انقلابى را، در محافل گسترده خودجوش یا از پیش سازمان یافته مخفی جوانى که در آن هنگام در برخی شهرهاى عمده کشور وجود داشتند، به حرکت در آورد.

اولین کسانی که بی درنگ برای تسکین این ضایعه و ایجاد امید به آینده شتافتند، شاعران آزاده کشور بودند.

کسی از آنها سرود: "آن که می‌گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند!، مویه کن بحر خزر، گریه کن دشت کویر...، قدم اول هر راه سترگ با شکست هم نفس است...، درس گیریم از این جان بازی، خنده زن بحر خزر، خنده زن دشت کویر، خلق بر می خیزد" (این شعر خلاصه شده است.)

این کلام های انباشته از احساسات آتشین، تاثیرات جادویی خود را بر روحیه جوانان محافل سیاسی آن زمان کشور می گذاشت و بی هیچ تردیدی به سرود و پرچم بسیاری از آنان تبدیل می شد.

در ۱۸ فروردین ١٣۵٠، خبر ترور سر لشکر ضیاء فرسیو، دادستان دادگاه نظامى چریک هاى اعدام شده، ضربه اى بس کارى تر از رویداد سیاهکل بر اتوریته سیاسى حکومت شاه وارد ساخت و پر شدن قطعی خلاء سیاسى موجود در کشور توسط جنبشی غیرقانونی و رادیکال را نوید داد.

سرلشکر فرسیو کسی بود که در سال ۱۳۴۷ گروه جزنی و قبل و بعد از آن بسیاری دیگر را به زندان های طولانی مدت محکوم کرده بود.

جنبش دانشجویى در سطح کشور و در راس آن دانشجویان دانشگاه تهران با شعارهاى تند "مرگ بر شاه" و "فرسیو مرگت مبارک" و… به استقبال حرکتى شتافتند که می رفت تا برای سالیانی دشوار، حرف آخر را در اپوزیسیون ضد استبداد سلطنتى در ایران بزند.

من درآن هنگام در یک اتاق اجاره ای، با یکی از اعضای ارشد محفلی که ذکرش رفت، درطبقه بالای قهوه خانه ای در خیابان فروردین تهران، در نزدیکی دانشگاه تهران زندگی می کردم.

درست یادم نیست که چه تاریخی، ولی تصور می کنم یکی دو روزی بعد از ترور فرسیو بود که برای رفتن به جایی باید از جلو دانشگاه تهران می گذشتم. شاید حوالی ظهر بود، تعداد انبوهی گارد ضد شورش و پاسبان های شهربانی در جلو نرده های دانشگاه یک دیوار گوشتی نسبتا طولانی درست کرده و کسی را به آن نزدیکی راه نمی دادند، اما هنوز می شد دید که انبوهی چشمگیر از دانشجویان پشت سر هم در آن سوی نرده ها صف کشیده، و با صدایی یک دست و بسیار رسا و خشمگین شعار می دادند.

من دو فقره از شعارهای آنها را به وضوح به یاد دارم که عبارت بودند از:"فرسیو مرگت مبارک" و "مرگ بر شاه" که هرکدام چندین بار پشت سرهم تکرار می شدند.

بر تعداد مامورین هر دم افزوده می شد به طوری که عده ای از آنها به این طرف خیابان آمده و با تحکم و دستور تماشگران را از آنجا دور می کردند.

مقام امنیتی (پرویز ثابتی)، دریک برنامه تلویزیونی شبانه، به تبلیغات به شدت منفی در مورد رویداد سیاهکل دست زد، و آن را به خارجیانی که دشمن مردم ایران معرفی می شدند، نسبت داد.

این برنامه و نیز انعکاس آن در روزنامه های رسمی کشور، وسیعا درفضای کشور انعکاس یافت. در عین حال ساواک با شتاب دست به انتشار عکس ۹ نفر از چریک ها در روزنامه ها زد و ۱۰۰ هزار تومان جایزه که در آن موقع مبلغ زیادی بود، برای دستگیری هریک از آنها تعیین کرد.

و بدین ترتیب بود که برنامه تبلیغاتی ساواک علیه چریک ها، به ضد خود تبدیل شد و خبر پیدا شدن جوانانی تحصیل کرده و جان بر کف که ترسی از حکومت مقتدر شاه و زندان وکشته شدن نداشتند و ساواک آنها را "خرابکار" می نامید، به دست خود حکومت تا اقصی نقاط کشور برده شد.

منبع.بی.بی.سی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد