|
درباره نویسنده
امیر مومبینی در سال ۱۳۵۰ به چریک های فدایی خلق ایران پیوست. او دو بار، بار نخست در زمستان سال ۵۱ و بار دوم در تابستان سال ۵۴ به زندان افتاد و با انقلاب از زندان آزاد شد و در شورای مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق شروع به فعالیت کرد. امیر مومبینی به عنوان عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران شورای مرکزی فداییان خلق از خط سیاسی متفاوتی دفاع می کرد و در اختلافات درونی سازمان پس از سال ۶۲ همراه جناح چپ بوده است. مومبینی ده سال پیش از این، حرکتی در دفاع از محیط زیست با نام کانون سبزهای ایران را شروع کرد و به طور دوستانه از جنبش فداییان خلق جدا شد. | |
در بررسی چگونگی پیدایش جنبش چریکهای فدایی خلق ایران توجه به چهار مساله را همه مهم میدانم:
یک: تقدم شرایط جهانی بر شرایط داخلی
دوم: تقدم تحول انقلابی جامعه بر شکلگیری جنبش نوین روشنفکری - دانشجویی
سوم: تقدم جنبش روشنفکری- دانشجویی بر جنبش چریکی
چهارم: کارایی نظریه پیشاهنگ سیاسی
یکم:
جنبش چریکهای فدایی خلق ایران هیچ نوع پیوند مؤثر و درجه اولی با پدیدهی فداییان دوران مشروطه، جنبش جنگل و دیگر حرکات انقلابی مشابه در تاریخ معاصر ایران نداشته است.
فداییان هیچ کدام از این جریانهای سیاسی را پیشکسوت یا الهام بخش اصلی خود معرفی نمیکردند. برخورد چریکهای فدایی با همه این جریانات برخوردی نقادانه بود و ضمن نشان دادن سمپاتی به آنها، هیچ کدام را به لحاظ ایدئولوژیک به اندازه کافی بالغ نمیدانستند.
جنبش چریکی با نقد و انتقاد ابرقدرت چپ در ایران، یعنی حزب توده به میدان آمد. پس در حزب توده نیز پدیده الهام بخشی دیده نمیشد.
جنبش فداییان تا آنجا که به ساختار ایدئولوژی و رگ و ریشه طبقاتی برمیگشت از مکتب چپ ایران بهره گرفت، اما ساختار نظری و سیاسی آن از جنبشهای انقلابی جدید در خارج از ایران گرفته شده بود.
انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ میلادی و به دنبال آن اشاعه مشی و شیوه مبارزه چریکی پیشاهنگان در روستا و شهر منبع اصلی الهام برای جنبش چریکی در ایران بوده است.
این وضع برای جنبش به رهبری (آیت الله) خمینی بر عکس بود. آن جنبش کمتر به شرایط جهانی توجه داشت و در عوض به اعماق کهنه و کهن جامعه ایران روی کرده بود.
این تفاوت از جمله علت ناتوانیهای جنبش فداییان خلق و موفقیت جنبش اسلامی را نشان میدهد. جنبش فداییان همچنین سرشار از احساس پیروزمندی جامعهی جهانی سوسیالیستی بود. دهههای شصت و هفتاد اوج موفقیت این بلوک و در عین حال دوره تدارک سیر نزولی سریع آن بود.
آنچه دیده میشد موج دریافت شده موفقیت بود نه روند نهان شده شکست. همین امر سبب نوعی تعصب و تحجر ایدئولوژیک در جریانهای چپ شده بود.
پس، تصور موفقیت دمافزون بلوک سوسیالیستی و به هم خوردن توازن قوا به سود آن، پیروزی پیاپی و عظیم جنبشهای رهایی بخش و سوسیالیستی و گسترش موج انقلابیگری جدید در جهان زمینهای شد برای پیدایش جنبش نوین چپ انقلابی در ایران.
این جنبش حوصله و دانش لازم برای شناخت وضعیت داخلی کشور را نداشت. اگر میداشت روش مبارزه هم تغییر میکرد. جنبش چریکی فداییان خلق در دوران پیش از انقلاب نتوانست به درون توده مردم نقب بزند. این جنبش برای آن جامعه از یک سو لوکس و غریبه بود و از سوی دیگر بیش از حد تند. آرمانهای ما بزرگ و زیبا و انسانی بودند، اما برای جامعه ایران آشنا و خودی نبودند.
دوم:
تحولات اجتماعی دهههای چهل و پنجاه در ایران، اصلاحات ارضی و اجرای سیاست نوین در زمینداری و زمینکاری، سپاه دانش و ترویج و بهداشت، جهش برای صنعتی کردن کشور، تحول فرهنگی، پافشاری بر الگوی تمدن مدرن معاصر و غیره یک انقلاب مهم برای جامعه خوابآلود ایران بود.
رژیم در این دوران خود به نوعی انقلابی بود. در واقع آرزوها و برنامههای رژیم شاه در این دو دهه، همچون آرزوها و آرمانهای ما، برای جامعه آن زمان تا حدی زیادی و غیر خودی بوده است.
این تحولات زمینهای مادی شد برای اوجگیری انقلابیگری که در یک شاخه آن جنبش چریکی پدید آمد.
میتوان گفت انقلاب سفید به انقلابی گری نوین سرخ کمک کرد. ما تا کنون به ارزیابی دقیق نقش سپاه دانش و بهداشت و غیره در پیوند دادن روشنفکران با مردم و برآمد یک نیروی عظیم از روشنفکران و نویسندگان و شاعران و فرهنگسازان مردمی نپرداختهایم.
به اعتقاد من نقش این نیرو در تکان دادن جامعه ایرانی کمتر از نقش دانشجویان نبوده است. اینان با مردم زندگی میکردند و در میان آنان بودند و خود مشمول بسیاری از رنجهای آنان میشدند.
هیچ کدام از واحدهای تشکیل دهنده جنبش فدایی نبود که از سپاه دانش و ترویج و وظیفه نیرو و فکر نگرفته باشد. اگر هم مبتکرین انقلاب سفید عاقل بودند و هم مبتکرین جنبش نوین انقلابی تعمق داشتند آن گاه هر دو درک میکردند که نقطه ستیزدر جامعه دیکتاتوری است و برای آن چاره اندیشی میکردند و فرصت نمیدادند که جنبش برآمده از جامعه سنتی روی موج سوار شود و ایران را در بسیاری جهات بدون هرگونه اغراقی به عصر قاجار برگرداند.
سوم:
در مورد سوم، یعنی تقدم جنبش روشنفکری - دانشجویی بر جنبش چریکی، رابطه مستقیم این دو پدیده مورد نظر است.
برخی این نظر را دارند که حرکت چریکی سبب شد که یک موج روشنفکری برخیزد و ادبیات خاصی ایجاد کند. من می خواهم بگویم که اساس این موج پیش از پدیدار شدن جنبش چریکی به وجود آمده بود و کمک کرد تا جنبش چریکی پا به میدان بگذارد.
رهبران اولیه جنبش چریکی، بیشتر گروه دو مورد نظر من است، خود یا از اعضای این موج روشنفکری بودند و یا متأثر از آن. اهمیت این مسأله از آنجاست که جنبش روشنفکری اگر چه چپ بود، اما از طریق نقد چپ سنتی و سنتهای فکری متحجر آن میرفت تا استعداد حمایت از آزادی و دموکراسی واقعی را پیدا کند.
نشریاتی مثل کتاب هفته، خوشه، نگین، فردوسی و انتشاراتی چون نیل و خوارزمی و امیر کبیر و غیره واقعأ در خدمت بسط گرایش مدافع آزادی و دموکراسی در مفهوم مدرن آن بودند.
نکتهای که توجه به آن بسیار مهم است این است که مجموعه روشنفکری یا جامعه و جنبش روشنفکری همیشه یک مجموعه متکی بر افراد و تشخص فردی است. آنجا که به هنر و ادبیات بر میگردد آفرینش آزادانه و مستقلانه تمامی حرف را میزند؛ اما تشکل سیاسی - ایدئولوژیک، چه چریکی و چه غیر آن، یک مجموعه مبتنی بر نفی موقعیت فرد و فردیت و تشخص فردی بود.
در سازمان سیاسی – ایدئوئولوژیک حل شدن فرد در جمع و گم شدن او و خلاصه شدن همه چیز در مجموعه هدف بود و در چنین ترکیبی، کسی جرئت دفاع از آزادی فردی یعنی آزادی واقعی را نداشت. البته حساب رهبران دیکتاتور از بقیه جدا بود و هست.
جنبش روشنفکری چون با الیت خود که یک الیت عقلی بود نمایندگی میشد، نیازمند و خواهان فضای باز سیاسی برای حرف زدن و آفریدن بود. کسب و کار روشنفکر تولید فکر و احساس و فرهنگ است با مهر مشخص فردی. برای روشنفکر، حتی وقتی سخت از جمعگرایی دفاع میکند، فرد و حقوق فردی اهمیت پایهای دارد. پس آزادیخواهی نزد روشنفکر واقعی در حالت طبیعی سرشتی است.
اما جنبش چریکی به عنوان یک شاخه ایدئولوژیک و کمونیست از آن جنبش در آمد و بیدرنگ شروع به رقابت با آن کرد.
اگر جنبش روشنفکری با الیت فکری و فرهنگی خود نمایندگی میشد، جنبش چریکی به سرعت به لحاظ فکری تحلیل رفت و در راهی افتاد که توسط الیت عملی خود نمایندگی میشد.
تضاد الیت عملی سازمان چریکی با الیت فکری جنبش روشنفکری سبب شد که جنبش چریکی بیش از پیش در تشکیلات خود از روشنفکر تهی شود و به راه دگماتیسم پا بگذارد و از خواست جنبش روشنفکری دور شود.
آیا امروزه این وضع تغییر کرده است؟ هم آری هم نه. آزادیهای انسانی در درون جریانهای سیاسی زیاد شده است و این مثبت است. اما فکر کنید که سیاستمداران حرفهای محافظهکار مدام از روشنفکران میخواهند که در انتقاد به فرهنگ و سیاست حاکم تند نروند و در چارچوب این یا آن نظر حرف بزنند. این سیاستمداران بقایای همان تفکر قدیم هستند که نمی فهمند نقش روشنفکران چیست و نقش سیاستگران کدام است.
چهارم:
یکی از برجستهترین ارکان نظری جنبش چریکی باور آن به نقش تعیین کننده پیشاهنگ بود. مسعود احمد زاده با الهام از رژی دبره مطرح کرد که یک موتور کوچک، مثل موتور جنبش چریکی میتواند در صورت تداوم مبارزه موتور بزرگ توده مردم را به حرکت درآورد و انقلاب راه بیندازد.
این نظریه بیش از همه مورد انتقاد نقادان جنبش چریکی قرار گرفت، اما واقعیت این است که موتور کوچک پیشاهنگ و در این مورد چریک سبب شد که تدریجا نیروی عظیمی گرد آن جمع شود که تا امروز هم بر تحولات کشور مؤثر است.
به موازات موتور کوچک چپ، یک موتور کوچک بنیادگرای مذهبی نیز به راه افتاد. این موتور توانست سرانجام مردم افسون شده را به دنبال خود بکشاند و انقلاب بهمن را به راه اندازد.
موتور کوچک جنبش چریکی موفق شد موتور بزرگ جنبش چپ و بخش مهمی از نیروی دانشجویان را به دنبال خود بکشد، اما چون چپ فاقد حلقههای ارتباطی کافی با توده مردم بود در همان جا باقی ماند، اما موتور کوچک جنبش بنیادگرای (آیت الله) خمینی توانست با استفاده از پیوندهای مذهبی و نیروی وسیع جامعه سنتی و شبکه مساجد کل موتور بزرگ توده را دنبال خود بکشد.
این تجربه نشان می دهد که رد شیوههای تند و ماجراجویانه نمیتواند با رد نقش الیت فکری و عملی در ایجاد حرکت تعیین کننده سراسری یکی تلقی شود. تاریخ را موتور بزرگ مردم تولید کرده است، اما رهبری در دست موتور کوچک دارندگان قدرت و ثروت و دانش بوده است.
در پایان میخواهم به یک پرسش رایج هم پاسخ بدهم. آیا جنبش چریکی که من هم یکی از نطریه پردازان آن بودم ضرورت داشت؟ نه!
در دهههای ۴۰ و ۵۰ جامعه ایران در مسیری کمابیش درست حرکت میکرد، اما روبنای سیاسی جامعه از هر طرف نامناسب بود. نه دیکتاتوری شاه یک ضرورت بود، نه جنبش چریکی و نه بدتر از همه جنبش بنیادگرای مذهبی.
روبنای سیاسی جامعه ایران از انواع دیکتاتوریهای ماجراجو اشباع شده بود. در حالی که جامعه به دموکراسی نیاز داشت. پس به لحاظ سیاسی تنها ضروری یا بهتر بگویم عمدهترین ضروری جامعه در آن لحظه دموکراسی بود.
بحث عدالت اجتماعی میبایست به بحث دموکراسی متصل میشد نه اینکه بر آن مقدم گردد. رژیم شاه به دلیل عدم درک و اجرای این ضرورت و به دلیل حرکت افراطی در جهت عکس آن متأسفانه مقصر اصلی درگیر شدن جامعه ایران به امواج خشونت و مصیبتهای برآمده از آن است.
اما، من به عنوان یک فرد، حق دارم بگویم که من هم مقصر بودم. من باید میدانستم که حفظ حقوق به دست آمده برای زنان ایران و در رأس همه، آزادی پوشاک و سمتگیری به سوی تک همسری، یک رکن تحقق یافته از آرمان من بوده است که دزدان در کمین آن نشسته بودند.
باری، جنبش چریکی فداییان خلق هرچه بود یک نیروی عظیم مترقی و مدرن ایجاد کرد که امروز در سنگر دموکراسی و سکولاریسم و دفاع از جامعه مدرن قرار دارند. این عاقبت به خیری جنبش چهل ساله را به همه فداییان تبریک می گویم.
منبع.بی.بی.سی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد