new/m-al-oghab-dehaghani1.jpg

یادی از رفیق پر کشیده محمدعلی عقاب دهاقانی

جمعی از دوستان محمد علی عقاب دهاقانی

محمد پس از این‌که با مشقت و فقر درس خود را تمام کرد، به ناگزیر از مهاجرتی به مهاجرت دیگری به کشور آلمان رفت. صداقت او چنان بود که در بدو ورود به آلمان به هیچ عنوان حاضر نشد دروغ بگوید و عین حقیقت را به اداره‌ی مهاجرت و در دادگاه بیان کرد. همین امر موجب شد که در نوبت اول نتواند پناهندگی بگیرد و اجبارا ً موضوع پناهندگی او به دور دوم و دادگاهی دیگر موکول شد. می‌گفت نمی‌توانم دروغ بگویم، اگرچه کار آسانی است. برای من سخت است. نمی‌توانم آن‌را هضم کنم. او انسانی خودویژه بود. انسانی که هرکس می‌تواند بخش زیادی از زندگی او را سرمشق زندگی خود قرار دهد. روحیه‌ی قوی، عشق به رفقایش و دوست داشتنه‌ای او حیرت‌انگیز بودند. عاشق بچه‌ها و جوانان بود. طرز سلوک او با آ‌نها به‌گونه‌ای بود که هرگز او را فراموش‌ نمی‌کردند و سراغ او را از دیگران می‌گرفتند. بچه‌های رفقا و دوستان‌اش مجذوب او بودند.



new/dr-ahmad-saberian1.jpg
احد قربانی

دکتر احمد صابریان، یاور همیشگی تهیدستان از میان ما رفت

من احمد را از کودکی می شناختم. همیشه او را با لبخند محجوبش در خیابان تهران می دیدم. او یکی از سرمشق‌های من بود. بچه های دوران کودکی من خیلی بلند پرواز بودند. وقتی مدرسه می رفتم، یک روز پدرم برایم تعریف کرد پسر صابریان دانشگاه پزشکی قبول شد.
از نخستین گروه‌های امدادی بودیم که به طبس رسیدیم. حتی زودتر از گروه‌های امدادی شهرهای بزرگ خراسان. چند گروه حزب اللهی هم بودند. از لباس و سر و وضع ما فهمیدند ما چپ هستیم. آمدند و گفتند داروها و سائل را به ما بدهید، ما تقسیم می‌کنیم، شما برگردید. ما گفتیم نه، ما خودمان یک تیم کامل هستیم پزشک، پرستار و مهندس و می‌خواهم تا هر قدر لازم است اینجا بمانیم و کمک کنیم. مشجره تا حد درگیری پیش رفت. ما زیر بار نرفتیم و عازم روستاها شدیم. در راه احمد گفت: دیوث‌ها هنوز قدرت را نگرفته، انحصار طلبی را حاکم کردند.