rahim-shahriyari.jpg
لیلا مجتهدی

با آراز تا کرانه های ارس می رویم

گفت وگوی شهروند با رحیم شهریاری به انگیزه ی کنسرت گروه آراز در تورنتو

رحيم شهرياری در سال ۱۳۴۹ در محله "شنب غازان" تبريز به دنیا آمد. از همان دوران كودكی علاقه خود را به خواندن سرود و آهنگ های آذربايجانی نشان داد و همزمان با تحصيل در دانشگاه، نزد استاد يوسف عظيم زاده، ساز گارمون را فرا گرفت و از اساتيد جمهوری آذربايجان بهره فراوان جست. از سال ۱۳۶۸ با اركسترهای مختلف همچون سهند(به سرپرستی رشيد وطن دوست) و هلال احمر تبريز، دانشگاه آزاد و ... همكاری داشته است.



سهيل آصفی

ياد واپسين لبخند انوشه

در گفتگو با نصرت الله نوح - شهرگان

ملاحظه می فرماييد كه وضع روزنامه نگاران از كجا به كجا كشيده شده است.نسل اول روزنامه نگارانی كه در برابر سردار سپه و حتی پس از تاجگذاری پهلوی اول و در سالهای پيش از کوتای ۲۸ مرداد ۳۲ و دهه ۵۰ خورشيدی آنگونه در برابر استبداد ايستادند كجايند؟! يا در سينه گورستان خوابيده اند و يا در تبعيدند.اينك بقيه در اين فكرند كه فقط روزنامه خود را با آگهی های دولتی و خبرهای بولتن آن حفظ كنند تا مبادا به سرنوشت ميرزاده عشقی، ملك الشعرای بهار، عارف قزوينی،فرخی يزدی،خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و... دچار شوند.



shahram-tabe-mohammadi.jpg
شهرام تابع‌محمدى

كه درس‏ عشق در مكتب نباشد

«بى سر و پاى ميليونر» داستان جمال مالك، جوان 18 ساله فقيرى است كه در نسخه هندى شوى مشهور تلویزيونى «مى‌خواهيد ميليونر شويد؟» شركت مى‌كند و موفق مى‌شود همه سئوال‌ها را درست جواب دهد و برنده جايزه بيست ميليون روپيه‌اى اين مسابقه شود و در عين حال به يك قهرمان ملى هند تبديل شود. جمال در حلبى‌آبادهاى اطراف مومباى (بمبئى) بزرگ شده است و چاى گردانى در يك شركت بازاريابى تلفنى نه‌تنها مهم‌ترين كه شريف‌ترين شغلى بوده كه تاكنون داشته.



nafisi.jpg
مجید نفیسی

اصفهانی حاضرجواب

در واقع ماجرای نمایش های ارحام صدر (که نویسنده ی آن معمولاً مهدی ممیزان بود) اهمیت چندانی نداشت و تنها در خدمت آن بود که فضایی ایجاد کند که در آن ارحام صدر بتواند شکرپرانی کند و حاضران را بخنداند. بازیگران دیگر نیز در صحنه چندان نمودی نداشتند و غالباً چون کیسه بوکسی عمل می کردند که ارحام صدر با زدن ضربه های خنده آفرین خود به آن، جمعیت را از خنده روده بر می کرد.



h-mahini.jpg
امير جواهری لنگرودی

نگاهی سبزبر"آواز ِآبی“عکس ها

به حسین مهینی و"آوازهای آبی اش"در دهمین سال فاجعه خونین اکتبر۹۸گوتنبرگ
آدمی هیچگاه، زندگی را با آسودگی خیال نمی تواند دنبال کند و هرروزش را یکدست ودست ناخورده، یکجورو با جلاء و همواره پروارببیند. لااقل زندگی برای من در طی این سال ها، اینگونه بوده است. من خود یک تن ازاین ۶۳ تن خون آلود و زغال اندود را طی این دهسال همواره با وجودم همراه و دنبال کرده ام. همه گاه درونم را با او پروخالی ساخته ام و زندگی برهمین روال ادامه دارد...
حسین مهینی، دوست عزیزم بعد ازده سال محتوی جعبه دوربین عکاسی آن پایئزشوم را با چه مرارتی به صفحه صفحه ظهوررساند و کتابش کرد. به این ترتیب با هنرش به پرسش خیلی ها پاسخ گفت: حسین با این عکس ها چه می کند؟



shokofeh-kavani-prince.jpg
شکوفه کاوانی

داستان "شاهزاده کلاوس" هلندی و من

دیدار از ساختمان "شاهزاده کلاوس" همزمان بود با گشایش نمایشگاه عکس عکاس نیجریایی به نام "جیمز ایروها اوچه کووو" که عکسهایش شاهکار بودند و تولد خشونت در آفریقا را از کشتارگاه های آن ثبت میکردند. آقای رضا عابدینی هم آنجا بود و تابلوهای گرافیکش در سراسر ساختمان به نمایش درآمده بود که وجودم را سرشار از غرور و خوشحالی میکرد و همچنین خانم هنگامه گلستان که قرار بود نمایشگاهی هم از عکسهای همسر فقیدش به نمایش درآید. بعد همگی با هم رفتیم به اقامتگاه مجلل شهردار آمستردام، جناب آقای"جوب کوهن" و بعد از سخنرانی ایشان و معرفی برنده ی اصلی جایزه ی امسال، یعنی خانم"ایندیرا گوسوامی" از کشور هند، همگی در کنار خانواده ی سلطنتی هلند به صرف شام پرداختیم.



vida-ghahremani--aref.jpg
عارف محمدی

گفت وگوی شهروند با ویدا قهرمانی بازیگر پیشکسوت

یکشب با مادرم برای تماشای فیلم دختری از شیراز ساخته ساموئل خاچیکیان و با بازی خانم فرح عافیت پور به سینما رفته بودیم. نیمه های فیلم بود که نمایش آن را متوقف و اعلام کردند که برای ساخت فیلم بعدی به یک دختر جوان احتیاج دارند. منهم شوخی وار به مادرم گفتم که دوست دارم بازی کنم. او هم پاسخ داد که از پدرت سئوال کن. شب که به خانه برگشتیم، موضوع را با پدرم مطرح کردم و ایشان هم گفتند اگر دوست داری بازی کن. صبح روز بعد به اتفاق پدرم که سرهنگ ارتش بود و لباس نظامی به تن کرده بود وارد استودیوی دیانا فیلم شدیم. در دفتر استودیو، پنج ، شش نفر از جمله ناصر ملک مطیعی و ساموئل خاچیکیان نشسته بودند. وقتی من و پدرم وارد اتاق شدیم عکس العمل آنها خیلی جالب بود. همینطور با تعجب ما را نگاه می کردند. پدرم گفت دخترم را آوردم تا برای تهیه فیلم بعدی تان به شما معرفی کنم. بعد از این حرف، پنج، شش دقیقه ای سکوت بر اتاق حاکم شد. اینها مات و متحیر من و پدرم را نگاه می کردند.



takhti.jpg
پرویز داورپناه

تختی از خود مردم بود

گویا همین دیروز بود، وقتی چهل و یک سال پیش روز هفده دی ماه، خبر مرگ مشکوک جهان پهلوان غلامرضا تختی را، مردم دهان به دهان، بدون روزنامه و رادیو و تلویزیون در تهران و شهرستان ها به گوش یکدیگر می رساندند. و در غم پهلوان عزیزشان می گریستند. در زمان کوتاهی، هزاران نفر از مردم کوچه و بازار دسته دسته بسوی پزشکی قانونی بحرکت در آمدند.