logo





بی یار وبی دیار...

يکشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۸۹ - ۱۸ آپريل ۲۰۱۰

برزین آذرمهر

درسوگ یار ناشناخته‌ام
منصور خاکسار

می پرسی‌ام
که ام؟
من شاخه‌ای جدا شده از
اصل و ریشه ام!
دور از تو
سال هاست
چون شاخه‌ای
فرو شده در خاک دیگرم!
در این دیار سرد
دیریست آفتاب،
یک لحظه هم
به مهر
نتابیده بر سرم!
لیکن
هماره در گذر عمر ِ بی‌بهار
گرد هزار خاطره
پو شیده پیکرم!

با من مگو
تو از غم و تیمار ِ باغبان!
با من مگو
که سایه مهری است بر سرم!
با این همه ولی
من سرد می شوم
با این همه،
شکوفه که دارد هوای رشد
با غنچه‌های نا شده بر شاخه
گل هنوز؛
من زرد می شوم!

ای بر توام
هماره
ز زندان ِ غم
درود!
بی شعر و بی‌سرود،
بی یار و بی‌دیار
بنگر
که با تمامی شوری که
در من است،
پائیز در رگان من
افسرده خون
چه زود!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد