logo





در بلوچستان بلوچی بود نامش دادشاه...

چهار شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۳ مارس ۲۰۱۰

همنشین بهار

در مقاله آیا « عبدالمالک ریگی »، جا پای « دادشاه » می‌گذارد؟ به يكي‌ از نامدارترين ‌چهره‌هاي‌ ملي‌ در تاريخ‌ معاصر بلوچ‌ (دادشاه)، اشارات کوتاهی داشتم. از آنجا که در مورد وی حرف و حدیث بسیار است، کند و کاو در زندگی و زمانه او که برای امروز ما نیز، به کار می‌آید، اهمیت دارد
............................
دادشاه یاغی هست و یاغی نیست.

در مورد «دادشاه» که بسیاری از مردم بلوچ او را می‌ستایند و به چشم قهرمان نگاه می‌کنند، برخی نظر دیگری دارند و وی را به معنی منفی کلمه یاغی می‌دانند. برای مثال آقای عبدالکریم بلوچ (جناب خان صاحب؟) نوشته اند:
«من اهل و ساکن همان منطقه ای هستم که محل جولان گاه دادشاه بوده و هنگام کشته شدن وی که در عصر روز جمعه بیستم دیماه سال ۱۳۳۶ شمسی در دامنه هشت و در نقطه ای بنام زمین هارون اتفاق می‌افتد هفده ساله یودم و در پهره درس می‌خواندم و نعش دادشاه و برادرش را به آنجا اورده و در حیاط گروهان ژاندارمری زیر درخت‌های انار گذاشته بودند...»
آقای عبدالکریم بلوچ در مقاله ای با عنوان: >خلاصه ای از بیوگرافی دادشاه ، محبوبیت وی را زیر سئوال برده و دادشاه را ــ
« یک انسان بیمار که جنون ادمکشی به او دست داده بود و تمام قربانیان خود را در طول چهارده سال ازمیان طبقه کارگر و کشاورز و از میان فقیر ترین قشر جامعه بلوچ انتحاب می‌کرد» ــ
نشان داده است.

شماری از مخالفین دادشاه، به موضوع سه تن از زنان عقدى وی که چون بَرده به اعراب فروخته، اشاره می‌کنند و می‌گویند دادشاه با خبر بود که اين نوع اعمال، زشت و بر خلاف اصول پذيرفته شده بلوچ است.
جدا از این مورد، گفته شده که وی ۱۲ نفر بلوچ را (از طایفه های رقیب) دستگیر نموده و در کشور عمان فروخته تا با پولش مهمات و، پنج تیر بلژیکی بخرد...
زنده‌یاد ثمین باغچه‌بان در یادداشتی با عنوان ۴۵ سال قبل در بلوچستان از قتل فردی به نام محسن شمس به دست «دادشاه» صحبت کرده و نوشته:
«محسن شمس، وقتی یک گروه پژوهشی را در بلوچستان راهنمایی می‌کرد، با گلوله یک یاغی به اسم دادشاه کشته شده...»

در نقطه مقابل، بلوچی ها او را دوست دارند و به قضاوت های نامربوط کسانی که همچون گذشته های دور، مردم بلوچ را به دو طیف مالیات دهنده و تفنگچی خان، تقسیم می‌کنند و برای لاپوشانی «گوش و بینی بریدن» خان های ستمکار، به دادشاه می‌تازند ــ اهمیت نمی‌دهند.
برخی همانند دكتر محمد حسن حسين بُر و دکتر عظیم شه بخش، که از زندگی دادشاه، نوشته اند، وی را می‌ستایند و قهرمان مردم بلوچ معرفی می‌کنند.

به نظر دوستداران دادشاه، گرچه او یاغی خطاب شده، اما بر خلاف زبان فارسی که این کلمه بار منفی دارد، یعنی از یاغی و یاغیگری، راهزنی و زورگویی برداشت می‌شود ــ در زبان بلوچی، (یاغی) معناي ‌تحسين‌آميزي‌ دارد و در خصوص‌ كساني‌ به کار می‌رود كه‌ همانند دادشاه زیر بار ستم نرفته، مسلحانه‌ در برابر حکومت (قجر ها) می‌ایستند.
====================================
برای شناخت دادشاه باید بلوچستان را بشناسیم.

برای اینکه دادشاه را بشناسیم و پی ببریم چرا او با وجود ضعف های خصلتی و معرفتی و اشکالاتی که از آن به راحتی نمی‌توان گذشت برای خیلی از بلوچها حکم قهرمان دارد ــ باید بلوچستان و ویژگی‌های آن را بشناسیم و بدانیم بلوچ برای یاغی احترام خاصى قائل است.
بلوچستان به دليل زخم‌هایی که بر جان دارد٬ ھميشه اميد يک ناجى و قھرمان را داشته است. قهرمانی که مقدمتاً بتواند و بخواهد بکشد و برای شلیک کردن، این پا و آن پا نکند و از خون و خونریزی واهمه نداشته باشد.

در نظام عشیره ای و فئودالی آنھايى که مي‌کشند جايگاه قھرمانى دارند و مايه احترام خانواده و الگوى خردسالان ھستند و برای همین، کودکان هم دوست دارند مٽل الگوھاى خودشان «اشرار» و مايه افتخار شوند. این برای یک غیربلوچ مفهوم نیست٬ اما واقعیت دارد. (در فرهنگ حکومتیان، مردم به جان آمده در شمار اشرار هستند. اما در فرهنگ بلوچ کلمه اشرار همان معنی را ندارد.)
با توجه به درجه معنی کلمه، اگر در دیگر مناطق ایران «اشرار» بار منفی دارد، در بلوچستان به آن ارج می‌نهند.

توجه کنیم که «اجتماع بلوچستان در زمان حيات دادشاه يک اجتماع فئودالى بوده و ھنوز ھم در بيشتر مناطق به شکل قبايل کنفدرات و فئودالى اداره مي‌شود.»
از آنجا که در بلوچستان شيوه زندگى قبيله اى و قھرمان پرورى رواج داشته٬ طبیعی است که امثال دادشاه رو بیآیند و سنت دیرینه ياغى گرى را از سر ‌گیرند. یاغیگری ای که همزاد کشتن و خونریزی است.
در بلوچستان قبایل و طوایف (هنوز هم) نقش خیمه را دارند و برای قومی که در طول تاریخ مدام براو تاخته و تحقیر کرده اند سرپناه و سایبان‌ند.
آنچه خیمه را سرپا نگاه می‌دارد و حفظ می‌کند نه فقط رئیس و سردار قبیله و آداب و رسوم قوم، بلکه کسانی هستند با سر نترس و دل شیر قبیله را می‌پایند تا گزندی به آن نرسد، آنان جا پای اشرار گذاشته، خود را به آب و آتش می‌زنند و، با تفنگ و کشتن همدل و همنشین‌اند.

از این زاویه دادشاه در شمار اشرار است و اگر داستانش تأثير فراوانی بر شعرا و نويسندگان بلوچ گذاشته و خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مراسمی چون عروسی و جشن تولد و... از رشادت و شجاعتش یاد می‌کنند، بی دلیل نیست.
====================================
گاهی دادشاه به عرش برده می‌شود.
مردم بلوچ به سرکشی در برابر متجاوزین ارج می‌نهند و سرکشان را حکومت، اشرار هم خطاب کند دوست دارند، از همین رو افراد زیر که ممکن است همانند دادشاه از عیب و نقص مبرا نباشند، به دلیل جانبازی هایشان مورد احترام مردم بلوچ هستند.
حلیل خان گمشاد زهی / سردارجیند خان یارمحمد زهی / سردار حسین خان شیران زهی / هوت همل / کمال صلاح الدین / بهرام خان بارک زهی / میر دوست محمد خان / ابراهیم خان بارک زهی / نور محمد رئیسی ( ارجمندی ) / میرعبدی خان سردار زهی / موسی خان مبارکی / حلیل خان گمشاد زهی / بلوچ خان اسمال زهی / جلال خان بامری / محمد خان میرلاشاری / امان الله خان مبارکی / علی خان مبارکی / جلال شهمراد ازباغی / ملا کمال اهورانی ( صلاحزهی ) / مھندس اشکانى / رحيم زردکوھى / بىبکر زردکوھى /عبدالرحيم رييسى...
هرگاه حکومت و جباریت باهم در می‌آمیزند و ستم را به اوج می‌رسانند، کسانی‌که در برابر آن می‌ایستند نیز، به اوج می‌روند و سر از عرش در می‌اورند و کسی حاصر نیست عیب و نقص آنان را تصور کند. آنها سمبل پاکی و سپیدی هستند، چون در برابر پستی و سیاهی قدعلم کرده اند.
دادشاه تنها نیست. درباره امثال او در سراسر دنيا، سخنانی اسطوره وار که گاه واقعیت ندارد، ساخته و پرداخته شده و باز هم می‌شود.
در گذشته در همه جای دنیا از نظایر دادشاه،اسطوره ساخته اند و می‌دانیم اسطوره ها نه بازگو کننده وقایع و تاریخ بلکه بازتاب اذهان و امیال نوع بشر هستند که سعی دارند جامه ای واقعی و تاریخی بخود بپوشانند.

گاهی دادشاه به عرش برده می‌شود و شعرا نیز، به زندگی او شاخ و برگ داده، خوب را خوبتر می بینند...
از اشعار معروف درباره او می‌توان به اشعار ملا ابابکر کلمتی، ملا جان محمد، ملا محمود ويدادی، عبدالله روانبدپيشينی، و شعر لال بخش اشاره کرد.
کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر...اين اشعار را که به صورت حماسی، به شرح ماجرای دادشاه می‌پردازد، با صدای زیبا خوانده اند.
در زیرنویس همین مقاله، دو نمونه از اشعار بلوچی را در مورد دادشاه، آورده ام. یکی از لال‌بخش، و دیگری از مولانا عبداله روانبد پیشینی.
====================================
دادشاه محصول مناسبات آلوده حاکم بر بلوچستان است.

آفریقای ایران (بلوچستان)، تا اواخر حکومت قاجار، حالتی خودمختار و ملوک الطوايفي داشت و حاکمان آن گوش‌شان به حکومت مرکزی ايران بدهکار نبود و ساز خودشان را می‌زدند.
بلوچستان تا پیش از تسلط دولت مرکزي ايران در سال ۱۳۰۷، «سربرخود» بود و به دليل احاطه شدن با کويرها و بيابان های وسيع و گرم، همچون جزيره ای مستقل در کنار ايران عمل می‌کرد.
رضاشاه تا حد زیادی خوانین بلوچ را مهار کرد و سرداران و خان های محلی وقتی سمبۀ ارتش را پر زور ديدند دست از سرکشی برداشتند و درگيريهای طايفه ای که به صورت قتل و غارت نمودار می‌شد ظاهراً فروکش کرد. اما با غروب حکومت او، خان ها و سرداران محلی بلوچستان برگشتند به پله اول، و بغض ۱۶ ساله کينه ها مجدداً ترکيد.
پس از رضاشاه سياست دولت در ارتباط با خوانين عوض شد و استقرار نظم و امنيت در برخی مناطق به آنها سپرده شد و بار دیگر (خان‌ها) در بلوچستان همه کاره و آقابالاسر شدند.

از آنجا که سيستم اقتصادی حاکم بر جامعه معيشتی و نظام اجتماعی، مخلوطی از زندگی عشايری و روستايی بود، سرداران و خوانين برای توسعه حوزه نفوذشان، همیشه توی سر و کله هم می‌زدند و دعوا می‌کردند.

طايفه ها به يارگيري از يکديگر پرداختند و در اتحاديه هاي مختلف با همديگر همدست شدند و سعي در جذب افراد توانمند و نترسي داشتند که بتوانند در نبردهاي بين طايفه اي از آنان استفاده کنند. دادشاه و برادرانش (احمد شاه و محمد شاه)، از جمله اين گونه افراد بودند.

در جامعه سنتی بلوچستان دو چيز بسيار مهم است: سلاح و، ناموس فرد.
اگر به یکی از این دو خدشه ای وارد شود ديگر اعتباری در بين جامعه خود ندارد.
با توجه به حاکميت نظام عشيره‌ای، از دست دادن ابزار قدرت (سلاح) و هتک حرمت ناموس فرد، تنها به معنای از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نيست بلکه به معنی بی آبرويی کل عشيره است.
دادشاه که از اهالي سفيد کوه و فردي نترس و ورزيده بود به علت مسائل کوچکي که در خانواده اش اتفاق افتاد مجبور شد به علت تعصب قومي و تهمت هاي ناروايي که به همسرش زده شد، او را به قتل برساند، ياغي شود و سر به کوه بگذارد...
او قبل از درگیری با خوانین و دولت مرکزی، همراه با طايفه اش در کمال آرامش زندگی می‌کرد. ولی با توجه به حاکميت سيستم عشيره ای، نمی‌توانست نسبت به مسائلی که برای طايفه اش پيش می‌آمد، بی تفاوت باشد. البته ستم حکومت، آزار برخی ژاندارم‌ها و خوانین مرتبط با آنان نیز، قوزبالاقوز بود و نقش «مبنا» را بازی می‌کرد. دادشاه (با بد و خوبش)، پدیده ای بر خاسته از دل زور و ظلم و محصول مناسبات آلوده حاکم بر منطقه بود.
====================================
«آمریکایی کُشی» دادشاه، مبارزه ضد امپریالیستی نیست.

سالها حکومت مرکزی در نخ دادشاه بود تا به تورش بیاندازد ولی او و گروه اندکش که حداکثر به چهل نفر می‌رسيدند با اتخاذ تاکتيک های رزمی ويژه و قدرت فراوان در راهپيمايی در مناطق صعب العبور و متبحر در تيراندازی، جیم می‌شدند. جنگ و گريز و فرار به پاکستان و آن سوی خليج فارس و دريای عمان، از ديگر شگردهای دادشاه بود.

دولت مرکزی قضيه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی‌کرد، تا اينکه در اوايل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورين آمريکايی و ايرانی «اصل چهار» توسط گروه او کشته شدند. اين قضيه منجر به واکنش شديد دولت مرکزی شد و دولت آمریکا هم پشت قضیه رفت.
جدا از مسئله فوق، گویا هواداران دادشاه، با تفنگ برنو (تك تير) هواپيماي حامل رئيس ستاد ژاندارمري را سرنگون كرده و او را كشته بودند و این دو حادثه، حال دولت را حسابی گرفته بود.

شماری از طرفداران دادشاه این «آمریکایی کشی» را مبارزه با امپریالیزم تعبیر می‌کنند که البته بی‌معنا است. در فیلم سینمایی دادشاه (حبيب كاووش – ۱۳۶۲) با آب و تاب، به اجنبی ستیزی او اشاره شده اما، در عالم واقع او شناختی از امپریالیزم و ارتجاع نداشت.
یادآوری کنم که عملیات دادشاه و کشتن مأمورين آمريکايی و ايرانی «اصل چهار»، در رابطه با انگلیسی ها و دارو دسته علم، هم تفسیر شده، با این توضیح که ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگليس با آمريکا، تاثیر زیادی داشت و چه بسا به ملغی شدن اصل چهار و يافتن نفت از سوی آمريکاييها می‌انجامید.

بگذریم...
پس از کشته شدن آمریکایی ها، نیروهای دولتی و همکاران محلی، به تعقيب دادشاه و افرادش پرداختند و در ۱۴ فروردين ۱۳۳۶ (روزی که دکتر اقبال مامور تشکیل کابینه شد)، درگيری شديدی بين طرفين در مرز پاکستان رخ داد. با اینکه صدمات ريادی به گروه دادشاه وارد شد، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند.
دادشاه بر خلاف برادرش (احمد شاه) که به پاکستان پناهنده و در نهایت هم تسلیم رژیم ایران شد و اعدامش کردند ــ خواهان بازگشت به بلوچستان برای عملیات تازه بود.

زاندارمری تیغش به دادشاه نمی‌رسید از همین رو مهيم خان لاشاری و عيسی خان مبارکی که خوشنام بودند و چه بسا دل خوشی هم از حکومت و ژاندارمها نداشتند برای مذاکره به تهران، دعوت شدند و حکومت با تقاضا و نیز، اولتیماتوم با آنان حالی کرد که باید غائله دادشاه بخوابد وگرنه همه چیز را از چشم آنان می بیند.
سروان خداداد خان ريگی (فرمانده ژاندارمری نی ريز) هم که پس از قتل آمريکاييها، داوطلبانه به بلوچستان آمده بود، در پی همکاری آنان بود.
اگرچه امثال میر مهیم خان لاشاری و عیسی خان مبارکی، نه مدرسه و درمانگاه ساختند، نه راه سازی کردند و نه در توسعه تجارت و صنعت بلوچستان تلاش کردند با اینحال، (به دلائل گوناگون) در نزد مردم ارج و قرب داشتند.
کسانی که دادشاه را به عرش می‌برند و خوب را خوبتر می‌بینند، آن دو را به ته چاه می‌کشند و بد را بدتر می‌بینند که صحیح نیست.
عیسی خان مبارکی گرچه بعد از سال ۱۳۲۱ سر از بخشداری و فرمانداری و مجلس شورا درآورد، گرچه با شور و شوق انقلابیون بیگانه بود و انگیزه های خاص خودش را داشت اما، به مدت دوازده سال با قوای رضاشاه جنگید.
====================================
دادشاه پايان دوران سنتی شورش و ياغيگری است.

دادشاه به مهیم خان لاشاری احترام می‌گذاشت و به همين جهت مهيم خان به او پيغام داد که از شاه برای تو و همراهانت تأمين گرفته ام، از کوه پايين بيا و با نماينده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه پذیرفت. (می‌گویند عیسی خان هم قسم قران خورده که دادشاه بیا در امان هستی...اما من در این مورد اطلاع ندارم...)

مهيم خان لاشاری، سروان ریگی، استوار یادگاری، گروهبان محمودی (به جای سرهنگ ژیان که ظاهراً ماشینش بین راه گه به هیچان خراب می‌شود)، و چند تفنگچی بلوچ، به سوی محلی که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه هم سر قرار رفت اما صحبت از تسلیم بدون قید و شرط او کردند و با خواسته او (آزادی برادرش احمد شاه که دولت پاکستان تحویل رژیم شاه داده بود) هم، موافقت نشد.
دادشاه که گویا قصد گروگانگیری داشته تا بلکه با رهایی برادرش موافقت کنند، حاضر به تسلیم نمی‌شود و معلوم نیست چه پیش می‌اید که مهيم خان به طرف او شليک می‌کند... (البته نمی‌دانم رئیس قبیله‌ای که جد اندر جدش، سردار یکی ازطوایف پرآوازه بلوچستان بوده چگونه می‌تواند زیر قولش بزند و به سوی دادشاه شلیک کند؟)

در درگیری بین طرفین، برادر دیگر دادشاه (محمد شاه) نیز، تیر می‌خورد و جان می‌سپارد.
دولت برادر دوم دادشاه (احمدشاه) را هم که پاکستان تحویلش داده بود، بدون محاکمه تیرباران کرد. گفته شده آنروز خود «مهیم خان لاشاری» هم کشته می‌شود.

البته روی داستان دادشاه، همه بلوچی ها نظر یکسان ندارند و برخی کشتن وی را با گلوله های «مهیم خان» نمی‌پذیرند و می‌گویند اگر مهیم خان قصد کشتن دادشاه را داشت می‌توانست بدون اینکه جان خود را بخطر باندازد بوسیله افراد طایفه بزرگ لاشاری قالش را بکند...

با همه حرف و حدیث ها اما، در این واقعیت نمی‌توان تردید کرد که مسئله دادشاه، بلوچها را با هم پيوند داد.
چون جرقه طغيان دادشاه توهين ناموسی و هتک حرمت وی توسط خوانينی بود که دولت مرکزی از آنها حمايت می‌کرد، همه بلوچها آن را مسئله خود می‌دانستند و روزنامه‌های بلوچ زبان با حمله به رژيم پهلوی و خوانين اشاره می‌کردند که قهرمان ملی آنان مظلومانه و با حيله و مکر خوانين و دولت از پای درآمده است.

فراموش نکنیم که دادشاه در ساختار سنت های حاکم بر جامعه‌اش قيام کرد.
قيام دادشاه پايان دوران سنتی شورش و ياغيگری است.



برای آشنایی بیشتر:

۱- جلال فرهمند (داد شاه) ماهنامه بهارستان شماره ۵۴
۲ـ عظيم شه بخش، پژوهشی در تازيخ معاصر بلوچستان. شيراز: چ اول، ۱۳۷۳.
۳- محمد سردار خان / تاریخ قوم بلوچ و بلوچستان
۴- ذبيح الله ناصح، بلوچستان. بی جا: ابن سينا، ۱۳۴۵.
۵ـ محمود همت، تاريخ بلوچستان. تهران: گلی، ۱۳۷۰.
۶- مهندس منوچهر کارگر دادشاه بلوچ ( پژوهشی در تاريخ معاصر ايران )
۷- امان الله جهانبانی، سرگذشت بلوچستان و مرزهای آن. بی جا: بی نا، ۱۳۳۸.
۸ـ سعيد نيکبختی، آهنگ بلوچستان. بی جا: هامون، ۱۳۷۴.
۹ـ کمال الدين غراب، بلوچستان يادگار قرون مطرود. تهران: کيهان، چ دوم، ۱۳۶۴.
۱۰- ايرج افشار (سيستانی)، بلوچستان و تمدن ديرينه آن. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۱
۱۱- سميه خاني پور / طغيـان دادشـاه در بـلوچسـتان (مطالعات تاریخ معاصر ایران)
۱۲- محمود زند مقدم / حکایت بلوچ
۱۴- پيام اميد / دادشاه قهرمان ننگ و نابودى
۱۵- عبدالغنی دامنی / سیمای تاریخی بلوچستان
۱۶- دكتر محمد حسن حسين بُر / ایران و قومیتهایش (بلوچ ناسیونالیزم)
۱۷- عبدالکریم بلوچ / بلوچستان درگذر زمان
۱۸- محمود همت / تاریخ بلوچستان
۱۹- قاضی عبدالصمد سربازی / بلوچ و بلوچستان
۲۰- وبلاگ بلوچستان / ماجرای دادشاه (ترجمه فارسی شعر دادشاه از ملا ابوبکر)
در بلوچستان بلوچی بود نامش دادشاه http://www.balochistaan.blogfa.com/
۲۱- عبدالحسین یادگاری/ حماسه های مردم بلوچ
فیلم دادشاه در یوتیوب:
http://www.youtube.com/watch?v=lJ17xg_MyjU&feature=PlayList&p=E1A1293269B251CA&index=0&playnext=1

از اینجا به بعد، فقط برای دوستان عزیزی که به زبان بلوچی آشنا هستند، مفید است.
====================================
شعر دادشاه اثر مولانا عبداله روانبد پیشینی
جي مكران مام يلان
باتی مدام عيش و گلان
هنچو كه صد برگين گلان
گون ناز و كهيب و گنگلان
پروا مبات تَي بلبلان
زهر چمب و دريا چينكلان
كشّنت په سوزی زيملان
نالنت چو نه بوگين نلان
تَي بچ گون شيري توكلان
جوش و خروش و ولولان
گرّ انت كه ترّنت ديولان
گيران تَي زرين چنگلان
كيلَّی مدام گون همبلان
براهندگين هم گنگلان
پيندَی دو براگين سنّلان
پنجگ گون جارين ترامبلان
هنزار بندی درنگلان
ماتكوه و جكّين چنبلان
زيان كنَی تلين يلان
مپتا مهارين حملان
شير گُرگين صاحبدلان
سوجا مگر چه پاگلان
عيار و تگين گوچلان
دايم دمنت روكين جلان
برانز دينت موجين دلان
تپان دارنت تركّلان
چون بيت كه كپتَی مشكلان
شور انت مدام تَي محفلان
هور نبريت تَي تلان
استين گون مستين ترونگلان
هر روچ گوزنت تَي منزلان
گرندان و شيكان و شلان
كهلاپ گون زبرين گادلان
دنز دينت تَي شمپلان
كور و جگردين هارملان
ژند كننت تَي جنگلان
باغاني سبزين سمبلان
مرزنت هما پيشي پلان
شير گون شكاري چنگلان
شاهين گون نقشين بانزلان
هر روچ هزيننت تيتلان
وداني برين ماهلان
چو ما په گوشان اشكتگ
دوشي نسيما شيكتگ
كوهي جران سر كشّتگ
مكران مُجان مان پوشتگ
هيرتين شموران شنزتگ
ترمپ اِش چو دُرّا درنزتگ
شومين شمالا سركتگ
واري چه وشگواتا زتگ
گون سياهگا پر لگتگ
استيني سبزين جگتگ
جمبر چو ديها سُرّتگ
هر نيمگاآگُرّتگ=آشفته
گرندا په هيبت گـُرّتگ
آسي چه چـمان پرّتـگ
برقا دو دستي چاپ جتگ
بير مان درچكان چندتگ
استين چو كوها لُـمبتگ
ملكَی سرا ايرژُمبتگ
گرانين رگامان گرمبتگ
آپ چو تيابا رمبتگ
طوفانَی سيلا ستتگ
مكران ذميني متتگ
چهراني گردون چرتگ
دنيا دگرگون ترتگ
جمبرا چه كوهان چُرّتگ
ساچانَی گردا برتگ
كوكر چو پژما شنگتگ
هر پتوی جاهي شتگ
دنيا صباحَی منزل انت
گرمی مسافر مهتل انت
مَهري تيار و گندل انت
ديما تهارين جنگل انت
راهی نوشّ و گادل انت
ای زندگي بی حاصل انت
گاهی غم و گاهی گل انت
نادان چيا چو غافل انت
گرانجان و سست و تنبل انت
شيطانَی رُمبا شامل انت
دايم گون براتا پندل انت
مانند مارا منگل انت
هركس رضا انت مان دلا
براتَی سرا بيَيت ای بلا
بلّي كپيت مان گپچلا
تهنا گران من منزلا
ميري زرينان محفلا
ای فكري نيست انت جاهلا
زيان كنان همگنگلا
روچی كپان وت مان گلا
تنُّن گريت مان جنگلا
نُكّ هشيت مثل دلا
ای عبرت انت په عاقلا
پيشچار لوتيت اولا
بيا شاعر شيرين مقال
وش زيملين فرخنده قال
از من بزير يك و دو گال
طنبورگَی گروهان بمال
مان مجلسى نند و بنال
شود چه دلا زنگ و ملال
كپتگ منا اندر خيال
يك قصه ای بهر مثال
مير دادشاه ابن كمال
اندر بلوچي رسم وچال
با همت و جاه و جلال
مان نيلّگَی برزين جبال
پاد آتكگت سولين چنال
شاخي جتگ قطب شمال
با حشمت و مال و منال
قصدي نهت جنگ و جدال
خونريزي و قتل و قتال
سوتكگ حسدّان بد سگال
بی اهتبارين كم كجال
ترسيت چه نر شيرا شگال
داتي سرا كشّ و كشال
بلّي كه بيت گار و زوال
وش گيگ بِن بی قيل و قال
پر وت جتِش چاه وبال
ای زندگي آب سفال
گاهی لُر و گاهی زلال
دنيا درختی كهنه سال
گه گُنج دنت گه پرتقال
بيت چه بنا روچی نهال
كسّ نبيت بُلّ و گُلال
نَی گركِ مانيت نَی غزال
آخر كه كتنت ماه و سال
غير از خدای ذواللال
پروردگار بی هـمال
هر چيز روت راه زوال
تهنای مانيت لايزال
چو راوي داتگ خبر
مير دادشاه والا گهر
ديتي چه بد خواهان ضرر
آسيب و رنج و شور و شر
ظلم و اذيت بی قدر
بدنامي اِش داتگ په سر
زهر گپت اميرين معتبر
دريا دلين رستم جگر
ظلم نَسَگّيت شير نر
پر غيرتا بستي كمر
گون دشمنان بيت چير وسر
گاشينتگنتي چك و گور
آسي جتگ در خشك و تر
ملكي كتگ زير و زبر
كت دشمنان مكر و هنر
زُرتِش دلا خوف و خطر
زانتش نبيت مارا ظفر
جنگا نلُپّيت نامور
عرضش كتگ شاهَی درا
ايران زمينَی رهبرا
ای ياغي انت تَي كشورا
كپتگ مان ملكا ظاهرا
هنّي بگر آيي سرا
بدنام كنت روچی ترا
سوچيت جهانا يكبرا
هنچو كه برق و هنگرا
پر دشمناني الگرا
گُرّ و نهيب و تكّرا
گردن ندات دنگين نرا
ميردادشاه مردورا
هنچو كه شيرين چاكرا
جزم اَت وتي ساندين سرا
بيمي نزرتگ خاطرا
فوج و سپاه و لشكرا
مردی ستر خود دار بيت
آرام و بی آزار بيت
خونسرد و باز اوپار بيت
وقتی كه دشمن دار بيت
بدگو تها بسيار بيت
ظلم و ستم در كار بيت
بدنامي يي سربار بيت
انديش و فكري گار بيت
آخر سرا بيزار بيت
هر وقت كه آئيا وار بيت
آماده پيكار بيت
چو اژدها حونوار بيت
مردم په ننگ و غيرتا
پر دشمناني كُنّتا
بد واهشاني تهمتا
گنديت كه كپتگ شدّتا
پر دشمنان لديت وتا
پر كردگارَی حكمتا
رب جليلَی قدرتا
حكم آتكگت از دولتا
دستور چه اعلاحضرتا
يكدم بغير از مهلتا
لشكر بزيريت حركتا
كوشش كنت هر صورتا
راحت كنت می‌ملتا
چی ناكسين ناراحتا
ملكي جتگ مان آفتا
گاري كنت په عبرتا
بر حكم دستورات شاه
هر نيمگا رمبت سپاه
روچ چو شپا بيتگ سياه
گپتنت دليران دك و راه
ده كپتگت مير دادشاه
زانتي كه موقع بيت تباه
گون صاحب تاج و كلاه
جنگ نبيت خواهي نخواه
كوه نكنزيت دست كاه
كت دشمنان ای رپك و راه
شاه نزانت كييگ انت گناه
قادر وت انت تهنا گواه
من وت بسی ديتگ الم
از دست بدواهان ستم
جور و جفا و رنج و غم
نين دشمنَی دستَين قلم
ظالم منا كنت لاجرم
ياغي مني ناما رقم
افسوس كه دنيا آخر انت
نوكين علامت ظاهر انت
مرچي چه زيگا بدتر انت
هرچی كه زرنگ و مالور انت
گردن كلفت و قلدر انت
راجَی كماش و مستر انت
ملكَی سرا زورآور انت
شاهي دران سردفتر انت
مير و وزير و افسر انت
دروغي جهانا باور انت
آكه نزور و بی كس انت
بی طاقت و كم دسترس انت
مظلوم و وار و بيوس انت
گركَی دپا مثل پس انت
دنيا دغايَی مجلس انت
مكر و فريباني گس انت
جامي خيالان شم بدَی
ترندين رگامان تم بدَی
بورا دمانی دم بدَی
حالان پدا سرجم بدَی

دادشاه دومي بهر
گرديت په نوبت روزگار
هر روچ په رنگی بيت تيار
گاهی خزان گاهی بهار
رودَی رهَين عمرَی كشار
شاعر دلا شكا ميار
مَی نگدهان گوشان بدار
يك ساعتی نودي بگوار
چون كت يلا آخر قرار
مير دادشاه سر مچار
زانتي كه نيست دهرا مدار
دنيا نمانيت پايدار
رپتگ چه دستا اختيار
شت چه بلوچا اعتبار
موكلّي كت نيل و سگار
ويلي كتنت جاه و دوار
بُن پيركي ملك و ديار
اير كپت چه درنگان نرمزار
گون خانه و خويش و تبار
چندی دگر از بيل و يار
گُرّان چو ببر كوهسار
په زامرانا رهسپار
پيچ پيچ ورانَت مثل مار
اندر ميان گير و دار
كپتگ گون ماموران دچار
فوج و چريك بيشمار
وقتی كه گرم اَت كار زار
زرتگ تفنگان گمگمار
تيراني زرمبشت و توار
دنيا چه دنزا بيت تهار
چشم فلك شد پر غبار
سر پرّتنت كوهين تلار
رتكنت چه دربندان حصار
ديما درآتكگ شير شكار
جنگاني ملين شهسوار
شير زهرگين گردن شهار
فوجي لپاشان كت چو هار
چكتابي داتنت چو پتار
پروشت و جتي په يك كنار
ديرا نبيتگ انتظار
هنچو گروكی كت گزار
شانتي په هر ديما شرار
ژندي كتنت كوه و دگار
ناگه بفرمان قدير
حكم خداوند خبير
شَيرازَی ديما در مسير
چكّابَی آبدارين غدير
همراهي سستنت دير په دير
بيت از قضا در دار و گير
برات و عيال آن امير
در دست پاكستان اسير
ره داتگت شاه كبير
محمد رضاشاه شهير
ديم په كراچي يك سفير
بنديگي برتنت ناگزير
مرد و زن طفل صغير
بيتگ بسی منت پذير
لائق پاكستان نهت
روچا بكنت راها غلط
لوگَی ميارا بی مدت
تحويل بدنت بدست وت
شت از جهانا ای صفت
مردمگري و معرفت
دايم نجلّنت ماه و روچ
هركس چدا لديت په كوچ
بيا وهديگين قبران بكوچ
مرتگ په باهوتا بلوچ
بيتگ تباه و سُتك و سوچ
كُشت و كُشار و درّ و دوچ
نامِش نمايان انت چو روچ
شاهان ميار نيست انت مروچ
بی ساهگين درچكا بسوچ
باز كنتگ و شوشكين كروچ
تكرتگ انت لاشار و رند
حد جگين تا رود سند
ای كست و كينگ زند په زند
سي سال جنگ و گند و نند
ای اختلاف و بُرّ و سند
په گوهرَی هِرّاني جند
نا اهلَی شكلا كس مگند
آيي نوانا كس منند
ميـرزا سكندر نامراد
نام نكو داتگ بباد
ياد نكنت از روز داد
چـه هـمتا هستت لُجـاد
كم جرئت و بی دست و پاد
بی سايی اَت مثل جـماد
سستـي ميارَی بند و ساد
آرام دل هجـبـر مباد
حالان سهي بيت باب په باب
مير دادشاه گردن نتاب
جنگ آذمائين شه شناب
پادآور و كوهي عقاب
رپتگ چه سارا جور جواب
وارتي چو گرّاپيچ و تاب
واتـرّي كت چسـت و شتاب
نوشـي كتـگ قهـرَی شراب
ريتكي چه حلقا زهر ناب
برگشتگـت لوحـا كتــاب
سستـي اميــداني تناب
اشتـي بلوچي دود و داب
انگاري كت شرم و حجاب
باز خانه اي كرتگ خراب
باز سينه اي كرتگ كباب
برپايي كرتگ انقــــلاب
روكي كتـگ آس عـذاب
برتي قرار و ورد و واب
كپتگ مان ملكان چو قصاب
مهلوكي كشتگ بی حساب
آخر ز جوش انتقام
دركاري كرتگ قتل عام
اعلاني كت مرگَی پيام
فرقي نكت مير و غلام
ملكي بهم جت انتطام
جوري كتنت نُكا طعام
وابي كتگ چمان حرام
گيگ ات په جنگا المدام
داشتِش خيالا فكر خام
در تنك سرحه يَی مقام
چند افسر عالي مرام
امريكهي ات انت تمام
گون خانمی كارُل په نام
قتلي كتنت يكجا تمام
ای حال شتگ مان مركزا
گون بادشاه محمد رضا
شاه شجاع و جانفزا
بيتگ نهايت نارضا
سرداري بستنت مهمزا
گُرّ و نهيب جانگزا
گوشتي شمارا نيست انت جزا
الا كه زندانَی سزا
يك دادشاهی از قضا
كپتگ شمَی ملكَی بزا
هنچو كه گرك اندر بزا
هرجا ورانِت ترگزا
بی هاتيگ ات چو عاجزا
ايران شما كت افتضاح
لگّنت منا ای عيب و زا
مهمان مني ناجائزا
قتلي كتنت مفت و گوزا
نين بر شما فرض انت غزا
حكما منيگا گوش كنت
گردنكشا چكپروش كنت
دُزَّی دوايا كوش كنت
ای فتنها خاموش كنت
ميران جواب دات پر ردا
عرضِش كتگ پر يك صدا
جانا كنِن پر تو فدا
بواهي اگر پاكين خدا
سوج كنِن كوه و لـدا
هرجا گرِن نكسَی پدا
بلكين بگندِن آ بدا
روچی كپيت په می‌زدا
گتـي كنِن ديم و پدا
قتلي كنِن مثل ددا
يا ختم بيت تنّ و شُدا
گاري كنِن ملكَی ردا
عالم خرابين مفسدا
يا آهِ بيت يا ما ادا
مردان گون شاها قول كتگ
لبز و قرار ايدول كتگ
شاهَی عتابَيش هول كتگ
ديم پر نهنگَيش نول كتگ
آتكگ سرا امر قديم
لاشارَی سردار مير مهيم
موسی و مير محمد كريم
يوسف يلين مرد سليم
رپتنت په صد اميد و بيم
گون لشكر و فوج عظيم
كوه و گران بيتنت مقيم
هر كس چه زندا بيت يكيم
غافل در اين دنيا مشو
چو بيخودان مست و نشو
شيطانَی دنبالا مرو
هركس وتي فعلان گرو
كنت كشتگين تُهما درو
====================================

اشعار زیر بعد از قتل دادشاه توسط فردی بنام لال بخش ساکن کوه لاف گه (نیکشهر) سروده شده است. لال بخش با دادشاه در یک طایفه بوده و چندین بار دادشاه را دیده است.

اولین شعر دادشاه


شک نیست ای جلیل کاران
ربی قدروتو در باران
هستن سیه جگر گلزاران
بندنت اسنین بنباران
برنت بی پروگین کاران
بیائیت منی همدلانی یاران
زردو همبلودوستداران
گوش داریت منی گفتاران
نوکین کسیه من کاران
ای لاشاری دهین سرداران
جدی زحم جنو نامداران
راجی واجهین بور سواران
سرحیل وملک رفتاران
ای خانی احرین کرداران
باد ای گوشتگین گفتاران
من اظهار کنون اشراران
پاد اتک نیلگا چندی شوم
دنیایش کتگ گارو گوم
کشتش بی حسابا مردم
ای کوهین عکربین بد ساعت
چندی مردمنت وت به وت
مهلوکش کتگ ناراحت
اگت دادشاه چارده سال
بازی برتگت بندو مال
هچ پیما نبیتنت سر حال
بسیاری کتگ بیرانی
نا راضی کتنت شیرانی
فوجش لوطتنت ایرانی
تاکیبت تمام شیرانی
بله گشتر بوت فسات و زیانی
صحرائی کمالی رندان
اهلو وارثو فرزندان
دنیایش اسیر کوت چندان
اگنت به حصارو بندان
تنکش کشتگت امریکا
مالوم بوتگنت پاکستان
نو تاکیب کت مروکین ملان
سرحیل شهکلی گون بیلان
گپتش احمد شاه گون کولان
گون دوستو شر سرین گران مولان
منتنت دادشاه ومحمد
بیتنت به جهانا زحمت
هچش به دلا نی رحمت
تاکیبش کوتگ نام اور
اندیش نی بلوچا هچ بر
بیت گون دولتان سر به سر
بندی جابوان بمیا نا
گردی به مراو شانا
کوه وکوه سرو بیابانا
هچ پیمه نمنیت ترانا
بزان گیری کپتگ چه اسمانا
روکن به جهانی جانا
نو شاها لوطته لاشاری
تهرانی برنت احظاری
کین که دادشاه ها بیاری
نامی جکستگ اشراری
کشتی حانمی امریکائی
چندی افسرو کاردانی
نو ساند بوتگ یلین لاشاری
جواب دات خان مهیم خانملا
سردار هوتی خانی ولا
اکراری کتگ گون شاه ها
هر چه لوطته الله ها
بله هچ مردن نتونت غیر وت
بزان سردارا نصیبت جنت
افسوس مهیم لاشاری
زیبایت ترا سرداری
راجی جلگو دوستداری
ای تهران ترتگ پر توکل
راجان زرتگت شادو گل
اتکگ می‌مولوکین افسر
کلین عالمی ره دربر
به دیمین بازی
کاری که خدائی سازی
بارین چون کنت شهزادگ
سردار کمبری ا وبا دگ
هچ مردن نتونت ای کارا
بندیت اسنین بون بارا
مثل کمبرین سردارا
بله هنگت افرین لاشارا
تازه کت مهیم بور سوارا
کم پهرین مزن کردارا
سودا مشکلین بیوارا
نو خانا سنگتت دوسه جوان
موسی وملک یوسف خان
سر حیلین حسن گون براسان
زحم بازین کریم خان سلطان
جنگی زهر کننت کلین جوان
به جنگا لایقت موسی خان
میربلی نهال زیبو شان
شیرو زحم جنین یوسف خان
بسته میر کریم خانا میان
اشکارش کتگ ننگو نام
شیران دوست نیت عمرو جان
خان گون انبلان چارینان
همراهان مرا داراینان
پستولان طلاه کارینان
جنگی اطلسان شارینان
نو دوکنت گون بدان کهرینان
گون هندیگان جگربهرینان
گون جورو کاتلان زهرینان
گون اشراران هزار شهرینان
نو سنگان ایر کپنت کهرو گیر
ناامید و دلگیر
میانش بستگت تیغو تیر
ایگور خانتو ان گورمیر
لوطنت دیم په دیمین دادگیر
نو پرست زحم جنین سردارا
هما راجی واجهین بورسوارا
ای کهرو عکربین اشرارا
دادشاه تو انگار کن فساتین کارا
شاه بکشت کن ای بارا
نند به کوه سران حوشیارا
جواب دات دادشاه بی پیرا
محمد مردکشین روح گیرا
گستاح ای کمانو تیرا
گوشتی خان ما گفتگ حبر دی دیرا
ما لوطن احمد شاهی جندا
یا سرهنگا برن په بندا
بیزار کنن ای زندا
نو زهر گپتگ یلین نام اور
لاشاری ملوکین افسر
راجانی طلاهین گوهر
بس کن کوه بلوچین نا شر
تی هفت پشتا نبیتگ همسر
جوش رفتگ مهیم نام اور
منی هفت پشتا نکت چوشین کار
همراهی ندانتگ هچ بار
ای پیما نمنیت لاشار
نو دور به جهلگان کپتنت کار
خان گون موجگین انگشتا
پنجه ای په وطاس مشتا
شیرا کار کتگ به پشتا
اهانی دلا حاموشت
میر په جنگی حاطرا مدهوشت
بله جنگانی صناعت کوشت
هچ مردن نکنت داوایا
چوشین ظاهرین سودایا
مثل تیغ جنین دودایا
به حکم واحد القهارا
اتکگ ای ذوالجلالا تقدیر
سالونک بیتگنت خان میر
نزدیکین حبر بوتنت دیر
سرپتنت ای دو نیما جان گیر
کانی مهتران وارتگ تیر
هر دو نیمگا مچت سیر
نو بحتا کر کتگ جوانیگا
هما لاشاری بلند شانیگا
دادشاه مزن نامیگا
کپت مه پنجگا خانیگا
درشتی چو جنترو دانیگا
محمد ایر کپیت ای پاسگاها
من چم دیدی کنون دادشاه ها
خان ای کپتگین جا گا ها
پولاتین دلی اگاها
نیلی ترگا بد راها
لگت تیغ جنانی کستی
خانا مه دلا نی سستی
ای نیمگ دو انگو نه
عرشی نایبان گپتنت روح
اشراران جهان دل سیاه کت
چار ده سال وتش گمراه کت
بله خانا معامله کوتاه کت
راجی مشکلین ای رنگا
نگراننت بلوچ دل تنگا
ای خانی نا گمانی جنگا
باری بستگت هم تنگا
همسر نی کرگ گون انبا
وت روکین کروچ گون گونگا
بزان الله لوظته ای رنگا
شما حرپا گوش کنت جنگیگا
پردوتین دلی زنگیگا
کردار طلاه رنگیگا
به محض حاطر ننگیگا
چون کت زحم جنین سلطانا
لاشاری نوابین خانا
گون دوسه چوت بروتینجوانا
چو میر کمبر گونا شمشانا
مهرابی کتگ بی جانا
چو دودایا گونا گرم اپا
بیبگررا نکت انصافا
چوسردارا گونا سربازا
رندی کشتگنت بیوارا
نو خانانی منوک بیتنت چار
دهر احرا کپتنت کار
پاد اتکنت نولین نامدار
گپتش هر کسی دستا وار
دنیایش کتگ بندو بار
بازن به مجلان نامدار
سر حیلو امیرو سردار
بله هچ مردا نکت چوشین کار
میرا دور کتنت گرانی بار
هنگت ای محلان لاشار
سردارن مهیم تازی سوار
بله ای تیغنت جوهرین زره بردار
تپانا برنت وقت کار
کار نی بز دلین مردانی
هما پهر بندین محل گردانی
ای کارنت تیغ جنین میرانی
لاشاری بلاه زیرانی
زیبایت مهیمی خانی
په ای عمر کموکی وجوانی
هفت پشتی کتگ سلطانی
شهزادگ ابد سارکنت
کهرین ظالمان گارکنت
لاشارا شرف دار کنت
ای گهرامی یلین فرزندن
میرین کمبری دل بندن
ای کارنت شیر دلین میرانی
وانت کارنت تلین بورانی
کهنوباغچهوشهرانی
چم گوهرنت راجانی
نامش نوک کوتگ پیرانی
هما پیشی زحم جنین میرانی
ای نوکین کصیه پر جا ها
بهرن په بلوچستانا
په ملک کشور ایرانا
افسوس در شهیدن غازی
هلک عالمت کت راضی
پونزت برز کتگ براتانی
اهلو وارثو دوستانی
رپتی په جنتا اسانی
راجانا ندنت ازارا
به حیرو برکت سردارا
بله جنگانی حکایت جوان بیت
هر دو دو نیمگا تاوان بیت
لال بخش بس بکن گفتارا
دوا گون قادر ستارا
بحشون ای گناهان مارا
ازادن بکن ای نارا
به دوستی رسول الله ها
کلین امتی دوست واها

همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد