logo





رفورم، رفورميسم، انقلاب

بخش سوم

دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷ - ۲۰ اکتبر ۲۰۰۸

محمود راسخ

جدال در جنبش سوسیالیستی میان رفورمیست‏ها كه شیوه‏ی انجام رفرم‏های مستمر و گام به گام را در گذار تدریجی از سرمایه‏داری به جامعه‏ی پس از آن )سوسیالیسم-كمونیسم( تنها شیوه‏ی ممكن تلقی می‏كنند با انقلاب باوران كه بر این نظرند كه مقاومت بورژوازی را در برابر برانداختن مناسبات تولیدی‏اش تتنها با قهر انقلابی می‏توان درهم شكست و گذار از جامعه‏ی سرمایه‏داری به جامعه‏ی پس از آن را ممكن ساخت، جدالی تازه و امروزی نیست. بلكه در زمان حیات ماركس نیز از جانب برنشتاین و شركا مطرح بوده است. یكی از اسناد مهم در این رابطه نامه‏ی ماركس و انگلس است به «آگوست بِبِل، ویلهم لی‏بكِنشت، ویلهم بِراكِه و دیگران» و از آن جا كه این نامه از یك سو نظر رفرمیست‏ها را در آن زمان منعكس می‏كند و تشابه‏های میان استدلال‏های آن زمان را با استدلال‏های كنونی آشكار می‏سازد و از سوی دیگر استدلال‏های محكم و عمیق ماركس و انگلس را بیان می‏دارد، مفید خواهد بود كه در بحث كنونی نظری به آن بیفكنیم. به طوری كه خواننده خود توجه خواهد كرد ماركس و انگلس نه تنها رفورمیسم را بمثابه استراتژی گذار از نظام سرمایه داری به سوسیالیسم رد می كنند بلكه استراتژی انقلاب از بالا را در رهایی طبقهی كارگر توسط حزب یا هر عامل دیگری نیز نمیپذیرند و صراحتاً اعلام می دارند كه «آزادی طبقهی كارگر تنها میتواند به دست خود طبقهی كارگر تحقق یابد.»
متن این نامه از جزوه‏ی «نامه‏های ماركس و انگلس در زمینه‏ی رابطه‏ی پرولتاریا با احزاب بورژوا- دمكراتیك» انتشار یافته توسط «سازمان مبارزه برای ایجاد جنبش مستقل كارگری- آبان 1359» گرفته شده است.

لندن 17 و 18 سپتامبر 1879

مانیفست یاران ثلاثه‏ی زوریخ
در این فاصله، سال‏نامه‏ی «هوشبرگ» Karl Höchberg به دست‏مان رسیده كه در آن مقاله‏ای با عنوان «نگاهی به جنبش سوسیالیستی آلمان» چاپ شده است. آن طور كه از هوشبرگ شنیده‏ام، این مقاله را سه نفر از اعضای كمیته‏ی زوریخ نوشته‏اند. مقاله حاوی انتقادات رسمی این سه نفر از گذشته‏ی جنبش سوسیالیستی آلمان و همچنین برنامه‏ای است كه رسماً برای راه و روش رهبری جدید جنبش ارایه می‏دارند، البته اگر آنان تعیین كننده‏ی این راه و روش باشند.
در همان آغاز چنین می‏خوانیم:
«جنبشی كه لاسال آن را یك جنبش سیاسی والا می‏دانست و نه تنها از كارگران، بل از تمام دمكرات‏های صدیق دعوت می‏كرد تا در آن شركت جویند، جنبشی كه می‏بایست در صف نخستین آن دانشمندانِ مستقل و تمام مردان سرشار از محبت راستین به همنوع گام بردارند، در دوران رهبری «یوهان باپتی‏ست فون شِوایتزر» تا سطح مبارزه‏ی همه جانبه‏ی حفظ منافع كارگرانِ صنعتی تنزل كرد».
كاری به آن نداریم كه آیا و تا چه اندازه این موضوع از لحاظ تاریخی به همین ترتیب بوده است. ایراد خاصی كه در مقاله به شِوایتزر می‏گیرند، آن است كه «لاسالیسم» را- كه در این جا به عنوان یك جنبش بورژوا دمكراتیكِ- نوع دوستانه تلقی می‏شود- تا سطح مبارزه‏ی یك جانبه‏ی حفظ منافع كارگران صنعتی تنزل داده است، تنزل به مفهوم ارتقای خصلت طبقاتی جنبش، یعنی مبارزه‏ی طبقاتی كارگران صنعتی بر ضد بورژوازی. به راستی دمكراسی بوژوایی را با حزب سوسیال دمكراسی چه كار؟ در واقع اگر این دمكراسی از «مردمان صادقی» تشكیل شده باشد، تمایلی نیز به ورود به حزب سوسیال دمكراتیك نخواهند داشت، و اگر با این همه بخواهند به چنین حزبی بپیوندند، فقط برای خبر چینی و نفاق افكنی خواهد بود.
حزب لاسال «ترجیح داد تا به صورتی كاملاً یك جانبه، خود را به عنوان حزب كارگر جا بزند.» آقایانی كه چنین چیزی می‏نویسند، همگی اعضای حزبی هستند كه به صورتی كاملاً یك جانبه خود را به عنوان حزب كارگر جا می‏زند و همگی در آن صاحب مقام و منصب می‏باشند. این جا تناقضی كاملاً آشكار به چشم می‏خورد. اگر منظور آقایان همان باشد كه نوشته‏اند، پس باید از حزب كناره بگیرند و یا دست كم از مقام و منصب‏شان چشم پوشی نمایند. در غیر این صورت، باید اعتراف كنند كه می‏خواهند از موقعیت‏شان در حزب، برای مقابله با خصلت پرولتری آن سوء استفاده نمایند. از این رو حزب، اگر اجازه دهد كه آنان همچنان در مقام و منصب‏شان باقی بمانند، به خود خیانت كرده است.
به عقیده‏ی آقایان، حزب سوسیال دمكرات نباید به هیچ روی تنها حزب كارگران باشد، بلكه باید حزبی باشد متنوع، مركب از «مردان سرشار از محبت راستین به همنوع». این حزب باید قبل از هر چیز با طرد تعصبات خشن پرولتری، نشان دهد كه می‏خواهد در چنین راهی گام بردارد و حاضر است «برای پرورش ظرافت ذوق و سلیقه» و «فراگرفتن لحن مؤدبانه« (صفحه‏ی 58) رهبری بوژوازی تحصیل كرده و نوع دوست را پذیرا شود. در این صورت «رفتار هرزه‏ی» برخی از رهبران نیز جای خود را به «رفتار مؤدبانه‏ی بورژوایی» خواهد بخشید (گویی كم‏ترین ایرادی كه می‏توان بر آنان گرفت، ظاهر رفتا هرزه‏شان است!). آن گاه «هواخواهان بی‏شماری از میان طبقات تحصیل‏كرده و متملك به این جمع خواهند پیوست. اگر بخواهیم... از تبلیغات بُروُشور سیاسی، موفقیت‏های محسوسی حاصل شود، باید نخست چنین افرادی را به سوی خود جلب كنیم». سوسیالیسم آلمان «بیش از حد برای جلب توده‏ها اهمیت قایل شده و به همین سبب نیز از تبلیغ وسیع(!) در میان قشرهای به اصطلاح بالای جامعه غافل مانده است.» چون «هنوز هم این حزب فاقد افرادی است كه لایق نمایندگی آن در مجلس ملی آلمان باشند». اما «پسندیده و ضروری است كه نمایندگی مجلس به افرادی واگذار شود كه امكانات و وقت كافی برای آشنایی كامل با مسایل مربوطه را دارند. كارگر ساده و صنعت‏گر كوچك... به ندرت فرصت و وقت لازم را برای آشنایی با مسایل مربوطه پیدا می‏كند.» پس به بورژوازی رأی بدهید!
كوتاه سخن: طبقه‏ی كارگر به تنهایی قادر به رهایی خویشتن نیست. برای این منظور باید رهبری بوژوازی «تحصیل‏كرده و متلك» را پذیرا شود، یعنی تنها افرادی كه «امكان و وقت آن را دارند» تا با منافع كارگران به درستی و كاملاً آشنایی پیدا كنند. و بعد هم به هیچ روی نباید با بورژوازی به مبارزه برخاست، بلكه باید با تبلیغات آنان وسیع به سوی خود جلب كرد.
اما اگر قرار باشد قشرهای بالای جامعه یا عناصر پاك نیتِ آن را جلب كنیم، پس نباید به هیچ روی آنان را مرعوب سازیم. و این جاست كه یاران ثلاثه‏ی زوریخ تصور می‏كنند به كشف آرام بخشی دست یافته‏اند:
«حزب، درست در این لحظه، در زیر فشار قانون سوسیالیست‏ها ، نشان داده است كه نمی‏خواهد در راه انقلاب قهرآمیز و خونین گام بردارد، بلكه مصمم است... تا قدم به راه فعالیت‏های قانونی، یعنی اصلاحات بگذارد.»
بنا بر این، وقتی 500 تا 600 هزار رأی دهنده‏ی سوسیال دمكرات، یعنی یك دهم تا یك هشتمِ كل رأی دهندگان- آن هم پراكنده در سطح وسیع مملكت- آن اندازه عاقل هستند كه بی‏گدار به آب نزنند و با تناسب قوای یك نفر به ده نفر، سعی در «انقلاب خونین» نكنند، خود نشانه‏ی آن است كه در آینده نیز هرگز به خویشتن اجازه نخواهند داد تا از یك رویداد عظیم خارجی، از یك تحول انقلابی ناگهانی ناشی از چنین رویدادی، یعنی از برخوردهای قهرآمیز برای پیروزی خلق استفاده كنند! هرگاه برلن دیگر بار چنان رفتار وحشیانه‏ی پیشه كند كه 18 مارس تازه‏ای را به دنبال آورد. سوسیال دمكرات‏ها باید به جای آن كه هم چون «اوباشِ شیفته‏ی جنگ‏های خیابانی» (صفحه 88) در نزاع شركت جویند، «گام در راه‏های قانونی بگذارند»، مردم را آرام كنند، سنگرها را برچینند و در صورت لزوم، همراه با ارتش شكوهمند بر ضد توده‏های كوته بین، خشن و وحشی وارد عمل شوند. و اگر آقایان ادعا كنند كه چنین منظور نداشته‏اند، باید پرسید پس منظورشان از این حرف‏ها چیست؟
و بعد نكته‏ی جالب‏تری طرح می‏شود:
«هر اندازه حزب انتقادات‏اش را نسبت به وضع موجود و پیشنهادات‏اش را برای تغییر این اوضاع آرام‏تر، معقول‏تر و سنجیده‏تر مطرح كند، به همان اندازه نیز امكان تكرار این گونه اِعمال فشارها (با اجرای قانون سوسیالیست‏ها) كم‏تر خواهد بود، فشارهایی كه ارتجاعِ آگاه با بهره‏گیری از آن، تخم وحشت از شبح سرخ را در دل بورژوازی افشانده است.» (صفحه 88)
برای آن كه بتوان آخرین سایه‏ی وحشت را از دل بورژوازی زدود، باید با روشنی و قاطعیت ثابت كرد كه شبح سرخ واقعاً چیزی جز یك شبح نیست، یعنی آن كه وجود خارجی ندارد. به راستی، اما، سِرّ شبح سرخ مگر چیزی جز وحشت بورژوازی از مبارزه‏ی ناگزیر بر سر مرگ و زندگی با پرولتاریاست؟ ترس از فرجام محتوم مبارزه‏ی طبقاتی مدرن؟ مبارزه‏ی طبقاتی را به به یك سو می‏نهیم، آن گاه دیگر بورژوازی و «تمام افراد مستقل، كم‏ترین بیم و هراسی از متحد شدن با پرولتاریا در دل راه نخواهد داد!» و در این جا پرولتاریاست كه كلاه بر سرش خواهد رفت و بس.
استدعا می‏كنیم كه حزب با خضوع و خشوعِ تمام اعلام دارد كه «نابفرمانی و كج رفتاری» را برای همیشه به یك سو نهاده است، یعنی اَعمالی كه مسبب وضع قانون سوسیالیست‏ها بوده‏اند. هر گاه حزب داوطلبانه تعهد كند كه می‏خواهد تنها در چارچوب قانون سوسیالیست‏ها فعالیت نماید، بیسمارك و بورژوازی نیز با بزرگواری تمام این قانون زاید را لغو خواهند فرمود!
«امیدواریم حرف‏های‏مان به درستی درك شود»، ما نمی‏خواهیم «حزب و برنامه‏های‏مان را به دست فراموشی بسپاریم، ولی معتقدیم، چنانچه تمامی نیرو و توان‏مان را صرف دست‏یابی به هدف‏های نزدیك كنیم، برای سال‏های سال و به اندازه‏ی كافی كار خواهیم داشت، هدف‏هایی كه به هر تقدیر، قبل از آن كه بتوان درباره‏ی تحقق اهداف بلند مدت اندیشه كرد باید به دست آورده شوند». آن گاه بوژوازی، خرده بورژوازی و كارگران نیز فوج فوج به ما خواهند پیوست، كسانی كه «در حال حاضر با طرح خواست‏های بلند مدتِ ما... به وحشت می‏افتند».
برنامه‏ی حزب نباید فراموش شود، بلكه فقط به تعویق افتد- برای مدت نامعلوم. برنامه‏ی حزب پذیرفته می‏شود، اما در واقع نه برای خویشتن و در دوران حیات خود، بلكه به عنوان مرده ریگی برای فرزندان و اخلاف آنان. در این بین، اما، «تمامی نیرو و توان» صرف بیهوده كاری‏ها و وصله پینه دوزی‏های نظام اجتماعی سرمایه‏داری خواهد شد تا چنین بنماید كه كاری صورت می‏گیرد و در عین حال بورژوازی نیز به وحشت نیفتد. من در واقع «میكل» كمونیست را تحسین می‏كنم، آدمی كه اعتقاد تزلزل ناپذیرش را به سقوط ناگزیر سرمایه‏داری در چند قرن آینده با دروغ بافی‏های مختلف و گوناگون به اثبات می‏رساند و با صداقت و بی‏ریا به پیدایش بحران 1873 كمك می‏كند و به این ترتیب برای فروپاشی نظام حاكم واقعاً كاری انجام می‏دهد.
یكی دیگر از خلاف‏های مغایر با لحن مؤدبانه «حملات و انتقاداتِ بیش از اندازه به بنیان‏گذاران حزب» است. افرادی كه «فقط فرزندان زمان خویش‏اند» و بس. «از این رو بهتر است كه «ناسزاگویی به «اِشتراس‏بِرگ» و افرادی مانند او... دیگر پایان بگیرد». متاسفانه همه‏ی مردم فرزندان زمان خویش‏اند» و اگر این عذر به اندازه‏ی كافی موجه باشد، دیگر نمی‏توان بر هیچ كس خرده گرفت و هر گونه جدل و جدالی از جانب ما پایان می‏گیرد. با آرامشِ تمام اردنگی‏های دشمن را تحمل می‏كنیم، زیرا كه ما فرزانگان به درستی می‏دانیم كه آنان «فقط فرزندان زمان خویش‏اند» و ناگزیر چاره‏ای دیگر، جز آن چه می‏كنند ندارند. به جای آن كه اردنگی‏های‏شان را با بهره پس بدهیم، باید بر حال این بی چارگان تأسف بخوریم.
به همین ترتیب، جانبداری از كمون نیز این زیان را در بر داشت كه افرادی را كه تا آن هنگام با ما نظر مساعدی داشتند از ما تاراند و به طور كلی نفرت بورژوازی از ما افزایش پیدا كرد. «و علاوه بر این‏ها حزب نیز در تصویب قانون اكتبر كاملاً بی تقصیر نبوده است، چرا كه نفرت بورژوازی را به شیوه‏ای غیر ضرور افزایش داده است».
و این برنامه‏ی ممیزین ثلاثه‏ی زوریخ است. از این واضح‏تر ممكن نمی‏بود. بویژه برای ما كه با تمام این گونه لفاظی‏ها از 1848 تا كنون به خوبی آشنایی داریم. این صدای نمایندگان خرده بورواژی است كه هراسناك و وحشت زده اعلام می‏دارند، پرولتاریای متأثر از وضع انقلابی‏اش در كارها «زیاده روی می‏كند». به جای مخالفت‏های قاطع سیاسی، میانجی‏گری‏های كلی را به جای مبارزه با دولت بورژوازی، كوشش برای جلب آنان و ترغیب‏شان به همكاری قرار می‏دهد، و به جای مقاومتِ سرسختانه در برابر تجاوزهای طبقات بالا، اطاعت فروتنانه و اذعان به حقانیت مجازات‏ها را می‏طلبد. همه‏ی تضادهای ضروری تاریخی به سوءتفاهم تعبیر می‏شود و تمام مباحثات با این تأكید به پایان می‏رسد كه: در اصل هیچ كدام با یك دیگر اختلافی نداریم. آن‏هایی كه در سال 1848 به عنوان بورژوا دمكرات در صحنه ظاهر شدند، امروز می‏توانند به همان سادگی خویشتن را سوسیال دمكرات بنامند. هم چون كه برای آقایان جمهوری دمكراتیك رؤیایی دور می‏نمود، برای اینان نیز سرنگونی نظام سرمایه داری فراسوی تصورشان قرار دارد: یعنی در فعالیت‏های سیاسی زمان حال، مطلقاً معنا و مفهومی نمی‏تواند داشته باشد. به دلخواه می‏توان میانجی‏گری كرد، ائتلاف نمود و نوع دوستی پیشه كرد. در مورد مبارزه‏ی طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی نیز به هم چنین. بر روی كاغذ مبارزه‏ی طبقاتی تایید می‏شود، چون دیگر نمی‏توان آن را نادیده گرفت. در عمل اما، ماست مالی‏اش می‏كنند، در پرده‏ی ابهام‏اش فرو می‏برند و تضعیف‏اش می‏نمایند. حزب سوسیال دمكرات نباید حزب كارگر باقی بماند و نباید نفرت بورژوازی و یا اصلاً نفرت هر كس دیگری را علیه خود برانگیزد، بلكه باید بیش از هر چیز در میان بورژوازی به تبلیغ بپردازد. به جای تأكید بر هدف‏های بلند پروازانه‏ای كه باعث وحشت بورژوازی می‏شود و برای نسل ما نیز قابل دست یابی نیست، بهتر است حزب سوسیال دمكرات تمامی نیرو و توان‏اش را صرف آن دسته از اصلاحات و رفرم‏های خرده بورژوا مآبانه‏ای بكند كه تكیه گاه‏های جدیدی برای نظامِ كهنه فراهم می‏آورند. تا احتمالاً به این وسیله فاجعه‏ی نهایی را بدل به پروسه‏ی گام به گام و حتی‏الامكان صلح جویانه‏ی تغییر اوضاع بنماید. اینان همان كسانی هستند كه با تظاهر به مشغله‏ی فراوان نه تنها خود كاری نمی‏كنند، بل سعی دارند كه اصولاً هیچ فعالیتی صورت نگیرد، جز پُر حرفی و لفاظی! همان كسانی كه وحشت‏شان از اقدام به هر گونه عملی در سال‏های 1848 و 1849، جنبش را از حركت باز داشت و سر انجام به شكست كشانید. همان كسانی كه ارتجاع را نمی‏بینند و بعد هم تعجب می‏كنند كه چگونه در بن‏بستی گرفتار آمده‏اند كه دیگر نه امكان مقاومت دارند و نه امكان فرار. همان كسانی كه می‏خواهند تاریخ را به افق تنگ تفكرات خرده بورژواهای كوته بین محدود سازند. اما تاریخ بی توجه به آنان موضوعی را كه در دستور روز قرار دارد، دنبال می‏كند.
افكار سوسیالیستی این آقایان را در «مانیفست» فصل «سوسیالیسم آلمان یا سوسیالیسم واقعی» به حد كافی نقد كرده‏ایم. هر جا كه «مبارزه‏ی طبقاتی» به عنوان پدیده‏ای ناخوشایند و «خشن» به كناری گذاشته شود، دیگر شالوده‏ای جز «بشردوستی واقعی» و عبارات توخالی مانند «عدالت» برای سوسیالیسم باقی نمی‏ماند.
این پدیده‏ای است مرتبط با تكامل تاریخی و اجتناب‏ناپذیر كه افرادی نیز از طبقات حاكم به جمع پرولتاریای مبارز می‏پیوندند و با خود عناصر فرهنگی به ارمغان می‏آورند. ما این موضوع را در مانیفست توضیح داده‏ایم. ولی در این رابطه باید به دو نكته توجه داشت:
نخست آن كه چنین افرادی برای آن كه بتوانند فایده‏ای به جنبش برسانند،باید واقعاً حامل عناصر فرهنگی باشند. ولی این نكته در باره‏ی قسمت اعظم بورژوازی آلمان كه به طبقه‏ی پرولتاریا روی آورده است، صدق نمی‏كند. هیچ یك از جریده‏های «آینده» و «جامعه‏ی نوین» چیزی به ارمغان نیاورده است كه به شكرانه‏ی آن جنبش توانسته باشد گامی به جلو بردارد. این جراید از لحاظ موضوعات فرهنگی، چه موضوعات مشخص و چه موضوعات تئوریكی كاملاً فقیر و تهی هستند. به جای آن سعی می‏كنند تا افكار سوسیالیستی‏ای را كه به صورتی سطحی فراگرفته‏اند با نظرات تئوریكی مختلفی كه آقایان از دانشگاه‏ها یا هر جای دیگر با خود به ارمغان آورده‏اند هماهنگ سازند. افكاری كه به یمن فساد دامنگیر بقایای فلسفه‏ی آلمانی، هر یك مغشوش‏تر و پریشان‏تر از دیگری است. به جای آن كه نخست كاملاً به فراگیری این علم جدید بپردازند، هر كدام‏شان آن را مطابق با نظرات خویشتن اصلاح نمود بدون تشریفات از آن علمی شخصی پدید آورد و بلافاصله مدعی تعلیم‏اش شد. از این رو بین این آقایان تقریباً به تعداد كله‏های‏شان نظرات وجود دارد. به جای آن كه نكته‏ای را روشن كنند تنها به سردرگمی‏ها و ابهامات دامن زده‏اند و بس. اما خوشبختانه فقط در میان خودشان. حزب از این گونه عناصر فرهنگی كه نخستین اصل‏شان تعلیم چیزی است كه خود فرانگرفته‏اند، به راحتی می‏تواند چشم پوشی كند.
دوم آن كه هر گاه این افرادِ متعلق به طبقات دیگر به جنبش پرولتری بپیوندند، نخستین شرط آن است كه كم‏ترین بقایایی از پیش داوری‏های بورژوایی، خرده بورژوایی و مانند آن با خود همراه نیاورند. بل بدون غل و غش جهان بینی پرولتری را بپذیرند. این آقایان، اما، همان طور كه دیدیم سر تا پا مملو از تفكرات بورژوایی و خرده بورژوایی هستند. در یك كشور خرده بورژوایی مانند آلمان بی گمان این قبیل تفكرات به سهم خود حقانیتی دارد. اما فقط بیرون از حزب كارگرِ سوسیال دمكرات. آقایان كاملاً محق خواهند بود تا اقدام به ایجاد یك حزب خرده بورژوایی سوسیال دمكرات بنمایند. آن گاه می‏توان با آنان وارد مذاكره شد و به تناسب اوضاع با ایشان ائتلاف كرد و مانند آن. اما، در یك حزب كارگر این آقایان عنصری گمراه خواهند بود. اگر به دلایلی مجبور باشیم این قبیل افراد را فعلاً در حزب كارگر تحمل كنیم، وظیفه داریم كه آنان را فقط تحمل كنیم و بس. اما به ایشان كم‏ترین اجازه‏ی مداخله در رهبری حزب ندهیم و آگاه باشیم كه جدایی از آنان فقط یك مسئله‏ی زمانی است كه دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست. در ضمن این طور كه پیداست زمان جدایی فرا رسیده است. این كه حزب چگونه می‏تواند حضور نویسندگان این مقاله را هنوز در میان خود تحمل كند برای ما قابل درك نیست. علاوه بر این اگر رهبری حزب كم و بیش در دست چنین افرادی بیفتد، خیلی ساده اخته خواهد شد و دیگر از خصلت پرولتری آن خبری نخواهد بود.
و اما آن چه به ما مربوط می‏شود باید بگوییم كه با توجه به تمامی گذشته‏مان تنها یك راه برای‏مان باقی می‏ماند. ما چهل سال تمام است كه بر مبارزه‏ی طبقاتی به عنوان اهرم عظیم تحولات اجتماعی مدرن تأكید می‏ورزیم. به این ترتیب محال است بتوانیم با افرادی كه می‏خواهند این مبارزه‏ی طبقاتی را از جنبش طرد كنند، در یك راه همگام شویم. ما به هنگام بنیان نهادن انترناسیونال، به وضوح شعار مبارزه را مشخص كردیم: رهایی طبقه‏ی كارگر باید به دست طبقه‏ی كارگر انجام پذیرد. از این رو، نمی‏توانیم با افرادی هم راه شویم كه آشكارا اعلام می‏دارند، طبقه‏ی كارگران فاقد فرهنگ لازم برای رهایی خویشتن می‏باشد و باید از بالا، یعنی به مدد بورژوازی بزرگ و خرده بورژوازی نوعدوست، رهایی پیدا كنند. اگر رهبری جدید حزب روشی مطابق با شیوه‏ی تفكر آن آقایان در پیش گیرد، یعنی روشی بورژوایی و نه پرولتری، با كمال تأسف چاره‏ای نخواهیم داشت جز آن كه علناً مخالفت‏مان را با آن اعلام داریم و به همبستگی‏مان، كه بر آن اساس تا كنون در خارج از كشور نماینده‏ی حزب سوسیال دمكرات آلمان بوده‏ایم، پایان دهیم. اما امیدواریم كه كار به آن جا نكشد...

زیرنویس ها:


1- مقاله ای كه توسط هوشبِرگ، ادوارد برنشتاین و شِرَم نوشته شده و در «سالنامهی علوم اجتماعی و سیاسی» به چاپ رسیده است.
2- Sozialistengesetz این قانون پس از سوءقصد به جان قیصر آلمان، ویلهلم اول، به هنگام صدارت بیسمارك در سال 1878 به اجرا گذاشته شد. هدف این قانون سركوب جنبش كارگری و سوسیالیستی آلمان بود و طبق آن حزب سوسیال دمكرات آلمان و سندیكای كارگری منحل اعلام شدند و كلیهی روزنامه های سوسیال دمكراتها توقیف شد و هر نوع تجمع آنان ممنوع اعلام گردید. این قانون در آغاز برای مدت سه سال پیش بینی شده بود. اما به دفعات اعتبار اجرای آن تمدید گردید، تا سرانجام در سال 1890 با وجود مقاومتهای بیسمارك بر اثر مجاهدتهای طبقهی كارگر آلمان لغو شد.
3- منظور مبارزات انقلابی خیابانی برلن در روزهای 18 و 19 ماه مارس 1848 است.
4- با آغاز بحران اقتصادی 1873 دورهای كه اصطلاحاً «سالهای موسسین» خوانده میشود به سر میآید، یعنی دورهی دلالبازیها و بورس بازیهای بی حساب كه پس از پایان یافتن جنگ آلمان-فرانسه، از سال 1871-1870 آغاز شده بود.
5- منظور همان قانون سوسیالیستهاست كه توسط بیسمارك در اكتبر 1878 به اجرا گذاشته شد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد