جدال در جنبش سوسیالیستی میان رفورمیستها كه شیوهی انجام رفرمهای مستمر و گام به گام را در گذار تدریجی از سرمایهداری به جامعهی پس از آن )سوسیالیسم-كمونیسم( تنها شیوهی ممكن تلقی میكنند با انقلاب باوران كه بر این نظرند كه مقاومت بورژوازی را در برابر برانداختن مناسبات تولیدیاش تتنها با قهر انقلابی میتوان درهم شكست و گذار از جامعهی سرمایهداری به جامعهی پس از آن را ممكن ساخت، جدالی تازه و امروزی نیست. بلكه در زمان حیات ماركس نیز از جانب برنشتاین و شركا مطرح بوده است. یكی از اسناد مهم در این رابطه نامهی ماركس و انگلس است به «آگوست بِبِل، ویلهم لیبكِنشت، ویلهم بِراكِه و دیگران» و از آن جا كه این نامه از یك سو نظر رفرمیستها را در آن زمان منعكس میكند و تشابههای میان استدلالهای آن زمان را با استدلالهای كنونی آشكار میسازد و از سوی دیگر استدلالهای محكم و عمیق ماركس و انگلس را بیان میدارد، مفید خواهد بود كه در بحث كنونی نظری به آن بیفكنیم. به طوری كه خواننده خود توجه خواهد كرد ماركس و انگلس نه تنها رفورمیسم را بمثابه استراتژی گذار از نظام سرمایه داری به سوسیالیسم رد می كنند بلكه استراتژی انقلاب از بالا را در رهایی طبقهی كارگر توسط حزب یا هر عامل دیگری نیز نمیپذیرند و صراحتاً اعلام می دارند كه «آزادی طبقهی كارگر تنها میتواند به دست خود طبقهی كارگر تحقق یابد.»
متن این نامه از جزوهی «نامههای ماركس و انگلس در زمینهی رابطهی پرولتاریا با احزاب بورژوا- دمكراتیك» انتشار یافته توسط «سازمان مبارزه برای ایجاد جنبش مستقل كارگری- آبان 1359» گرفته شده است.
لندن 17 و 18 سپتامبر 1879
مانیفست یاران ثلاثهی زوریخ
در این فاصله، سالنامهی «هوشبرگ» Karl Höchberg به دستمان رسیده كه در آن مقالهای با عنوان «نگاهی به جنبش سوسیالیستی آلمان» چاپ شده است. آن طور كه از هوشبرگ شنیدهام، این مقاله را سه نفر از اعضای كمیتهی زوریخ نوشتهاند. مقاله حاوی انتقادات رسمی این سه نفر از گذشتهی جنبش سوسیالیستی آلمان و همچنین برنامهای است كه رسماً برای راه و روش رهبری جدید جنبش ارایه میدارند، البته اگر آنان تعیین كنندهی این راه و روش باشند.
در همان آغاز چنین میخوانیم:
«جنبشی كه لاسال آن را یك جنبش سیاسی والا میدانست و نه تنها از كارگران، بل از تمام دمكراتهای صدیق دعوت میكرد تا در آن شركت جویند، جنبشی كه میبایست در صف نخستین آن دانشمندانِ مستقل و تمام مردان سرشار از محبت راستین به همنوع گام بردارند، در دوران رهبری «یوهان باپتیست فون شِوایتزر» تا سطح مبارزهی همه جانبهی حفظ منافع كارگرانِ صنعتی تنزل كرد».
كاری به آن نداریم كه آیا و تا چه اندازه این موضوع از لحاظ تاریخی به همین ترتیب بوده است. ایراد خاصی كه در مقاله به شِوایتزر میگیرند، آن است كه «لاسالیسم» را- كه در این جا به عنوان یك جنبش بورژوا دمكراتیكِ- نوع دوستانه تلقی میشود- تا سطح مبارزهی یك جانبهی حفظ منافع كارگران صنعتی تنزل داده است، تنزل به مفهوم ارتقای خصلت طبقاتی جنبش، یعنی مبارزهی طبقاتی كارگران صنعتی بر ضد بورژوازی. به راستی دمكراسی بوژوایی را با حزب سوسیال دمكراسی چه كار؟ در واقع اگر این دمكراسی از «مردمان صادقی» تشكیل شده باشد، تمایلی نیز به ورود به حزب سوسیال دمكراتیك نخواهند داشت، و اگر با این همه بخواهند به چنین حزبی بپیوندند، فقط برای خبر چینی و نفاق افكنی خواهد بود.
حزب لاسال «ترجیح داد تا به صورتی كاملاً یك جانبه، خود را به عنوان حزب كارگر جا بزند.» آقایانی كه چنین چیزی مینویسند، همگی اعضای حزبی هستند كه به صورتی كاملاً یك جانبه خود را به عنوان حزب كارگر جا میزند و همگی در آن صاحب مقام و منصب میباشند. این جا تناقضی كاملاً آشكار به چشم میخورد. اگر منظور آقایان همان باشد كه نوشتهاند، پس باید از حزب كناره بگیرند و یا دست كم از مقام و منصبشان چشم پوشی نمایند. در غیر این صورت، باید اعتراف كنند كه میخواهند از موقعیتشان در حزب، برای مقابله با خصلت پرولتری آن سوء استفاده نمایند. از این رو حزب، اگر اجازه دهد كه آنان همچنان در مقام و منصبشان باقی بمانند، به خود خیانت كرده است.
به عقیدهی آقایان، حزب سوسیال دمكرات نباید به هیچ روی تنها حزب كارگران باشد، بلكه باید حزبی باشد متنوع، مركب از «مردان سرشار از محبت راستین به همنوع». این حزب باید قبل از هر چیز با طرد تعصبات خشن پرولتری، نشان دهد كه میخواهد در چنین راهی گام بردارد و حاضر است «برای پرورش ظرافت ذوق و سلیقه» و «فراگرفتن لحن مؤدبانه« (صفحهی 58) رهبری بوژوازی تحصیل كرده و نوع دوست را پذیرا شود. در این صورت «رفتار هرزهی» برخی از رهبران نیز جای خود را به «رفتار مؤدبانهی بورژوایی» خواهد بخشید (گویی كمترین ایرادی كه میتوان بر آنان گرفت، ظاهر رفتا هرزهشان است!). آن گاه «هواخواهان بیشماری از میان طبقات تحصیلكرده و متملك به این جمع خواهند پیوست. اگر بخواهیم... از تبلیغات بُروُشور سیاسی، موفقیتهای محسوسی حاصل شود، باید نخست چنین افرادی را به سوی خود جلب كنیم». سوسیالیسم آلمان «بیش از حد برای جلب تودهها اهمیت قایل شده و به همین سبب نیز از تبلیغ وسیع(!) در میان قشرهای به اصطلاح بالای جامعه غافل مانده است.» چون «هنوز هم این حزب فاقد افرادی است كه لایق نمایندگی آن در مجلس ملی آلمان باشند». اما «پسندیده و ضروری است كه نمایندگی مجلس به افرادی واگذار شود كه امكانات و وقت كافی برای آشنایی كامل با مسایل مربوطه را دارند. كارگر ساده و صنعتگر كوچك... به ندرت فرصت و وقت لازم را برای آشنایی با مسایل مربوطه پیدا میكند.» پس به بورژوازی رأی بدهید!
كوتاه سخن: طبقهی كارگر به تنهایی قادر به رهایی خویشتن نیست. برای این منظور باید رهبری بوژوازی «تحصیلكرده و متلك» را پذیرا شود، یعنی تنها افرادی كه «امكان و وقت آن را دارند» تا با منافع كارگران به درستی و كاملاً آشنایی پیدا كنند. و بعد هم به هیچ روی نباید با بورژوازی به مبارزه برخاست، بلكه باید با تبلیغات آنان وسیع به سوی خود جلب كرد.
اما اگر قرار باشد قشرهای بالای جامعه یا عناصر پاك نیتِ آن را جلب كنیم، پس نباید به هیچ روی آنان را مرعوب سازیم. و این جاست كه یاران ثلاثهی زوریخ تصور میكنند به كشف آرام بخشی دست یافتهاند:
«حزب، درست در این لحظه، در زیر فشار قانون سوسیالیستها ، نشان داده است كه نمیخواهد در راه انقلاب قهرآمیز و خونین گام بردارد، بلكه مصمم است... تا قدم به راه فعالیتهای قانونی، یعنی اصلاحات بگذارد.»
بنا بر این، وقتی 500 تا 600 هزار رأی دهندهی سوسیال دمكرات، یعنی یك دهم تا یك هشتمِ كل رأی دهندگان- آن هم پراكنده در سطح وسیع مملكت- آن اندازه عاقل هستند كه بیگدار به آب نزنند و با تناسب قوای یك نفر به ده نفر، سعی در «انقلاب خونین» نكنند، خود نشانهی آن است كه در آینده نیز هرگز به خویشتن اجازه نخواهند داد تا از یك رویداد عظیم خارجی، از یك تحول انقلابی ناگهانی ناشی از چنین رویدادی، یعنی از برخوردهای قهرآمیز برای پیروزی خلق استفاده كنند! هرگاه برلن دیگر بار چنان رفتار وحشیانهی پیشه كند كه 18 مارس تازهای را به دنبال آورد. سوسیال دمكراتها باید به جای آن كه هم چون «اوباشِ شیفتهی جنگهای خیابانی» (صفحه 88) در نزاع شركت جویند، «گام در راههای قانونی بگذارند»، مردم را آرام كنند، سنگرها را برچینند و در صورت لزوم، همراه با ارتش شكوهمند بر ضد تودههای كوته بین، خشن و وحشی وارد عمل شوند. و اگر آقایان ادعا كنند كه چنین منظور نداشتهاند، باید پرسید پس منظورشان از این حرفها چیست؟
و بعد نكتهی جالبتری طرح میشود:
«هر اندازه حزب انتقاداتاش را نسبت به وضع موجود و پیشنهاداتاش را برای تغییر این اوضاع آرامتر، معقولتر و سنجیدهتر مطرح كند، به همان اندازه نیز امكان تكرار این گونه اِعمال فشارها (با اجرای قانون سوسیالیستها) كمتر خواهد بود، فشارهایی كه ارتجاعِ آگاه با بهرهگیری از آن، تخم وحشت از شبح سرخ را در دل بورژوازی افشانده است.» (صفحه 88)
برای آن كه بتوان آخرین سایهی وحشت را از دل بورژوازی زدود، باید با روشنی و قاطعیت ثابت كرد كه شبح سرخ واقعاً چیزی جز یك شبح نیست، یعنی آن كه وجود خارجی ندارد. به راستی، اما، سِرّ شبح سرخ مگر چیزی جز وحشت بورژوازی از مبارزهی ناگزیر بر سر مرگ و زندگی با پرولتاریاست؟ ترس از فرجام محتوم مبارزهی طبقاتی مدرن؟ مبارزهی طبقاتی را به به یك سو مینهیم، آن گاه دیگر بورژوازی و «تمام افراد مستقل، كمترین بیم و هراسی از متحد شدن با پرولتاریا در دل راه نخواهد داد!» و در این جا پرولتاریاست كه كلاه بر سرش خواهد رفت و بس.
استدعا میكنیم كه حزب با خضوع و خشوعِ تمام اعلام دارد كه «نابفرمانی و كج رفتاری» را برای همیشه به یك سو نهاده است، یعنی اَعمالی كه مسبب وضع قانون سوسیالیستها بودهاند. هر گاه حزب داوطلبانه تعهد كند كه میخواهد تنها در چارچوب قانون سوسیالیستها فعالیت نماید، بیسمارك و بورژوازی نیز با بزرگواری تمام این قانون زاید را لغو خواهند فرمود!
«امیدواریم حرفهایمان به درستی درك شود»، ما نمیخواهیم «حزب و برنامههایمان را به دست فراموشی بسپاریم، ولی معتقدیم، چنانچه تمامی نیرو و توانمان را صرف دستیابی به هدفهای نزدیك كنیم، برای سالهای سال و به اندازهی كافی كار خواهیم داشت، هدفهایی كه به هر تقدیر، قبل از آن كه بتوان دربارهی تحقق اهداف بلند مدت اندیشه كرد باید به دست آورده شوند». آن گاه بوژوازی، خرده بورژوازی و كارگران نیز فوج فوج به ما خواهند پیوست، كسانی كه «در حال حاضر با طرح خواستهای بلند مدتِ ما... به وحشت میافتند».
برنامهی حزب نباید فراموش شود، بلكه فقط به تعویق افتد- برای مدت نامعلوم. برنامهی حزب پذیرفته میشود، اما در واقع نه برای خویشتن و در دوران حیات خود، بلكه به عنوان مرده ریگی برای فرزندان و اخلاف آنان. در این بین، اما، «تمامی نیرو و توان» صرف بیهوده كاریها و وصله پینه دوزیهای نظام اجتماعی سرمایهداری خواهد شد تا چنین بنماید كه كاری صورت میگیرد و در عین حال بورژوازی نیز به وحشت نیفتد. من در واقع «میكل» كمونیست را تحسین میكنم، آدمی كه اعتقاد تزلزل ناپذیرش را به سقوط ناگزیر سرمایهداری در چند قرن آینده با دروغ بافیهای مختلف و گوناگون به اثبات میرساند و با صداقت و بیریا به پیدایش بحران 1873 كمك میكند و به این ترتیب برای فروپاشی نظام حاكم واقعاً كاری انجام میدهد.
یكی دیگر از خلافهای مغایر با لحن مؤدبانه «حملات و انتقاداتِ بیش از اندازه به بنیانگذاران حزب» است. افرادی كه «فقط فرزندان زمان خویشاند» و بس. «از این رو بهتر است كه «ناسزاگویی به «اِشتراسبِرگ» و افرادی مانند او... دیگر پایان بگیرد». متاسفانه همهی مردم فرزندان زمان خویشاند» و اگر این عذر به اندازهی كافی موجه باشد، دیگر نمیتوان بر هیچ كس خرده گرفت و هر گونه جدل و جدالی از جانب ما پایان میگیرد. با آرامشِ تمام اردنگیهای دشمن را تحمل میكنیم، زیرا كه ما فرزانگان به درستی میدانیم كه آنان «فقط فرزندان زمان خویشاند» و ناگزیر چارهای دیگر، جز آن چه میكنند ندارند. به جای آن كه اردنگیهایشان را با بهره پس بدهیم، باید بر حال این بی چارگان تأسف بخوریم.
به همین ترتیب، جانبداری از كمون نیز این زیان را در بر داشت كه افرادی را كه تا آن هنگام با ما نظر مساعدی داشتند از ما تاراند و به طور كلی نفرت بورژوازی از ما افزایش پیدا كرد. «و علاوه بر اینها حزب نیز در تصویب قانون اكتبر كاملاً بی تقصیر نبوده است، چرا كه نفرت بورژوازی را به شیوهای غیر ضرور افزایش داده است».
و این برنامهی ممیزین ثلاثهی زوریخ است. از این واضحتر ممكن نمیبود. بویژه برای ما كه با تمام این گونه لفاظیها از 1848 تا كنون به خوبی آشنایی داریم. این صدای نمایندگان خرده بورواژی است كه هراسناك و وحشت زده اعلام میدارند، پرولتاریای متأثر از وضع انقلابیاش در كارها «زیاده روی میكند». به جای مخالفتهای قاطع سیاسی، میانجیگریهای كلی را به جای مبارزه با دولت بورژوازی، كوشش برای جلب آنان و ترغیبشان به همكاری قرار میدهد، و به جای مقاومتِ سرسختانه در برابر تجاوزهای طبقات بالا، اطاعت فروتنانه و اذعان به حقانیت مجازاتها را میطلبد. همهی تضادهای ضروری تاریخی به سوءتفاهم تعبیر میشود و تمام مباحثات با این تأكید به پایان میرسد كه: در اصل هیچ كدام با یك دیگر اختلافی نداریم. آنهایی كه در سال 1848 به عنوان بورژوا دمكرات در صحنه ظاهر شدند، امروز میتوانند به همان سادگی خویشتن را سوسیال دمكرات بنامند. هم چون كه برای آقایان جمهوری دمكراتیك رؤیایی دور مینمود، برای اینان نیز سرنگونی نظام سرمایه داری فراسوی تصورشان قرار دارد: یعنی در فعالیتهای سیاسی زمان حال، مطلقاً معنا و مفهومی نمیتواند داشته باشد. به دلخواه میتوان میانجیگری كرد، ائتلاف نمود و نوع دوستی پیشه كرد. در مورد مبارزهی طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی نیز به هم چنین. بر روی كاغذ مبارزهی طبقاتی تایید میشود، چون دیگر نمیتوان آن را نادیده گرفت. در عمل اما، ماست مالیاش میكنند، در پردهی ابهاماش فرو میبرند و تضعیفاش مینمایند. حزب سوسیال دمكرات نباید حزب كارگر باقی بماند و نباید نفرت بورژوازی و یا اصلاً نفرت هر كس دیگری را علیه خود برانگیزد، بلكه باید بیش از هر چیز در میان بورژوازی به تبلیغ بپردازد. به جای تأكید بر هدفهای بلند پروازانهای كه باعث وحشت بورژوازی میشود و برای نسل ما نیز قابل دست یابی نیست، بهتر است حزب سوسیال دمكرات تمامی نیرو و تواناش را صرف آن دسته از اصلاحات و رفرمهای خرده بورژوا مآبانهای بكند كه تكیه گاههای جدیدی برای نظامِ كهنه فراهم میآورند. تا احتمالاً به این وسیله فاجعهی نهایی را بدل به پروسهی گام به گام و حتیالامكان صلح جویانهی تغییر اوضاع بنماید. اینان همان كسانی هستند كه با تظاهر به مشغلهی فراوان نه تنها خود كاری نمیكنند، بل سعی دارند كه اصولاً هیچ فعالیتی صورت نگیرد، جز پُر حرفی و لفاظی! همان كسانی كه وحشتشان از اقدام به هر گونه عملی در سالهای 1848 و 1849، جنبش را از حركت باز داشت و سر انجام به شكست كشانید. همان كسانی كه ارتجاع را نمیبینند و بعد هم تعجب میكنند كه چگونه در بنبستی گرفتار آمدهاند كه دیگر نه امكان مقاومت دارند و نه امكان فرار. همان كسانی كه میخواهند تاریخ را به افق تنگ تفكرات خرده بورژواهای كوته بین محدود سازند. اما تاریخ بی توجه به آنان موضوعی را كه در دستور روز قرار دارد، دنبال میكند.
افكار سوسیالیستی این آقایان را در «مانیفست» فصل «سوسیالیسم آلمان یا سوسیالیسم واقعی» به حد كافی نقد كردهایم. هر جا كه «مبارزهی طبقاتی» به عنوان پدیدهای ناخوشایند و «خشن» به كناری گذاشته شود، دیگر شالودهای جز «بشردوستی واقعی» و عبارات توخالی مانند «عدالت» برای سوسیالیسم باقی نمیماند.
این پدیدهای است مرتبط با تكامل تاریخی و اجتنابناپذیر كه افرادی نیز از طبقات حاكم به جمع پرولتاریای مبارز میپیوندند و با خود عناصر فرهنگی به ارمغان میآورند. ما این موضوع را در مانیفست توضیح دادهایم. ولی در این رابطه باید به دو نكته توجه داشت:
نخست آن كه چنین افرادی برای آن كه بتوانند فایدهای به جنبش برسانند،باید واقعاً حامل عناصر فرهنگی باشند. ولی این نكته در بارهی قسمت اعظم بورژوازی آلمان كه به طبقهی پرولتاریا روی آورده است، صدق نمیكند. هیچ یك از جریدههای «آینده» و «جامعهی نوین» چیزی به ارمغان نیاورده است كه به شكرانهی آن جنبش توانسته باشد گامی به جلو بردارد. این جراید از لحاظ موضوعات فرهنگی، چه موضوعات مشخص و چه موضوعات تئوریكی كاملاً فقیر و تهی هستند. به جای آن سعی میكنند تا افكار سوسیالیستیای را كه به صورتی سطحی فراگرفتهاند با نظرات تئوریكی مختلفی كه آقایان از دانشگاهها یا هر جای دیگر با خود به ارمغان آوردهاند هماهنگ سازند. افكاری كه به یمن فساد دامنگیر بقایای فلسفهی آلمانی، هر یك مغشوشتر و پریشانتر از دیگری است. به جای آن كه نخست كاملاً به فراگیری این علم جدید بپردازند، هر كدامشان آن را مطابق با نظرات خویشتن اصلاح نمود بدون تشریفات از آن علمی شخصی پدید آورد و بلافاصله مدعی تعلیماش شد. از این رو بین این آقایان تقریباً به تعداد كلههایشان نظرات وجود دارد. به جای آن كه نكتهای را روشن كنند تنها به سردرگمیها و ابهامات دامن زدهاند و بس. اما خوشبختانه فقط در میان خودشان. حزب از این گونه عناصر فرهنگی كه نخستین اصلشان تعلیم چیزی است كه خود فرانگرفتهاند، به راحتی میتواند چشم پوشی كند.
دوم آن كه هر گاه این افرادِ متعلق به طبقات دیگر به جنبش پرولتری بپیوندند، نخستین شرط آن است كه كمترین بقایایی از پیش داوریهای بورژوایی، خرده بورژوایی و مانند آن با خود همراه نیاورند. بل بدون غل و غش جهان بینی پرولتری را بپذیرند. این آقایان، اما، همان طور كه دیدیم سر تا پا مملو از تفكرات بورژوایی و خرده بورژوایی هستند. در یك كشور خرده بورژوایی مانند آلمان بی گمان این قبیل تفكرات به سهم خود حقانیتی دارد. اما فقط بیرون از حزب كارگرِ سوسیال دمكرات. آقایان كاملاً محق خواهند بود تا اقدام به ایجاد یك حزب خرده بورژوایی سوسیال دمكرات بنمایند. آن گاه میتوان با آنان وارد مذاكره شد و به تناسب اوضاع با ایشان ائتلاف كرد و مانند آن. اما، در یك حزب كارگر این آقایان عنصری گمراه خواهند بود. اگر به دلایلی مجبور باشیم این قبیل افراد را فعلاً در حزب كارگر تحمل كنیم، وظیفه داریم كه آنان را فقط تحمل كنیم و بس. اما به ایشان كمترین اجازهی مداخله در رهبری حزب ندهیم و آگاه باشیم كه جدایی از آنان فقط یك مسئلهی زمانی است كه دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست. در ضمن این طور كه پیداست زمان جدایی فرا رسیده است. این كه حزب چگونه میتواند حضور نویسندگان این مقاله را هنوز در میان خود تحمل كند برای ما قابل درك نیست. علاوه بر این اگر رهبری حزب كم و بیش در دست چنین افرادی بیفتد، خیلی ساده اخته خواهد شد و دیگر از خصلت پرولتری آن خبری نخواهد بود.
و اما آن چه به ما مربوط میشود باید بگوییم كه با توجه به تمامی گذشتهمان تنها یك راه برایمان باقی میماند. ما چهل سال تمام است كه بر مبارزهی طبقاتی به عنوان اهرم عظیم تحولات اجتماعی مدرن تأكید میورزیم. به این ترتیب محال است بتوانیم با افرادی كه میخواهند این مبارزهی طبقاتی را از جنبش طرد كنند، در یك راه همگام شویم. ما به هنگام بنیان نهادن انترناسیونال، به وضوح شعار مبارزه را مشخص كردیم: رهایی طبقهی كارگر باید به دست طبقهی كارگر انجام پذیرد. از این رو، نمیتوانیم با افرادی هم راه شویم كه آشكارا اعلام میدارند، طبقهی كارگران فاقد فرهنگ لازم برای رهایی خویشتن میباشد و باید از بالا، یعنی به مدد بورژوازی بزرگ و خرده بورژوازی نوعدوست، رهایی پیدا كنند. اگر رهبری جدید حزب روشی مطابق با شیوهی تفكر آن آقایان در پیش گیرد، یعنی روشی بورژوایی و نه پرولتری، با كمال تأسف چارهای نخواهیم داشت جز آن كه علناً مخالفتمان را با آن اعلام داریم و به همبستگیمان، كه بر آن اساس تا كنون در خارج از كشور نمایندهی حزب سوسیال دمكرات آلمان بودهایم، پایان دهیم. اما امیدواریم كه كار به آن جا نكشد...
زیرنویس ها:
1- مقاله ای كه توسط هوشبِرگ، ادوارد برنشتاین و شِرَم نوشته شده و در «سالنامهی علوم اجتماعی و سیاسی» به چاپ رسیده است.
2- Sozialistengesetz این قانون پس از سوءقصد به جان قیصر آلمان، ویلهلم اول، به هنگام صدارت بیسمارك در سال 1878 به اجرا گذاشته شد. هدف این قانون سركوب جنبش كارگری و سوسیالیستی آلمان بود و طبق آن حزب سوسیال دمكرات آلمان و سندیكای كارگری منحل اعلام شدند و كلیهی روزنامه های سوسیال دمكراتها توقیف شد و هر نوع تجمع آنان ممنوع اعلام گردید. این قانون در آغاز برای مدت سه سال پیش بینی شده بود. اما به دفعات اعتبار اجرای آن تمدید گردید، تا سرانجام در سال 1890 با وجود مقاومتهای بیسمارك بر اثر مجاهدتهای طبقهی كارگر آلمان لغو شد.
3- منظور مبارزات انقلابی خیابانی برلن در روزهای 18 و 19 ماه مارس 1848 است.
4- با آغاز بحران اقتصادی 1873 دورهای كه اصطلاحاً «سالهای موسسین» خوانده میشود به سر میآید، یعنی دورهی دلالبازیها و بورس بازیهای بی حساب كه پس از پایان یافتن جنگ آلمان-فرانسه، از سال 1871-1870 آغاز شده بود.
5- منظور همان قانون سوسیالیستهاست كه توسط بیسمارك در اكتبر 1878 به اجرا گذاشته شد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد