چپِ «عاقل» شده بسیار علاقمند است كه از بلشویسم و سوسیالیسم واقعاً موجود انتقاد كند. ایرادی به این كار نیست. آن سیستم كه خود را به جای آن چه ماركس تحت مقولهی سوسیالیسم تصور میكرد جا میزد- و هر چه راجع به آینده گفته شود تا زمانی كه تحقق نیافته است در حد حدس و تصور است- باید نقد شود و بزرگترین نقد را خود زندگی با زوال آن نظام از آن كرده است. ولی بدیل آن «سوسیالیسم واقعاً موجود»، هرگز سوسیال دمكراسی به شیوهی سوسیال دمكراسی آلمان و دیگر احزاب سوسیالیست كه از سوسیالیست بودنشان تنها عنوان و ادعایی پوچ و خالی باقی مانده است، نیست. | |
در بخش اول این نوشته شمهای مختصر دربارهی عواملی كه موجب طرح گستردهی این موضوع در میان جریانهای چپ پس از شكست آنان در انقلاب 57 شد: سرنوشت آن انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی و پیآمدهای آن، آوار دیوار برلن و زوال «سوسیالیسم واقعا ًموجود»، انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری و جریان اصلاحطلبی و...، گفته شد و به تاریخچه و شرایط اجتماعی و تاریخی طرح نظریههای رفورمیستی در جنبش كارگری و سوسیالیستی و به ویژه در آلمان و در درون حزب سوسیال دمكرات در تقابل با نظرات ماركس در اواخر قرن نوزدهم، اشارهای مختصر شد.
اكنون ادامهی بحث:
طرح نظرات برنشتاین در رد نتیجهگیریهای ماركس كه انقلاب را برای براندازی نظام سرمایهداری اجتناب ناپذیر میانگاشت و پیشنهاد گذار تدریجی از سرمایهداری به سوسیالیسم با استفاده از وسیلهی رأی و پارلمان و انجام رفورمهای لازم در نظام سرمایهداری برای فراهم آوردن شرایط این گذارِ تدریجی، در جنبش سوسیالیستی و به ویژه در درون حزب سوسیال دمكرات آلمان بحث و درگیری شدید و عمیقی را كه در نهایت منجر به انشعاب در آن حزب شد، پدید آورد. در این درگیری نظری طرفداران نظر ماركس به رهبری كارل كائوتسكی، معتبرترین تئوریسین و مفسر ماركس در آن زمان، و روزا لوكزامبورگ توانستند در ابتدا اكثریت حزب را بدست آورند و مانع تغییر پایههای نظری و استراتژی و تاكتیك حزب شوند. ولی این پیروزی موقتی و صوری بود.
هر چند در مرامنامه، برنامهی سیاسی، شعارها و اهداف حزب به طور صوری تغییری روی نداد ولی نظرات برنشتاین و شركا بر سیاست و فعالیتِ عملی حزب حاكم شد، تا بدان جا كه در سال 1914 در آستانهی جنگ جهانی اول، فراكسیون حزب سوسیال دمكرات آلمان، حزبی كه از نظر مرامی تا آن زمان مبلغ صلح و مخالف هر نوع جنگی بود، به استثنای چند نفر، به تأمینِ اعتبار مالی برای تدارك و هزینهی جنگ رأی داد. باید به خاطر داشت كه تا آن زمان در جنبش كارگری و سوسیالیستی به جنگ به مثابه حربهای نگریسته میشد كه بورژوازی هر كشور سرمایهداری پیشرفته برای تأمینِ منافع و نیازهای خود در برابر بورژوازی كشورهای دیگر از آن استفاده میكرد: حفظ بازار ملی برای كالاهای خویش و بیرون نگاه داشتن رقبا از آن، حفظ منابع مواد خام و بدست آوردن منابع جدید برای تأمین نیازهای رو به گسترشِ صنایع و گسترش سهم خود از بازار جهانی و مانند آن.
در این رابطه باید به یاد داشت كه انگلستان و فرانسه، به ویژه انگلستان، به عنوان كشورهایی كه سرمایهداری در آنها زودتر از آلمان استقرار یافته و رشد كرده بود پیشاپیش بر بخشهای بزرگی از آسیا و آفریقا تسلط یافته آنها را به مستعمرات خود تبدیل كرده بودند و از این طریق به بازارهای جدید برای فروش كالاهای خود از یك سو و از سوی دیگر منابع ارزان و چه بسا رایگان مواد خام برای صنایع خود دست یافته بودند. آلمان به عنوان كشوری كه سرمایهداری در آن دیرتر مستقر شده ولی در زمانی كوتاه رشدی چشمگیر كرده بود، اكنون سهم بیشتری را از بازار جهانی كه به طور عمده تحت تسلط انگلستان و فرانسه قرار داشت، طلب میكرد و برای تأمین نیازهای روز افزوناش به مواد خام، كه منابع عمدهی آن به صورت مستعمره تحت سلطهی انگلستان و فرانسه قرار داشتند، سهم بیشتری میخواست. طبیعتاً بورژوازی انگلستان و فرانسه حاضر نبودند از راههای صلحآمیز به این خواست و تغییر در توازن قوا تن دهند.
احزاب سوسیالیستی و جنبش كارگری در كشورهایی كه در جنگ اول جهانی درگیر شدند، تا آن زمان از این پرنسیب حركت میكردند كه میان منافع پرولتاریای كشورهای مختلف تضاد و تناقضی وجود ندارد كه موجب رو در رو قرار گرفتن آنان با یك دیگر و در نهایت جنگیدن با هم شود. بلكه هر جنگی فقط میتواند در سود بورژازی و به زیان زحمتكشان و تودهی مردم هر كشوری باشد. از این رو نزد آنان تنها سیاستِ درست، مخالفت با جنگ، دفاع از صلح و مبارزه برای آن و دفاع و پشتیبانی از هر فعالیت و مبارزهی استقلال طلبانهی مستعمرات و نیمه مستعمرات بود.
ولی در آستانهی جنگ اول جهانی احزاب سوسیالیستی آلمان، انگلستان و فرانسه به این دكترینِ درست پشت كردند و هر یك به پشتیبانی از بورژوازی خود و به زیان كارگران، زحمتكشان و تودهی مردم خود و كشورهای درگیر در جنگ كه در نهایت چون همیشه سنگینی بار جنگ و محرومیتها و ویرانیهای آن بر گردهی آنان میباشد و هزینهی آن را باید بپردازند، برخاستند. دلیل و زمینهی این تغییر چه بود؟ دكترین رفورمیسم.
باید توجه داشت كه دكترین رفورمیسم رأی مردم و پارلمان را برای تغییر و دگرگونی ریشهای و بنیادی جامعه و بنا بر این، دگرگونی پایهای در نظام اقتصادی اجتماعی و مناسبات تولیدی، به مثابه تنها وسیله مجاز میشمارد. به همین دلیل برنشتاین میگفت كه هر فعالیت و سیاست حزب باید با توجه به هدفِ «به دست آوردن اكثریت در پارلمان» تدوین شود.
حال پرسش این است كه چگونه میتوان رأی اكثریت مردم را بدست آورد؟ پاسخ: از این طریق كه حزب برنامه و فعالیت سیاسی خود را طوری تنظیم كند كه اكثریتی از رأی دهندگان آن برنامه را در جهت تحقق خواستها، منافع و آروزهای خود بپندارد و به آن رأی دهند.
در نگاه نخست این وسیله بسیار منطقی و دمكراتیك مینماید. ولی یك اشكال كوچك و ناچیز در آن نهفته است. مسئله این است كه خواستها و آرزوهای آن اكثریت را چه چیزی تعیین میكند؟ آیا اكثریتهای متفاوت و متغیر در نظامهای سیاسی اجتماعی بورژوایی و در نظامی كه تولید كالایی فراگیر بر آن مسلط است، سرمایهداری پیشرفته، قادر به تشخیص منافع واقعی خود میباشند؟ آیا ابزار و وسایل این شناخت را در اختیار دارند؟ آیا بر مكانیسمهای عملكرد اقتصاد سرمایهداری واقفند؟ الخ. علائه بر پاسخهای تئوریكی و نظری پاسخ عملی و تجربی كه تاریخ در دو سه قرن گذشته به این پرسشها داده است این است كه در اغلب موارد و در موارد سرنوشت ساز و تعیین كننده پاسخ منفی بوده است. و این امر بدون دلیل نیست.
در جامعهای كه تولید كالایی در آن فراگیر شده است- سرمایهداری پیشرفته- بر خلاف جامعههای پیشینِ بردهداری و فئودالی، مناسبات تولیدی و اجتماعی مشخص و هویدا نیست چون در درجهی انتزاع بسیار بالاتری قرار دارد و با رشد و گسترش سرمایهداری این درجهی انتزاع نیز همواره به سطح بالاتری ارتقا مییابد.
در جوامع پیشین، مناسبات میان تولید كنندگان مستقیم- بردهها، دهقانان، پیشهوران و غیره با طبقات حاكم، بردهداران، فئودالها مشخص و آشكار بود. دامنهی فعالیت تولیدی در آن جوامع هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر كمیت و كیفیت تولیدات بسیار محدود بود. به دلیل سطح رشد ناچیز وسایل و تكنیكِ تولید و مراوده، نوع تولیدات محدود و مشخص بود و همواره تكرار میشد. مشخص و نمایان بودنِ مناسبات تولیدی، افراد جامعه را نیز به صورت موجوداتی مشخص در میآورد. جایگاه هر فردی در جامعه مشخص و پایدار بود. نَسَبِ خانوادگی تعیین كنندهی جایگاه اجتماعی فرد بود. فرد هنوز به صورت فرد تنها یعنی فرد انتزاعی در نیامده بود. هر فردی به صنف و رستهای تعلق داشت. این گروه بندیها هویت شخص را تعیین میكرد.
همراه با پیشرفت نیروهای مولده در جامعهی فئودالی و گسترش مراوده از راههای دریایی و زمینی و در نتیجه گسترش بازار جهانی- كشف آمریكا- تولید كالایی كه تا كنون به طور جنبی، فرعی و تصادفی انجام میگرفت نیز رشد كرد و همراه با رشد جمعیت، شهرها توسعه یافتند و با پیشرفت علم و تكنیك رفته رفته مراكز ثقل تولید از روستاهای فئودال نشین به شهرها منتقل شد.
حال، تولید كالایی و رشد آن از یك سو به كارگر و از سوی دیگر به سرمایهدار نیاز دارد. این وضعیت زمینه را برای جدا شدن دهقان از زمین و تبدیل وی به كارگر، یعنی فردی كه جز نیروی كارش كه مالك آن میباشد هیچ وسیلهی دیگری برای امرار معاش در اختیار ندارد، فراهم آورد.
در فرایند تاریخی تكامل نیروهای مولد از جامعهی بردهداری به فئودالی و از فئودالی به سرمایهداری ماهیت كار نیز تغییر یافت. كار مشخص به كار مجرد ارتقا یافت. در جامعههای پیشین به دلیل درجهی بسیار نازل تقسیم كار كه خود نتیجهی سطح بسیار نازل رشد نیروهای مولد بود، محصول كار تماماً به دست یك فرد یا تعداد بسیار كمی از افراد كه اغلب از اعضای خانواده بودند تولید میشد. حتا در مانیفكتور كه تقسیم كار در آن تا اندازهای تكامل یافتهتر بود، مراحل مختلف كار روی محصول به دست یك فرد یا افراد كمی انجام میشد. منبع ثروت را فیزیوكراتها زمین و كار كشاورز و با رشد و گسترش مبادله و مرداوده، مُناتریستها، كار تجاری میانگاشتند. با رشد و گسترش تولید كالایی، یعنی تولید به منظور مبادله در بازار، در كنار طبیعت كار صرف نظر از شكل مشخص آن به صورت منبع ثروت درآمد و تثبیت شد.
در سرمایهداری پیشرفته به دلیل سطح بالای تكامل نیروهای مولد تقسیم كار اجتماعی بسیار گستردهتر از مناسبات تولیدی پیشین است و با رشد و تكامل نیروهای مولده هر چه بیشتر گسترش مییابد. محصول دیگر تماماً یا در بخش عمدهای از آن نتیجهی كار یك فرد یا افراد محدودی نیست. چه بسا كه قطعاتی از محصول تمام شده در كارگاهها یا كارخانههای متفاوت تولید شده باشد و كارگاه یا كارخانهای كه آن كالا به صورت نهایی در آن تولید میشود آن قطعات را همراه با قطعات تولید شدهی خود به بازار عرضه میكند. این امر حاكی از آن است كه ثروت اجتماعی هر چه بیشتر فقط به صورت محصول كار، كارِ كلی كه خصوصیات مشخص خود را از دست داده و از این رو خصوصیتی انتزاعی یافته است تولید میشود. برای كارگر تفاوتی نمیكند كه چه كاری برای دریافت مزد انجام میدهد. همان طور كه سرمایه نیز به سطحی بالاتر از انتزاع رسیده و نسبت به این كه در كدام شاخهای از تولید و در كجا به كار گرفته شود بی تفاوت است. بورسبازی بارزترین نشان این فرایند فزایندهی انتزاع سرمایه است.
در تولید كالایی پیشرفته صاحبان كالاها، كالاهای خود را در بازار عرضه و با یك دیگر مبادله میكنند. ولی آن چه در بازار به صورت عینیت یافته مبادله میشود به مثابه كارهای سودمندِ متفاوتِ تولید كنندگانِ متفاوت جلوهگر نمیشود. بلكه در ظاهر این طور به نظر میرسد كه آن چه مبادله میشود، نه كارهای متفاوت بلكه محصول آن كارهای متفاوت، یعنی اشیاء است. این امر آن چه را به واقع انجام میگیرد، یعنی مبادلهی كارهای سودمند انسانها با یك دیگر، در ذهن مبادله كنندگان به صورت وارونه، یعنی به صورت خصوصیت ذاتی اشیاء، جلوهگر میسازد. مبادلهی كارها به صورت مبادلهی اشیاء جلوهگر میشود. در نتیجه مناسبات میان انسانها به صورت مناسبات میان اشیاء نمایانده میشود. اشیاء علاوه بر خواص مصرفیشان، یعنی رفع یكی از نیازهای آدمی، در ذهن افراد خواصی مییابند كه در واقع فاقد آن میباشند. این امر یعنی شیئوارگی در تولید كالایی پیشرفته پردهای از ابهام و راز بر روی مناسبات واقعی میان انسانها میكشد و مانع از آن میشود كه آدمیان مناسبات اقتصادی و اجتماعی را بدان گونه كه در واقع هست و تمامی پیآمدهای آن را- تقسیم كار اجتماعی، تقسیم جامعه به طبقات حاكم و تحت سلطه، نیروی كار كارگر به مثابه منبع تولید ارزش اضافی، استثمار كارگر، تبدیل نیروی كار كارگر به كالا، الخ، دریابند.
مقولات اقتصادی و اجتماعی دیگر در جامعهی سرمایهداری مانند مقولهی بازار، پول، بتوارگی كالا و غیره نیز كه در سرمایهداری پیشرفته به درجهای بالا از انتزاع ارتقا یافتهاند، همگی به پرده پوشی مناسبات اقتصادی و اجتماعی و وارونه جلوه دادن آنها در ذهن آدمیان كمك میكنند. به این واقعیتها باید نقش ایدئولوژی را نیز افزود. اگر این حكم درست باشد كه افكار حاكم بر جامعه افكار طبقهی حاكم است، پس افكار حاكم بر جامعهی سرمایهداری افكار طبقهی حاكم یعنی افكار طبقهی بورژوازی است. تا زمانی كه بورژوازی هنوز قادر باشد نیروهای مولد را رشد دهد و بحرانهای دورهای و ذاتی سرمایهداری را از سر بگذراند، منافع بورژوازی به صورت منافع عام تمامی جامعه جلوه میكند. باید توجه داشت كه دگرگونیهای اجتماعی بر اساس اخلاقیات، كه خود انعكاسی از نیازهای مناسبات اقتصادی و اجتماعی میباشند و با تغییر آنها، تغییر میكنند، بوقوع نمیپیوندند، بلكه به دلیل ضرورتها دگرگون میشوند- ضرورتهای اقتصادی. هنگامی كه مناسبات اقتصادی و شیوهی تولید و باز تولید حاكم دیگر قادر به رفع نیازهای آدمیان نباشد و بورژوازی نتواند نیروهای مولده را بیشتر رشد دهد و تضادِ میان كار اجتماعی شده و تصاحب خصوصی صاحبان سرمایه و مالكیت خصوصی بر وسایل تولید به سطحی تحملناپذیر رسیده باشد و خودِ زندگی دچار اختلال گردد آن گاه است كه لحظهی واقعی دگرگونیهای عظیم اقتصادی اجتماعی فرامیرسد. البته باید خاطر نشان كرد كه این امر به صورت مكانیكی یعنی خود به خودی، گریزناپذیر، چه بخواهی چه نخواهی، مانند قطعات ساعتی كه كوك شده باشد و بالاجبار منطبق با قوانین حركت مكانیكی حركت میكند، نیست، بلكه مانند هر مورد دیگری در تاریخ در این جا نیز «انسانها خود سازندگان تاریخ خویشاند» و بدون عمل انسانها كه اراده بر انجام آن میگیرند بوقوع نخواهد پیوست.
بنا بر آن چه ضرورتاً به اختصار گفته شد این كه در دمكراسیهای بورژوایی هر فردی كه از نظر قانونی بالغ است و حق رأی دارد و بنا بر این، این اكثریت مردماند كه خود سرنوشت خویش و جامعه را تعیین میكنند به هیچ وجه به این معنا نیست كه آن اكثریت هر بار كه به پای صندوق رأی میرود در واقع میداند منافع آنی، كوتاه مدت و دراز مدتاش چیست و ابزار شناخت منافع واقعی خود و جامعه را در اختیار دارد و قادر به چنین تشخیصی است. در رد این نظر میتوان مثالهای بی شماری از تاریخ دمكراسیهای غربی آورد. رأی به جمهوری اسلامی و رأی به ریاست جمهوری بوش برای بار دوم و آن چه امروزه در این جوامع میگذرد، تبدیل و تعویض حكومتها و اكثریتهای متفاوت، مثالهای اخیرِ غیر قابل انكار برای نادرست بودن آن حكم است.
در واقع در ابتدای استقرار نظامهای پارلمانی طبقات حاكم نیز دچار این توهم بودند. آنان نیز تصور میكردند كه اگر تمام افراد بالغ حق رأی داشته باشند از آن جا كه اكثریت را محرومان و كسانی كه فاقد دارایی و مالكیت بر زمین و كارخانه و مانند آنها میباشند تشكیل میدهند طبیعتاً آنان علیه منافع بورژوازی و مالكان رأی خواهند داد و حكومتی را روی كار خواهند آورد كه از خواستها و منافع آنان دفاع كند. برای جلوگیری از روی دادن این حادثهی «دهشتبار» اولاً حق رأی را منحصر به مردان كردند و تازه نه به همهی مردان بلكه فقط به بخش كوچكی از آنان كه دارای شرایط خاصی بودند- داشتن ملك و دارایی و پرداخت حداقلی از مالیات و دیگر محدودیتها. نه زنان حق رأی داشتند و نه كارگران و زحمتكشان و دیگر محرومان جامعه. آنان میبایست با مبارزاتی سخت و طولانی این حق را بدست میآورند. ولی تاریخ بارها نشان داده است كه حتا اگر اكثریت رأی دهندگان را كارگران و محرومان جامعه تشكیل دهند آنان از حق رأی خود علیه نظام حاكم یعنی نظام بورژوازی هیچ استفادهای نخواهند كرد. بلكه حتا آن جا كه لازم باشد با فدا كردن جان خود از آن نظام دفاع خواهند كرد. دو جنگ جهانی بهترین شاهد این مدعاست. رفورمیسم به عنوان تنها شیوهی تغییر بنیادی جامعهی سرمایهداری هیچ معنای دیگری جز در نهایت دفاع از بورژوازی و منافع سرمایه ندارد.
چپِ «عاقل» شده بسیار علاقمند است كه از بلشویسم و سوسیالیسم واقعاً موجود انتقاد كند. ایرادی به این كار نیست. آن سیستم كه خود را به جای آن چه ماركس تحت مقولهی سوسیالیسم تصور میكرد جا میزد- و هر چه راجع به آینده گفته شود تا زمانی كه تحقق نیافته است در حد حدس و تصور است- باید نقد شود و بزرگترین نقد را خود زندگی با زوال آن نظام از آن كرده است. ولی بدیل آن «سوسیالیسم واقعاً موجود»، هرگز سوسیال دمكراسی به شیوهی سوسیال دمكراسی آلمان و دیگر احزاب سوسیالیست كه از سوسیالیست بودنشان تنها عنوان و ادعایی پوچ و خالی باقی مانده است، نیست. احزابی كه دیر زمانی است كه در تمام جنایتها و چپاولهای بورژوازی سهیم و شریك اند و خود را با احزاب رسمی بورژوایی در دفاع از كلیت نظام سرمایهداری و حفاظت از آن در رقابت میبیند و میكوشند به مردمان ثابت كنند كه در دفاع از نظام سرمایهداری مدافع بهتری از احزاب رسمی بورژوایی میباشند.
حال، واقعیت این است كه احزاب «سوسیالیستِ» مدافع رفورمیسم بارها در كشورهایی اكثریت را به دست آورده و به حكومت رسیدهاند. ولی به خلاف نظر برنشتاین كه به دست آوردن اكثریت را در پارلمان به عنوان وسیلهی گذار به جامعهی سوسیالیستی تبلیغ و ترویج و آن را به عنوان فعالیت و سیاست اساسی حزب تلقی میكرد، نه تنها گامی در این جهت برنداشتهاند بلكه در موضع حكومت هر چه بیشتر به تحكیم سلطهی بورژوازی كمك كردهاند. حتا بیش از این، در سالهای اخیر به بهانهی پیامدهای گلبالیزاسیون بسیاری از دستاوردهای امنیت شغلی و بیمههای اجتماعی و سندیكایی را مورد حمله قرار داده آنها را ملغا كردهاند.
اخیرترین نمونهی سرنوشت خط و مشی و سیاست حزبی كه هدف خود را بدست آوردن آرای انتخاب كنندگان قرار میدهد احزاب «سبز» میباشند. احزابی كه از درون جنبش ضد جنگ، ضد سرمایهداری، ضد امپریالیسم، ضد استابلیشمِنت با رنگآمیزیهای سوسیالیستی و گویا برخوردار از آگاهیای نو و تازه بیرون آمدند و با ادعای كاربرد راه و روشهای تازه در سیاست با خصوصیات حزبی بكلی متفاوت از احزاب كنونی پا به صحنهی سیاست گذاشتند، اكنون به احزابی كاملاً معمولی و بورژوایی استحاله یافتهاند كه در مجموع در زمینههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی همان سیاستهایی را دارند كه احزاب دیگر.
در هر نظام اقتصادی- اجتماعی مسئلهی اصلی و اساسی مسئلهی مالكیت بر وسایل تولید است كه شكل حقوقی مناسبات تولیدی را باز مینماید. در جامعهی سرمایهداری این مسئله، مسئلهی مالكیت خصوصی بر وسایل تولید است. هر حزب و سازمان و جریان اجتماعی كه ادعای سوسیالیستی بودن دارد و از طرح و توضیح و تبیین گرایش سرمایهداری و جامعهی بورژوازی به مرحلهای از رشد و تكامل كه از بین بردن این شكل از مالكیت را بر وسایل تولید و جانشین ساختن آن با مالكیت اجتماعی بر آن وسایل ضروری میسازد، سر باززند یا از ابراز مخالفت و نقد به مالكیت خصوصی بورژوایی بر وسایل تولید خودداری كند و كار را به سكوت برگزار نماید، خصلتاً و ماهیتاً هیچ تفاوتی با دیگر احزاب و سازمانهای بورژوایی ندارد. هر سیاست رفرمیستی مجبور است چنین روشی را اتخاذ نماید. پراتیك احزاب و تاریخ شاهد این ادعاست.
ادامه دارد
نظرات خوانندگان:
Linke bakhshe 1 khanandeh 2008-10-04 10:15:51
|
mamulan baraye har matlabe chand ghesmati dar awal ya akhare maghale .linki barayeh morajeh be ghesmathai awali dade mishawad(arshiv ham ke nadarid) motshakeram |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد