برخطبه های زمستانی
شما هم / خوش امدید
نگاه کن
بر شانه های قلب تو می رویم
با چشم خاورانی سبزو
بر صف تشنگانی از همین باران
واژه ها ی نخوانده را چه می کنی
این خاک و
این زما ن / از ما چگونه می رود
جهان / به سطری کودکانه
نمی بخشد ترا
آشفته تراز توفانی و
شبیه دستی بر سرزا نویت
با دل درختان و/ همسفران باد
گویی / هنوز ضیافت دریا ست و
تکانه آشوبی/ از پی خا طره هایت
نام نامی عشق و/ تصویر خیابانی که
از سهم تو می نوشد
سلام
آسمان تهران
تازه نمی شود
مگر به رنگین کمان دست هایت
چقدر/ دلم ازپس تیغه های تو
می جوشد
هزاره صنوبران
رویای چه جنگلی به سر دارد؟
یاد مان باشد
تنها نمی توان گذشت
محمود معتقدی
دی 88
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد