logo





نیم نگاهی به فراز و فرود امپریالیسم آمریکا

دوشنبه ۲ آذر ۱۳۸۸ - ۲۳ نوامبر ۲۰۰۹

یونس پارسا بناب

بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 ، درعرض دو سال عموم کشورهای سرمایه داری قیمومیت نظامی و رهبری سیاسی و اقتصادی آمریکا را پذیرا شدند . رهبران کشورهای اروپای غربی عموما مردم خود را با توسل به لولو خورخوره هائی مثل " خطر شوروی " و " ترس از کمونیسم " قانع ساختند که پذیرش سرکردگی و قدرقدرتی آمریکا و ایجاد یک جبهه همه جانبه علیه دیوار و " پرده آهنین " یک امر اجتناب ناپذیر برای بقاء و حفظ " تمدن اروپا " ست . بدون تردید ، عروج آمریکا در آن دوره به قله قدرقدرتی و سرکردگی به خاطر موقعیت متوفق آن در گستره های اقتصادی و نظامی در سطح جهان نیز نقش قابل توجهی ایفاء کرد . در دوره پنج ساله بعد از پایان جنگ ( 1950 – 1945 ) آمریکا 50 در صد کل محصولات صنعتی جهان را تولید می کرد . مضافاَ در این سال ها آمریکا نه تنها انحصار بر تسلیحات هسته ای را در کنترل خود داشت بلکه حتی از آنها برای بمباران هیروشیما و ناکازاکی استفاده کرده بود . این وضع که تا آخرین سال ها دهه 1950 ادامه یافت و آمریکا برتری و سرکردگی بلامنازع همه جانبه خود را در جهان سرمایه داری ( " بلوک غرب " ) همچنان حفظ کرد ، با آغاز دهه 1960 به تدریج دستخوش تحول قرار گرفته و هژمونی همه جانبه آمریکا حتی در " جهان آزاد " به چالش طلبیده شد . عللی که باعث این دگردیسی در توازن قوا گشت ، عبارت بودند از :

1 – عروج کشورهای اروپای آتلانتیک بویژه آلمان غربی و فرانسه و سپس ژاپن ، در عرصه اقتصادی بخصوص در تولید عظیم محصولات صنعتی به شکرانه درگیری و غوطه ور گشتن آمریکا در باتلاق جنگ ویتنام و آغاز مجدد رقابت آن کشورها با آمریکا برسر تسخیر بازارهای جهان .

2 - اوج گیری جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای جهان سوم و حضور کشور – ملت های فعال " غیر متعهد " در کشورهای بویژه آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین با گرایشات ضد گسترش هژمونی آمریکا در آن کشورها .

3 – حضور جدی شوروی و چین توده ای در صحنه جهانی با پیشینه گسست از نظام جهانی با انقلابات تاریخی 1917 و 1949 همبستگی و حمایت آنان از جنبش های رهائیبخش در کشورهای جهان سوم و جنبش های کارگری در اروپای آتلانتیک . این چالش ها که بالاخره منجر به فرود آوردن ضربه اول بر پیکر آمریکای هژمونی طلب در حوادث تاریخی سال کلیدی 1968 بود ، منجر به آغاز بحران در سرمایه داری معاصر گشت . این بحران ( که مدت ها حتی از نظر اقتصاددانان سوسیالیست " نامرئی " مانده و علائم ا ش مدتها نمایان نبود ) ، در سال 1971 زمانی که ریچارد نیکسون ( رئیس جمهور وقت آمریکا ) اعلام کرد که حلقه ای که دلار آمریکائی را دهه ها به طلا متصل می ساخت ، قطع خواهد شد ، آغاز گشت . با عطف به گذشته ، امروز که ما به منابع و ادبیات اقتصاد سیاسی آن سال ها مراجعه می کنیم به طور روشنی می بینیم که آن سال ها دوران آغاز افول قدرقدرتی بلامنازع آمریکا در جهان بود . بعد از وقوع حوادث سیاسی و اقتصادی آن سال ها ، ما شاهد " عقب نشینی " آمریکا و آغاز دوره معروف به " بررسی مجدد دردناک " از سوی هیئت حاکمه آمریکا می شویم که تا اواسط دهه 1980 طول می کشد . در این دوره است که آمریکا بعد از بیرون آمدن از " نقاهت " و جبران خسارات و تلافی ها به بازیافت و بهبودی خود دست یافته و دوباره به مداخلات سیاسی و تهاجمات سیاسی خود در اکناف جهان این بار شدیدتر و هارتر دست می زند . در واقع پایان دوره " جنگ سرد " در سال 1991 ، آغاز دوره تهاجم و هژمونی طلبی مجدد آمریکا محسوب می گردد . بازگشت آمریکای هژمونی طلب و عروج آن به قله سرکردگی امپریالیسم " دسته جمعی " ( پیکان سه سره آمریکا ، ژاپن و اتحادیه اروپا ) ضروری می ساخت که هیئت حاکمه آمریکا در افول و شکست سه چالش بزرگ ( سه " ستون مقاومت " : جنبش های رهائیبخش ملی ، شوروی و " بلوک شرق " و جنبش کارگری در اروپای غربی ) که موانعی بزرگ در پیشبرد سیاست های جاه طلبانه هژمونیستی آمریکا در دوره " جنگ سرد " بودند ، نقش کلیدی ایفاء کند . در دوره " عقب نشینی " ، " بررسی مجدد تالم انگیز " و دوره " نقاهت " و بازیابی و بهبود مجدد ( 1991 – 1973 ) طبقه حاکمه آمریکا این نقش کلیدی را با توسل به ترویج و گسترش " بازار آزاد " نئولیبرالی و تشدید حرکت سرمایه در سطح جهانی ( گلوبولیزاسیون ) ایفاء کرد . بعد از افول و ریزش جنبش های رهائیبخش پوپولیستی " عهد باندونگ " در کشورهای سه قاره ، اعمال پروسه " اخته سازی " جنبش های کارگری در اروپای غربی ، فروپاشی و تجزیه شوروی و " بلوک شرق " و بالاخره تبدیل چین توده ای و ویتنام دموکراتیک به کشورهای سرمایه داری ، آمریکا که از دوره های " نقاهت " و " جبران تلافی " ها عبور کرده و " بهبودی " خود را باز یافته بود ، دوباره به مداخلات و تجاوزات نظامی خود ( این بار هارتر و ویرانسازتر از گذشته ) در اکناف جهان از گرانادا و پاناما در آمریکای لاتین گرفته تا یوگسلاوی در اروپا و افغانستان و عراق در آسیا دست زد . هژمونی طلبی آمریکا و اندیشه اعمال سلطه " بلامنازع " آمریکا بر کره خاکی را نمی توان بدون توجه به عوامل ذهنی ( پرسنل = نیروی انسانی ) و محمل ها و نهادهای فراملی ( که هسته اصلی این هژمونی طلبی را تشکیل می دهند ) ، مورد بررسی جامع و دقیق قرار داد . در اینجا به اهم این عوامل و نهادها بطور اجمالی اشاره می شود :

1 – عامل ذهنی ( پرسنل ) : ظهور و عروج فعال اعضای پرکار جناح نومحافظه کاران در صحنه سیاسی آمریکا در بیست و پنج سال گذشته ( 2009 – 1981 ) این جناج با اینکه در انتخابات 2008 از مقامات خود در کاخ سفید ( قوه اجرائیه ) توسط رقبای خود به بیرون رانده شدند ولی در حال حاضر با حضور فعال خود در وزارت خانه های امور نظامی – دفاعی و سیاست خارجی و امنیتی نقش کلیدی در تعبیه و اجرای " جنگ های ساخت آمریکا " و " جنگ علیه تروریسم " بویژه در خاورمیانه ، آسیای جنوبی ( افغانستان ، پاکستان و.. ) و کشورهای آسیای مرکزی ایفاء می کنند . مضافا سرکردگان این جناح از نفوذ و کنترل قابل توجهی در درون رسانه های جاری گروهی آمریکا که نقش تعیین کننده در شکل دادن افکار عمومی مردم جهان بویژه آمریکائی ها دارند ، برخوردار هستند .

2 – نهادهای فراملی : " پنج انحصار بزرگ " عمدتا مالی که کنترل کامل بر منابع طبیعی ، تکنولوژی ارتباطاتی و اطلاعاتی ، رسانه های گروهی ، نهادهای مالی و تجاری و تولید سلاح های شیمیائی و کشتار دسته جمعی در سطح جهانی دارند .

3 – نهادهای بین المللی تحت کنترل پیکان سه سره امپریالیسم " دسته جمعی " ( آمریکا ، ژاپن و " اروپای متحد " : آلمان ، فرانسه و انگلستان ) : این نهادها به ترتیب عبارتند از :

الف – بانک جهانی : که مروج و مبلغ " سیاست درهای باز " به سوی بازار آزاد نئولیبرالی برای فراملی ها بویژه در کشورهای توسعه نیافته پیرامونی است .

ب – صندوق بین المللی پول : عملا آژانس امور مالی – پولی کشورهای توسعه نیافته پیرامونی است که هدفش عمدتا ترویج سیاست فلاکت بار تعدیل ساختاری اقتصادی ( گسترش پروسه خصوصی سازی ، ملی زدائی و کالا سازی ) در آن کشورها به نفع فراملی ها است .

ج – سازمان تجارت جهانی : کلوب اقتصادی فراملی ها که هدفش اشاعه پروسه " فراملی سازی " در حیطه روابط تجاری بویژه در کشورهای اروپای شرقی ، آمریکای لاتین ، و خاورمیانه و آفریقا است .

4 – سازمان نظامی ناتو : این سازمان که در آغاز " جنگ سرد " توسط کشورهای سرمایه داری ( غرب ) برای حفاظت این کشورها در مقابل " هجوم شوروی " ، " خطر کمونیسم " و " خطر زرد " به سرکردگی آمریکا تاسیس یافت ، بعد از فرو پاشی شوروی و پایان جنگ سرد و تجزیه یوگسلاوی به هفت کشور کوچک و مستقل از هم در سال های پایانی دهه 1990 دربست در اختیار آمریکا قرار گرفت که جنگ های " بی پایان " خود را در سراسر جهان بویژه در خاورمیانه و آسیای مرکزی گسترش دهد . امروز ماهیت تجاوزکار و نظامیگرانه سیستم جهانی که آمریکا در رهبری آن قرار دارد ، نباید تعجب انگیز باشد . سقوط شوروی و پیروزی سرمایه داری در سطح جهانی ، گفتمان مسلطی را در محافل گوناگون رایج ساخت که " دموکراسی یعنی بازار آزاد " این گفتمان با تبلیغ تینا ( آلترناتیو دیگری وجود ندارد ) ادعا کرد که دموکراسی و بازار آزاد دو روی یک سکه و لازم و ملزوم همدیگر در تکامل جوامع هستند . هسته این گفتمان هیچ ربطی با تجارب تاریخی و تحلیل علمی وقایع و واقعیت های عینی روزگار ما و مشخصا در بیست سال گذشته ( که از پایان جنگ سرد می گذرد ) ندارد . اتفاقا در این مدت زمان نه تنها گسترش بازار آزاد به دموکراسی و صلح منتهی نشد ، بلکه اشتعال جنگ های خانمانسوز در جهان منجر به گسترش آشوب و عقب نشینی دموکراسی گشت بطوری که حتی در خود آمریکا و در بعضی از کشورهای اروپائی ما امروز شاهد عروج و گسترش نوع جدیدی از مکارتیسم و رواج بنیادگرائی های دینی ، مذهبی و شوونیسم هستیم . دقیقا بر عکس گفتمان جاری " تینا " که تاکید می کند که گسترش " بازار آزاد " سرمایه داری منجر به شیوع دموکراسی و لاجرم به ترویج سکولاریسم و تجدد طلبی می شود ، امروز بیست سال بعد از اعلام " مرگ کمونیسم " و " پایان تاریخ " و عروج تینا ، ما شاهد تعمیق شکاف بین " پیرامونی ها " و " مرکزها " هستیم که ادامه و تشدیدش لاینقطع و بی پایان به نظر می رسد . در یک کلام ، آنچه که در صحنه جهانی به ظهور رسیده برخلاف ادعای گفتمان مسلط " تینا " حرکت جهان به سوی استقرار یک دولت و حکومت جهانی با مدیریت سیاسی نیست بلکه ایجاد زمینه های یک " امپراطوری پر از آشوب " است . چرائی و چگونگی سیر نظام در جهت آشوب را باید در عملکرد کل نظام در سطح جهانی جستجو کرد . به نظر می رسد که درجه افزایش تمرکز سرمایه به قدری بالا رفته و اشباع شده که فراملی ها دیگر قادر نیستند حتی داخل یک بازار به بزرگی اروپا و آمریکا به گسترش خود ادامه دهند . در نتیجه ایجاد یک بازار بزرگتری به اندازه کره خاکی به یک ضرورت حیاتی برای فراملی ها تبدیل شده است . درگذشته های نه چندان دور ، فراملی های اولیگوپولی ( چند انحصاری ) و یا مونوپولی ( تک انحصاری ) می توانستند در اول با مستعمره و نیمه مستعمره سازی ( 1945 – 1884 ) و سپس با کمپرادور سازی و نواستعماری ( در سال های 1991 – 1945 ) با تمرکز بیشتر سرمایه در درون بازارهای متعدد و متعلق به نیروهای استعمارگر کهن و نوین به روند انباشت سرمایه درداخل مناطق و حوزه های نفوذ خود ادامه دهند . اما امروز به جهت اشباع و تهی شدن آن بازارها ، دیگر امکان تمرکز برای اتخاذ سود کلان در قالب های گذشته از بین رفته است . در اینجا و در این مرحله از تاریخ تکامل پدیده امپریالیسم است که ما شاهد عروج آمریکای هژمونی طلب در صحنه بین المللی می شویم . نظام جهانی بر پایه یک تلاقی روزافزون بین " مرکز متحد " (پیکان سه سره امپریالیسم دسته جمعی : آمریکا ، ژاپن و " اروپای متحد" ) و بقیه جهان بویژه کشورهای پیرامونی در بند و " درمانده " ( " جهان چهارم " ) بنا یافته و رشد کرده است. سیر تحول و سرنوشت این تضاد و تلاقی روزافزون در حیطه ها و گستره های مختلف فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی در حال حاضر بوسیله تفوق و قدرقدرتی نظامی آمریکا ورق می خورد . در این مرحله از " فرتوتی " و " پیری " امپریالیسم ، آمریکا که کنترل کامل و " بلامنازع " نظامی در جهان را کسب کرده است ، بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به جهانیان " پیام " می دهد که اگر با منویات جهانگشائی گرا و هژمونی طلبی آمریکا همراهی و همکاری نکنند و بازارهای خود را به روی فراملی ها ( پروسه فراملی سازی ) باز نکرده و فرامین و قوانین حاکم بر " بازار آزاد " نئولیبرالی تحت کنترل آمریکا را نپذیرند با " بلایای " رشد و عروج عدم ثبات ، بحران غذا و گرسنگی ، بنیادگرائی های دینی و مذهبی ، اولتراناسیونالیسم های شووینیستی خاک پرستی ، الحاق گرائی ، جدائی طلبی و بالاخره با درماندگی و نهایتا با تجاوزات نظامی و تجزیه روبرو خواهند گشت در یک کلام ، این نظام پدیده ایست در تاریخ بشر که فقط از طریق قدرت عریان نظامی می تواند " نظم جهانی خود را که چیزی در حال حاضر به غیر از سیر در جهت استقرار " امپراطوری آشوب " نیست ، اعمال کند . در پرتو این شرایط در حال حاضر ما شاهد همکاری ها و یا همرائی های " شرکای آمریکا " و یا اتخاذ مواضع محتاطانه و ملاحظات محافظه کارانه از سوی " دوستان " و " رقیبان " آمریکا (چین ، روسیه ، هندوستان و.... ) در سطح جهانی نسبت به حرکت ها و عملکردهای آمریکا هستیم . علت اصلی این امر همانا قدرقدرتی و تفوق آمریکا در امر نظامیگری است که در تاروپود ( متابولیسم ) نظام تنیده شده است . به عبارت دیگر این سیستمی است که بر خلاف نظام های گذشته قادر به حرکت در جهت اعمال حتی حداقل خلع سلاح نبوده و بر عکس بطور دائم در حال افزایش مولفه های اصلی نظامیگری ( مثل گسترش پایگاههای نظامی در اکناف جهان و شیوع جنگ های ساخت آمریکا ) است . شایان توجه است که رشد ماهیت نظامیگری آمریکا دقیقا به خاطر تضعیف موقعیت متوفق آمریکا در عرصه های سیاسی و دیپلماتیک ، اقتصادی و تجارتی و فرهنگی است . در سال های دهه 1990 وقتی که آمریکا بعد از گذراندن دوره " عقب نشینی " ، " نقاهت " و " بازیابی و بهبود مجدد " به عنوان تنها ابر قدرت " بلامنازع " به صحنه جهانی بازگشت ، خیلی از صاحب نظران بر آن شدند که این بازگشت " اعجاب انگیز " در تمام عرصه ها از جمله در قلمرو اقتصادی نیز اتفاق افتاده است . ولی تاریخ دهه اول قرن بیست و یکم نشان داد که " معجزه اقتصادی " دهه 1990 آمریکا فقط وفقط در بخش مالی به وقوع پیوسته بود که تبعات آن بطور نمایانی در سال های 2009 – 2007 بصورت بحران های متعدد و مزمن دامنگیر نظام جهانی گشت . امروز آمریکا از نظر اقتصادی در یک موقعیت بی مزیت قرار گرفته است . در واقع کاملا بر عکس دهه های 1950 و 1960 ، در حال حاضر جهانیان تولید می کنند و آمریکا مصرف می کند . دقیقا اینجاست که نظامیگری و قدرقدرتی نظامی آمریکا همچون یک کارت و " ورق بازی " به ضرورت در زندگی و بقای نظام تبدیل می گردد که توسط آن بتواند تمام دارائی ها و ثروت ها را به آمریکا که در راس نظام و هرم " مرکز متحد " قرار گرفته ، انتقال دهد . این کیست که امروزه هزینه های سر به فلک کشیده نظامی و جنگ های ساخت آمریکا را پرداخت می کند ؟ هم ثروتمندان " آنها " ( مثل سران دولت های کمپرادور عربستان سعودی و شرکای آمریکا : ژاپن ، آلمان و.. ) و هم " ماها " ( فقرا و قربانیان نظام جهانی تقریبا در سراسر جهان حتی در کشورهای " درمانده " و فرتوتی مثل بروندی و سومالی و... ) . به عبارت دیگر ، آمریکا از قدرقدرتی و موقعیت متوفق نظامی خود استفاده می کند که کسر بودجه خود را برآورده سازد تا روی انحطاط و فرود خود در راس نظام سرپوش بگذارد . آمریکا با توسل به عمل نظامی و جنگ و سازماندهی شرکا ، " متحدین " و دوستان خود از یک سو و ایجاد ترور و ترس و هراس از " تروریسم " در دل مردم جهان بویژه بین آمریکائیان از سوی دیگر می خواهد کنترل کامل و هژمونی خود را بر منابع نفتی و گاز طبیعی نه تنها خاورمیانه بلکه حتی مهمتر کشورهای آسیای مرکزی و آسیای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) نیز اعمال سازد . ماجراجوئی های نظامی و تجاوزات جنگی آمریکا در افغانستان و سپس عراق در سال های آغازین دهه 2000 مقدمه و تدارکاتی در جهت گسترش " جنگ های ساخت آمریکا " به پاکستان و ماورای آن در دههه 2010 می باشد . مدارک و اسناد موجود دولتی آمریکا نشان می دهند که چهارچوب این استراتژی جنگی که " هدف نهائی " آن عمدتا " تحدید چین " است ، در عرض دهه 1990 توسط جناح های سیاسی درون هیئت حاکمه آمریکا بویژه نومحافظه کاران ( که در درون ارگانهای موثر دولتی مثل وزارت دفاع و نهاد فرمانبردار رسانه های گروهی رخنه کرده و هژمونی کسب کرده بودند ) ، تعبیه و بنا گشته بود . نگارنده ، برخلاف بخشی از روشنفکران کشورهای جهان سوم معتقدم که جنگ های آمریکا در افغانستان و عراق و سپس گسترش آن به پاکستان و بعداً به کشورهای آسیای مرکزی و احتمالا به ایالت اویغورنشین شمال غربی چین ( ایالت شین جان = ترکستان شرقی ) به هیچوجه جنگ علیه اسلام ، اسلام گرائی و مسلمانان نیست . این کشورها اسلامی و مسلمان نشین هستند ولی جنگ نظامی آمریکا برای احراز هژمونی نفتی در این مناطق است . آماج حمله های نظامی آمریکا در این مناطق ، بن لادن ، عمر طالبان ، مهسود و...نیست . نفت و گاز طبیعی آماج این نظامیگری هاست . آن روشنفکرانی که با ترویج و تبلیغ " سیاست های هویت فرهنگی " مردم جهان را بین " ماها " ( مسلمانان ) و " آنها " ( غربی های غیر مسلمان ) تقسیم می کنند ، با منحرف ساختن توجه و مسیر آگاهی یابی توده های مردم از تمرکز روی تضادهای اساسی ( بین واقعیت های درون سرمایه داری واقعا موجود و چشم اندازهای سوسیالیستی ) به تمرکز روی تضادهای کاذب مدتها آن ها را در درون " خانواده توهمات " ( امت گرائی ، سلفیسم ، پنتاکاستالیسم ، هندوتوا ، لامائیسم و یا خاک پرستی ، شووینیسم ملت گرائی ، الحاق طلبی و جدائی خواهی و... ) حبس کرده و بدینوسیله خود را بطور عینی در خدمت نظام جهانی سرمایه قرار می دهند . اگر آمریکا کشورهای افغانستان ، عراق و اکنون پاکستان و... را آماج حملات نظامی خود قرار داده به خاطر این نیست که ساکنان آن کشورها ، عرب ، ترک ، فارس ، پشتون ، پنجابی و.... یا مسلمان هستند بلکه به خاطر این است که مردمان آن کشورها با اینکه صاحبان اصلی منابع بزرگ طبیعی و معدنی و... هستند ) شدیداً " ضعیف " هستند . به عبارت دیگر " ماها " نیروهای طرفدار استقلال ، آزادی ، عدالت اجتماعی = نیروهای چپ عام ) در آن کشورها نتوانسته ایم با ایجاد یک ستاد رهبری به عنوان یک بدیل ( چالشگر عینی متحد ) مطرح شویم . " آنها " ( جی 8 و یا جی 3 و شرکا و دوستان نظام ) به این امر واقفند . ولی دوران قدرقدرتی و ماجراجوئی های نظامی آمریکا در اکناف جهان عمر طولانی نخواهد داشت . هم اکنون ما در آمریکای لاتین شاهد عروج کشور – ملت ها و رشد نهادهای منطقه ای هستیم که به طور جدی هژمونی طلبی آمریکا را به چالش می طلبند . این چالش ها در " حیاط خلوت " آمریکا باعث شده که در 13 کشور آن قاره دولت های کم و بیش انقلابی و یا متمایل به چپ سوسیالیستی ( از ونزوئلا در سال 1999 گرفته تا السالوادور در سال 2009 ) به قدرت برسند . این در حالی است که کوبا با پنجاه سال تجربه در راس این لیست قرار دارد و در کشور هندوراس نیز کودتای سیا ( و نومحافظه کاران حاکم در وزارت دفاع آمریکا ) به جهت مبارزات نیروهای ضد کودتا که منجر به بی اعتباری موقعیت آمریکای اوباما گشته ، با سرنوشت نامعلوم و ناکامی روبرو گشته است . یکی از علل شکست و ناکامی آمریکای هژمونی طلب در آمریکای لاتین وجود چپ متحد به عنوان یک بدیل جدید در مقابل طرفداران بازار آزاد نئولیبرالی و پروسه های خصوصی سازی و ضد مقررات عمومی در آن کشورهاست . مثل کشورهای آمریکای لاتین ، جنبش های عظیم ضد گلوبولیزاسیون سرمایه و ضد جنگ نیز بطور فزاینده ای در کشورهای اروپا و آمریکا در حال گسترش هستند . مجموع این فعل و انفعالات و تغییرات در مناطق مختلف جهان به بلند پروازی های دموکراتیزه کردن چه در سطح جامعه های ملی و منطقه ای منجمله در خاورمیانه و چه در سطح قاره ای و جهانی توان زیادی برای رویاروئی های جدی با نظام جهانی سرمایه خواهد بخشید . در گستره این دگردیسی بویژه حرکت نیروهای چپ در راه اتحاد عمل است که چالشگران دموکراتیک و توده ای ضد نظام موفق خواهند شد که خود را برای گذار دراز مدت از واقعیت های واقعا موجود سرمایه به سوسیالیسم جهانی آماده سازند


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


آذر فرهمند
2009-11-24 01:08:12
آقای پارسا خسته نباشید. مطالب شما بسیار آموزنده و چشم گشا هستند. همانطور که گفته اید درک سیاستهای امریکا در خاورمیانه بدون استراتژی این کشور در قبال چین و هند قابل درک نیست. امریکا در حال کسب پایگاهای نظامی در خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی است. جنگ اول با عراق باعث اشغال کشورهای کوچکی چون کویت، قطر و جیبوتی شد و جنگ افغانستان و عراق باعث اشغال مناطق وسیعتری شدند. پاکستان نیز اکنون دارد به دست امریکا میافتد. اما برغم این توسعه طلبی نظامی نظام مالی و صنعتی امریکا در حال سقوط است. این کار باعث شده که امریکا با گرفتن قرضهای بلاعوض تبدیل شود به یک امپراتوری قدیمی که دارد از دیگر کشورها باجگیری میکند. این چهره امریکا بر مردم پنهان است و لازم است در این باره و سیاستهای مالی و پولی امریکا در این رابطه نیز سخن گفته شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد