یکی به من بگوید چه می کردم در آن اتوبوس شهرک بروکسل
این درست که هر لحظه می خواستم پیاده شوم
که سر پا بودم
دستم را گرفته بودم از پشتی یک صندلی
راست می گوئید شبیه گنجشک هراسان شاید
که یکباره از او خواسته باشند بایستد روی دو پا
یادش برود دوبال یال وار
اینکه چیزی نیست، قیچی زده بودند نک بالها را هم
حتما که درد داشته
که نامرتب میشود، همینطور که شده بود
پرنده عینک زده بود
کفشش پاشنه داشت
مبادا بشناسند، بگیرند، دنبالش کنند
با کیف پول و دسته کلید
به حداکثر رسانده بود شباهت خود را
با اهالی کوچه و بازار.
پشت سر راننده می ایستد
سوال کنم یا نه
حالا سوال کنم یا بعد
آه چه سخت کشید ترمز را
نزدیک بود تصادف را بیاورند وسط صحنه
بگذارم کمی سر جا بیاید حالش؟
می خواهم بپرسم یا دقیقاْ بخواهم پیاده کند مرا
بگذارد با همین پا های ناشی
و زمزمه کفش های خلاف عادت
روی لبه خیابان تلو تلو خوران بروم
حتما می داند نمی دانم کجا بروم
خانه من نمی تواند از میان این خیابانها
این مغازه ها، این خیمه ها و بساط ها بگذرد
ورودی را گم کرده ام یا خروجی ست که پیش نمی آید
و این ورودی، قابل تصویر و توصیف نیست که به عابری نشان دهم
کمک بخواهم
پس با این اتوبوس
در همین حالت ناشیانه آیا ادامه دهم؟
شاید خود اتوبوس سرانجام زد به یک جاده پنهان
سر در آوردیم از افق یک شهر دیگر
آمد بوی کوی و برزن دیار خودمان
بله پس تائید می کنید بهتر است در همین اتوبوس، با همین حالت ادامه دهم؟
چطور است بروم بنشینم
از دسته چتر کمک می گیرم
شاید عکاسی در همین حالت عکس گرفت از من
خواست سنجاق کند نشسته ی مرا به کناره ی سفره تاریخ.
با بازوی روی دسته چتر
انگار پیاده شده ام از عصر مادر بزرگ
یا خود مادر بزرگم، سفر کرده به آینده.
در این فاصله می آورم لبه کلاه را تا لبه پیشانی
مرتب
صاف
چون بازیکن گلف که پرواز می دهد توپ آینده را
راننده نگاهی می اندازد از آینه ماشین پر از اخطار
جای راننده را گرفته ام؟
فرمان را من می چرخانم؟
پس کار او چیست؟
چرا در هم ادغام می شویم چون دو تصویر در آب؟
انگار ایستاده ایم
کنار برکه ی آبی
حرکت را می نوشیم
فنجان به فنجان
پرواز میدهم دسته چتر و خود چتر را
از فرمان رسته ام
فرود آمده ام زیر پناهگاه.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد