در دوردست افق،
پیشانی تبدار خورشید
نمایان است.
چهره ی رنگ پریده اش،
خبر از افول عنقریب او می دهد
که به زودی در نهان خانه ی غروب
فرو می رود
و شب با حلقوم گشادش
او را خواهد بلعید.
در خواب و بیداری،
بر قله ای بلند،
نظاره گر دشتی هستم.
دشتی که دیوانگان زنجیری
در آن عربده می کشند.
منظرگاهی پر هیجان
در جدال پیوسته ی شب و روز.
انبوهی از سایه ها در هلهله
جامه می درانند و
تماشاگران نمایشی خونیناند
و هرکدام برای گلادیاتور محبوب خود
هورا می کشند.
جا پای سُم اسبان متجاوزان
هنوز در پهنه ی دشت
دیده می شود
و غبار ناشی از تاخت و تازشان
هنوز در هوا معلق است.
هنوز دودکش های کوره های آدمسوزی،
پسمانده های آدمیان را
در هوا سُرفه می کنند
و از لوچه های شان خون می چکد.
آسمان مسموم است
و آبی آن در غبار جفتک پرانی های دیوانگان،
خاکستری ست.
بوی امیدها و آرزوهای سوخته
هنوز به مشام می رسد.
در این هوای گُنگ و سنگین
و در این کشاکش پیوسته
در گوشه ای از دشت،
جمعی گِرداگِردِ گوسالهای زرین،
پای می کوبند و دست می افشانند
و زائرانی هم
در صف انتظار بی قراری می کنند.
در کمرکش کوه
مردی با قامتی بلند و یأسی جانکاه
لوح سنگی اش را عرضه می کند.
آنسوتر،
در سراشیب دامنه ی کوه،
مردی دیگر با خنجری در پشت
بر صلیب فریب آویخته
و ملتمسانه به آسمان غبار اندود
چشم دوخته است.
در تلاقی دامنه ی کوه و دشت
مردی با چشمانی خمار
سر از غار بیرون کرده
و شاعرانه می خواهد
بهشت را به جُوی بفروشد.
من اما در خواب و بیداری
و در نبرد کابوس ها و رویاهایم
برای رویاهایم هورا می کشم
و کوهی در آن سوی دشت،
پژواک کف زدن هایم را،
به گوشم طنین انداز می کند.
شهریار حاتمی
استکهلم ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
نظرات خوانندگان:
در خواب و بیداری فریده حاتمی 2025-02-17 06:34:05
|
سلام شهریار عزیز،
خیلی خیلی زیبا بود، پیام هایی داشت
دست مریزاد مانا باشی
به امید پیروزی خون برسلاح ونابودی ظالمان |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد