رخت باران وشاخه ی حافظ
Mon 9 01 2023
طاهره بارئی
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را ببال
من نه ملول گشتمی از نفس فرشتگان!
باران می بارد و تظاهرات چتر ها
بند آورده خیابان را
سایه ها به مقصد نور روانه اند
و در شهر دیگر کسی نمانده برای رخت ِاشگ شستن
جدّی ترین جامه ی خود به تن کرده
و کفشهای سرسری رها شده اند در آستانه
امروزدیگر نمی تپد هیچ دلی برای بادکنک ها
و هر نخی که کشیده میشد دیروز به دستی
آویزان، تاب می خورد، بی هوا اکنون
امروز مگر چه روزی ست؟
کدام حافظ بلند کرده از حافظیه سر
و کدام غزلیات می خوانند به روایت های نو گشوده؟
ای گلهای نونوار من
بلبلان بی کم و کاست من
چتری می کشم بر سرتان
از شعر هائی نوشته بر ورقِ تَر باران
از نَفَس خفیف فرشتگان
و پرنده ای نسوز سوار میکنم بر این درخت تناور
تا براند شما را
براند
تا بندر معهود
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد
هرگز نمیرد آنکه ...
آنکه...
|
|