![]() |
|
زهی خیالِ باطل!
گمان کردی گلویِ ندایش را بُریدی و طناب بر گردنِ نویدش او اما در زِ هدانِ امیدش چه گوهر ها زائید از عشق و یلدایش را آوازی خواند در جاریِ خون که در کوچه های شهر نورِ خدا نشست بر کمندِ هزاران رَخش و زالِ پیر رُستمش را به آئین راستی نیکا نامی سرود تا غنچه ها بکارند در بکارت باغ و در طولانی ترین سرمایِ شبِ دهشت برقصند فردایِ بهاری دیگر را 17/12/2022 رسول کمال این شعر را با صدای شاعر بشنوید نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|