عصر نو
www.asre-nou.net |
گمان کردی گلویِ ندایش را بُریدی و طناب بر گردنِ نویدش او اما در زِ هدانِ امیدش چه گوهر ها زائید از عشق و یلدایش را آوازی خواند در جاریِ خون که در کوچه های شهر نورِ خدا نشست بر کمندِ هزاران رَخش و زالِ پیر رُستمش را به آئین راستی نیکا نامی سرود تا غنچه ها بکارند در بکارت باغ و در طولانی ترین سرمایِ شبِ دهشت برقصند فردایِ بهاری دیگر را 17/12/2022 رسول کمال این شعر را با صدای شاعر بشنوید |