ققنوس
ققنوس
از خاکستر خود برخاست
بالای شهر ها
به پرواز در آمد
مردمان چله نشین
مشعل کشان
به فتح خیابان ها رفتند
دو پرنده، دو قفس
(حکایت)
-----------------
در باغ خانه ای
دو قفس بود
در هر قفس پرنده ای
در یکی از قفس ها باز بود
در قفس دیگر بسته
پرنده ای که در قفس درباز بود
به آن پرنده ی دیگر گفت:
دلم برای تو می سوزد
راه فرار نداری!
پرنده ی دیگر جواب داد:
من بیشتر دلم برای تو می سوزد
راه فرار داری
اما به قفس خو گرفته ای!
چراغ
------
چراغ درونت را روشن کن
تا واژه های گمشده در تاریکی
دوباره جذب نور شوند
وگرنه این سکوت و سایه نشینی
زنده بگورت خواهد کرد
گورستان
-------
به سنگ قبر ها
در ذهن من نگاه کن،
گورستان شده ام!
بانوی سرخپوش
--------------------
تصویری از تو روی دامنه کوه می کشم
هنگام صبحدم
از قلب تو شقایق زیبایی
بر متن روشنای افق قد کشیده است.
بانوی سرخپوش خواب های صبحدمانم
دامن کشان بیا و ُموی بر افشان در آفتاب
بگذار رایحه ی موی تو در باد
این اسب خفته را به شیهه در آرد.
سخن بگو
---------
سخن
پرنده ایست
که در قفس ترس ها
از پرواز افتادست
آزادش کن
سخن بگو
ورنه، پرنده در قفس،
از نفس می افتد