بیشتر مانیفستها(بیانیهها) خیلی ملال آورند. البته گاهی پیش میآید که در آغاز صدورشان لحظهای رسانهها را تحریک و جذب کنند. اما در بقیه اوقات بهمراه علت صدورشان پژمرده و پرپر میشوند. آنگاه، در آینده، فقط لحن هیستریک و گفتار برآشفتهشان به طرز خجالتآوری بنظر میرسد.
بیانیهنویسی،همچون گونه و ژانر ادبی جدید، یک اختراع مُدرن است که سرآغازش به قرن هفدهم میلادی برمیگردد. در حالی که در قرن بیستم، بیانیه نویسی به مرحلۀ تولید انبوهاش رسیده است. هیچ جُنبشی،فارغ از این که چقدر مختصر و فرقهگرایانه بوده، بدون چنین متن برنامهداری زائیده نشدهاست. در برخی از مواقع، مثل زایش جُنبش فوتوریستی، تنها چیزی که یاد آدمی میماند فریادکشی در فراخوان جماعت وابستهاش است. بگذریم که آنموقع کسی دلش نمیخواسته دنبال ایشان راه بیفتد. بر این منوال آن گرایش به نوشتن بیانیه، روندی را طی کرده که از صعود و رکود و سقوط تشکیل شدهاست.
اما در این میانه چند استثنا پیدا شده که بهندرت اتفاق افتادهاند. بهطور مثال از سندی میتوان گفت که عنوانش به قرار زیر است: "سیزدهمین قطعنامۀ به اتفاق آراء تصویب شدۀ اتحاد ایالات امریکا". سندی که تا به امروز نیروی جاذب خود را از کف ندادهاست. متن دیگر آن نامۀ سرگشادۀ امیل زولا است که هنوز پس از یک قرن و اندی سال از زمان انتشارش با حرمت نقل قول میگردد. اما بسیار بیشتر از اینها آن غافلگیری مثبت و سرگذشت یک متن شاهکار است که آقایان مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ منتشر ساختهاند. متنی که گرچه کمتر خوانده میشود و لی هنوز بالاترین سطح از فعلیت را دارد.
اولین فصل مانیفست حزب کمونیست(یعنی یگانه بخشی که اینجا از آن سخن میرود) یک سرود والای ستایش برای کاپیتالیسم است؛ گرچه با دقتی که به تجزیه و تحلیل موضوع پرداخته جایی برای هیچگونه توهم و تردید گمراه کنندهای نمیگذارد. آنجا مانیفست از فرایندی میگوید که امروزه در موردش بیشتر چرت و پرت گفته میشود. در حالی که دوباره بایستی مورد تامل قرار گیرد. و این امر مغفول مانده چیزی جز گلوبالیزاسیون نیست. البته مفهوم گلوبالیزاسیون تازه در سالهای پنجاه قرن بیست میلادی ظاهر میشود ولی بحث در موردش را آن دو دانشمند آلمانی بهطور دقیق در آغاز شکل گرفتنش توضیح دادهاند. نویسندگان نامبرده بهویژه پیدایش موارد سکولاری چون رشد شهرها و ظهور زنان در بازار کار را با تمامی پیامدهایش شناسایی کردند که به "آسانی بی نهایت ارتباطات" منجر شدهاست.
بهواقع متن ایشان متاثر از سرعت فزایندهای است که جوامع در حال تغییر دارند و با هر عبارت خود برای فهم موضوع شتاب میگیرد. آنان هم تراکم فزاینده سرمایه را پیشبینی میکنند و هم از فروپاشی صنایع بدوی و سنتی میگویند. فرایند فاجعهباری که هنوز تا به امروز اقالیم و کشورهایی در حال رشد از آن خلاصی نیافتهاند. در این رابطه مارکس و انگلس پیامدهای سیاسی را توضیح میدهند که یک چنین فرایندی از جهانگشایی اقتصاد بینالمللی بههمراه داشتهست. از آن پیامدهای سیاسی، از جمله، یکی از کف رفتن کنترلی است که قبلا دولتهای ملی داشتهاند ولی اکنون باعث حذفشان از صحنه شدهاست. آنهم دولتهایی که در قبل"تمام داد و ستد طبقۀ بورژوازی" را اداره و مدیریت میکردند. این جمعبندی را امروزه بهویژه در پرتو حضور کنسرنهای چند ملیتی بهتر میتوان فهمید که نیروی مالیشان نه فقط از بودجه کشورهای متوسط بلکه همچنین از تولید سرانه جمعیتشان بیشتر است. از این گذشته مانیفست روش نظاره و چاره جویی مدیریت بحرانها را که در ذات اقتصاد سرمایه دارانه نهفته چنان با دقت توصیف میکنند که ریش سفیدان و کدخدایان امروزی تجزیه و تحلیلگری به گرد پایشان هم نمیرسند.
اما این که مارکس و انگلس (یعنی نویسندگان مانیفست) به دور از خطا بودهاند، مدعایی است که نباید در رابطه با آنان مطرح شود. زیرا تجزیه و تحلیل ایشان از روند طبقات بهویژه نادرستی خود را آشکار کردهاست. شیوۀ استدلال ایشان با داعیه زیر عَلَم و سرنگون شده که "تودۀ زحمتکش کار صنعتی همواره در حال فزونی خواهد بود". اما آنچه اتفاق افتاده عکس این مدعا بودهاست. چرا که نیاز به نیروی کار صنعتی به شکل فزایندهای در حال کاهش است. همچنین در صد کارگران صنعتی کلاسیک در بین مردمان زحمتکش همواره در حال کم شدن است.
در یک قرن پیش ۶۰ تا ۸۰ درصد زحمتکشان در بخش کشاورزی مشغول بودند؛ امروزه بخش غالب تولید مایحتاج زندگی را فقط دو تا سه درصد از شاغلان انجام میدهند."پرولتاریا" نیز در معرض تغییرات ساختاری مشابهی قرار دارد. با این که روش نظاره و چاره جویی امیدهای انقلابی هنوز روی ایشان حساب میکند. اما با رشد طبقۀ متوسط ناهمگون و پراکنده دیگر آن تصورات قدیمی محلی از اعراب نخواهند داشت که اقشار میانی در مبارزه طبقاتی له خواهند شد و محکوم به فنا و نابودی هستند. در حالی که قضیه برعکس شده است. ما شاهد رشد یک قشر تحتانی جدید در کشور خود و در سطح بینالمللی هستیم. این قشر تهیدست متشکل از میلیونها یا میلیاردها انسان است که بهقولی کیفیت لازم برای جذب شدن در بازارکار را نداشته و زیادتر از نیاز هستند. چرا که در منطق گلوبالیزاسیون پسامُدرن نمیگنجند و حتا به گفتهای بهدرد نمیخورند که حتا استثمار شوند.
بنابراین قدرت و قوّت مانیفست مارکس و انگلس، بر کنار از هر اشتباهی که کردهاند، در آن تجزیه و تحلیلهایشان است و نه در توصیه و الگوهایی که برای عمل و رفتار ارائه کردهاند. به تاسف این نکته را نه چپگرایان قدیم و نه جدید درک و دریافت نکردهاند. ایشان بیشتر اسیر شور و شوق و نگرشهای آرمانگرایانه پدران بنیانگذارشان هستند. پیامد چنین هیپنوزهای (زُل زدگی) دیگر کاملا" آشکار شدهاست.
نگارنده اما همیشه معتقد بوده که تاثیر مارکسیسم همواره در آن گرایش نفی کننده اساسیاش است. یعنی وقتی به سنجش و انتقاد از وضع موجود برمیآید. بنابراین در این رابطه مارکسیسم ابزار اجتناب ناپذیری است.
به عنوان پیامآور "قلمرو آزادی" مارکس با سایر متفکران آرمانگرا سرنوشت مشابهی را تجربه کرده است. همچون کارفرمای شرکت چارچوب شکن( Abbruch - Unternehmer ) همچون هنرمند نفی کننده( Künstler der Verneinung) تا به امروز کسی را یارای رقابت با او نیست. آنچه را والتر بنیامین "خصلت فروپاشی" خوانده، کما بیش از سوی کسانی طرد میشود که بر رفاه عقل عافیت جو میلمند. اما آن کسی که جهان و فضای زندگی خود را میخواهد بفهمد به "هنرمند فروپاش" نیاز دارد.
مفهوم "هنرمند فروپاش"(artiste de“molisseur) را شارل بودلر بنام خود سکه زدهاست که مثل والت ویتمن در شمار هم عصران مارکس و انگلس بودند. با ارتباطی که میان این نامها برقرار میشود دلیل دیگری برای تاثیر جاذب مانیفست پدید میآید که تا به امروز تداوم دارد.
بسیاری از پاراگرافهای مانیفست مارکس و انگلس را بسان یک شعر برجسته میتوان خواند. به راستی عظمت و بدبختی قرن نوزده میلادی را کسی بهتر از ایشان با صمیمیت فورمولبندی و تحریر نکردهاست. در حالی که بسیاری از آثار نظری مُدرنیته(حتا آن بیانیههایی پُزرق و برق آوانگاردهای هنری) به موضوعی برای بحث سمینارهای دانشگاهی خلاصه و چیزی بیش از حروف الفبای مرده را نمایش نمیدهند، جملات پُر قدرت مارکس و انگلس حتا در قرن بیست و یکم نیز تکان دهنده و درخشان هستند.
____________________________________
*- مطلب بالا نخست بهزبان انگلیسی نوشته و در سال ۱۹۹۸ در نشریه "بررسی کتاب لوس آنجلس"(لوس آنجلس بوک ریویو) به چاپ رسیده است. در چاپ آن بهزبان آلمانی که مبنای ترجمه فارسی قرار گرفته، مطلب دوباره پرداخته و تصحیح شده است. رجوع کنید به:
Hans Magnus Enzensberger,Nomaden im Regal,Essays,Ed. Suhrkamp.2003.