کفش هايی از خورشید می پوشم
در آشپزخانه سنگ
ومی ایستم با لیوان داغ چای
برابر پنجره ای که طاق گشوده است
به فوّاره ی نرم پرندگان
ازین نقطه، به مسیر می اندیشم
راهِ آمده، مانده پشت سر
راهِ پیش رو، که در حال چیدنند بر سطح چمنزار
یک لیوان با طرح پیروزی!
هر آنچه کاشتم درو کردم
و باز خواهم کاشت
با آخرین قطره ی این چای
که نثار میکنم پای نردبان سَرو
ومجلس اُفت و خیز چلچله ها
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد