نیامد آن آب که هر ذره اش بود مروارید
زاینده رودمان مرد نداشتیم از تو چشم امید
شب که می شد آب رود برق میزد و آسمان
هدیه میداد ماه و شهر همه شیدایی و تمجید
آه ! ای اصفهان ! آی شهر افسوس و زجر
تاکجا میبرد تو را زاینده رود خشک و نامفید؟
وقتی که این رود نیست کجا زاینده است رود
به خاک نزنیم دستها را اشک ماست که میدهد نوید
شما که این شهر را نصف جهان خوانده اید
خورشید با شماست که ابر را می آورد از تبعید
کجاست کلیدی که خشکی را بر کند و سبزی آورد
کلید در دست شماست که باز میشود با این کلید
درنگهداری از ایرانند مردم ما مثل خون در رگ
از ما می گذرد رود نباشد جایی که نه پروانه و نه بید
مروارید بود این رود مثل گردن بندی به گلوی یک زن
ازاین شهر گذشت مروارید باز هم می گذرد این جاوید !
2021 11 26
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد