آنکه از گسترهی علفزار،
با دریا دریا شقایق
رقصان در نسیم،
رو بر میگرداند
از بلندیهای دور،
پوشیده از برف
و مفتونِ خطای دید خویش
بدنبال شبحی میدود
تا آنسوی دیوارِ آغلِ مخروبه
به ناگزیر با خارپشتها هم لانه میشود
بر بستری از پِهِن
میان کِرمهای قهوهیی
و فرآیند دگردیسی را میآغازد
تا به مگسی تبدیل شود:
ربّالنوعِ پشّهها
آنکه پاره رخت خویش بر میدارد
بیرون میشتابد از صومعه
و راهبان را برجا مینهد
در تنهاییهای باشکوه خویش
در محاصرهی بلندیهای پوشیده از برف،
به دنبال ته ماندهی سفرهی کُنتی سنگدل،
با سگانِ قریه رو به رو میشود
و از روستاییان صدقه میگیرد:
نان خشکیده و پنیر کَپَکزده
در یک لا قبای خویش،
تا ابد سرگردان میشود در جهان،
و ناشناس جان میسپارد
در صحرای خوارزم
بی هیچ مراسم تدفینی
در عطش یک واپسین نگاه
به رُهبانانِ آشنا
و برفهای بلندیهای دور
بیمقدار لاشهی او،
خوراک کَرکَسها و کفتارها،
و استخوانهایش عبرت کاروانان،
گواهی بر بیداد کویر،
گسترده تا دورترین آفاق
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۷ آبان ۱۴۰۰۱
۱۸ نوامبر ۲۰۲۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد