زندگی بی شرم و پُر از شور وشر،
پا زَنَد، رقصد و پیچاند کمر
بی دلیل، حتی به نوری کم رَمَق.
و به محضی که اٌفُق رنگِ شَبَق
گیرد و تسکین یابد حرص و آز،
شهوت آلود شب به بام آید فراز،
روبد هرچه هست، حتی عارو ننگ،
گوید آنگه " خُب!.. " شاعر بیدرنگ:
" ... هم روان و هم ستونِ پُشت، شب
استراحت میکند از من طلب.
با سری آکنده از کابوسِ ناب
طاقباز خواهم کنون رفتن به خواب
و لحاف ات را کشانَم برسرم
ای شبِ تاروفرح بخشِ عدم!"
شارل بودلر
Charles Baudelaire
برگردان از مانی
* این آخرین شعر از مجموعه اشعارِ زیرعنوان "مرگ" است که در انتشار دوم "گلهای شر" به سال 1861 به مجموعه اولِ سال 1857 اضافه شده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد