انگشتم
به دهانم بسته بود
چشمم
ماتم فردایی را
اعلام می کرد
کجا گیر افتاده ام ...
نه راه عبورست بر من
و نه مرگ را
همدم خود می بینم
چه کسی گفت
دستت را به من بده
داشتن را
فراموش کرده بودم ؟
چه کسی گفت
دهانت را به من بده
که آخرین گناه من
نداشتن بود ؟
من و تو
مثل باد می مانیم
می وزیم و رد می شویم...
چه امیدیست
به فردای ما ؟
روز می آید و می رود
صدای ما
جز از آب دهان
جلوتر نمی رود...
ما داریم
از دست می رویم
01 04 2012
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد