logo





در سوگِ پروانه‌یِ سوگوار

برایِ هاله‌ی سحابی

پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۳۱ مه ۲۰۱۲

رضا هیوا

reza-hiwa.jpg
زمستان‌مان آن‌چنان به درازا کشید
یخ‌بندان آن‌چنان کوچه‌هامان را پوشاند
که پوستم
که قرار بود نازک باشد
این شد که می‌بینید
و دیگر
حتی اگر نسیم گم‌شده‌ای سر از روستا درآورد
پوستم چشم دیدنش را ندارد

و درازایِ این شبِ گویی بی‌پایان
چشم‌هایم را چنان کور رنگ کرده که
جز خاکستری
رنگی نمی‌شناسم

دیروز کژدم‌های پتیاره
دلِ پروانه‌ی سیاه‌پوشی را که می‌گریست
و خواهر من بود
در میانِ چنگِ زنگ‌خورده‌یِ آهنین‌شان
هزارپاره کردند

دیروز دیو بزرگ
بالا در آسمان
سنگی به قله افزود و بر سر آن نشست

امروز کژدمانِ روستا
سربه‌سر
بر این ارتفاع تازه‌ی پتیارگی‌
تعظیم می‌کنند

این درست است که پوست زمختم
گذار نسیم را هم حس نمی‌کند ؛

که چشمم به‌جای رنگین‌کمان
ردیفی از طیف‌هایِ خاکستری می‌بیند ؛
که اشک‌هایم تنها بارانی است که هنوز می‌بارد ؛

لیک در دلم
که به عاریه می‌تپد
یقین خورشید هنوز
ترک خانه نکرده
و همسایه
از پشت پنجره‌ی نیمه بازش
رندانه لبخندم می‌زند
و با انگشتش
بر ساعت می‌کوبد



رضا هیوا
هفت ژوئن ۲۰۱۱ – سه و پنجاه دقیقه‌ی بعد از ظهر
غار


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

درود
امیر حسین لادن
2012-06-02 16:19:25
رضا خان هیوا

با درود فراوان

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد