همه سردرگمی هاشان را به سرانگشتان شعر می سپرند
همه جان های فسرده شان را به کلینیک شعر می برند
با این همه هیچ کس سکه ای به گرسنگی شعر نمی دهد!
*
همه کلید سخن های عاشقانه اشان را در شعر می جویند
همه از راه های هشیار شعر، به جان پنهان جامعه ره می برند
با این همه هیچ کس سکه ای به گرسنگی شعر نمی دهد!
*
همه با شعر، عکس انسانی می گیرند
و هنگامی که عشقاشان لال می شود
به دلدادگانشان گل شعر می دهند
با این همه هیچ کس سکه ای به گرسنگی شعر نمی دهد!
*
همه واژه های گمشده اشان را در شعر می جویند؛
و به هنگام درماندگی ها، بال های شعر را
به سخن ها و گام هاشان می بندند.
با این همه هیچ کس سکه ای به گرسنگی شعر نمی دهد!
آپریل ۲۰۰۷
www.rezafarmand.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد