آمد، ولی نيامده در فکر خام بود
بازش همان ستيزه گری در مرام بود
آلوده بود نُقل کلامش به زهر چشم
از او دگر ز عشق شنيدن حرام بود
می گفتمش که بگذرد، اما نمی شنيد
در پافشاری سخنش يک کلام بود
من خشت بيت های غزل بودم و دريغ
او تيشه بود و در صدد انهدام بود
ليلايی ام به چشم نيامد، نبود قيس
گويی که از قبيله ی ابن السلام بود
نامانده رفت، هم ز دل و هم ز ديده رفت
آغاز ما ز جمله ی اول تمام بود
سرگشته باد او که ندانست عاقبت
حق با که بود و روی حقيقت کدام بود؟
Pirayeh163@hotmail.com