آمد ، ولی ...
Wed 17 08 2011
پيرايه يغمايی
آمد، ولی نيامده در فکر خام بود
بازش همان ستيزه گری در مرام بود
آلوده بود نُقل کلامش به زهر چشم
از او دگر ز عشق شنيدن حرام بود
می گفتمش که بگذرد، اما نمی شنيد
در پافشاری سخنش يک کلام بود
من خشت بيت های غزل بودم و دريغ
او تيشه بود و در صدد انهدام بود
ليلايی ام به چشم نيامد، نبود قيس
گويی که از قبيله ی ابن السلام بود
نامانده رفت، هم ز دل و هم ز ديده رفت
آغاز ما ز جمله ی اول تمام بود
سرگشته باد او که ندانست عاقبت
حق با که بود و روی حقيقت کدام بود؟
Pirayeh163@hotmail.com
|
|