گذرگاهی است
که باید رفت
پیاده
یا سوار بر چشمهای ابر
ایستاده بر افق
بر بلندای تن آسمان
یا نشسته بر موجی
که به ساحل می رسد
پشت نزدیکترین ستاره خونین است
از دشنه های سکوت و دلواپسی
و زمین سرخ از باران
و ما
بدون چتر
-
قدمهایی بی صدا
که در گوش باد می پیچد
و شاخه هایی لرزان
از سردی درخت
گذرگاهی ست
که باید رفت
تا عمیق ترین جای خاک
با ریشه ای به وسعت دل گلبرگها
که در زنخدان شب
آماجی از ستایش را نور می بخشند
باید دید
باید خوب گوش سپرد
به ناله های سرو
وقتی پرندگانش را
تنها به خاک می سپرد
باید عبور کرد
شاید هم
او
از ما بگذر د
و به مردمانی برسد
که دلشان می خواهد ماه را
در قلبشان بکارند
و چشمانشان را
به جای آن
تا زمین
از نگاه
تر شود
آنگاه دایره ای در تمام مثلثهای ذهنشان رسم کنند
و بیابان را
به دریا بسپرند
***
آری
,بگذار
ا و
بگذرد
ما
برپشتش نشسته ایم
امرداد 1390
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد