پشت پنجره
به تماشا نشسته ام
او می دود
حیات بند
پر از برف است
"منتظری"
عبا بر سرکشیده
"طالقانی"
زیر لب
چیزی می خواند
هواخوری تمام است
"دولت آبادی"
"سعید" را
اشاره می کند
او چشمکی می زند
دوبیتی آذری می خواند
"بو داغدان آتلی کئچدی..."
حیات بند
پر از برف است
تنها می دود
مانند دونده ای
که زمستان اوین را
بهار کند
هنوز پشت پنجره
به تماشا نشسته ام
دوِ "سعید" را
که تنها می دود
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد