![]() |
|
چشمانات مدام . . . رنگ عوض میکرد
و گیسوانات به رنگِ چشمانات درمیآمد اشکهايت رنگين حرفهایت رنگین نفسهایت رنگین و قه قاهت . . . رنگارنگ چه رنگين شعر نفيسی بودی ديشب . . . سافو ! * * * دیشب در جزيياتِ سپيدِ تخيل تو پرسه میزدم تمام شب صدای پرت شدنات از صخره میآمد صدای کوبیده شدن ِ شعر به سنگ ! سایهات اما ایستاده بود بر صخره پرت نشد با تو سایهات هیچگاه خود را به خاک نمیسپرد سافو ! میشنوی؟ صدای تخميرشدن خاطراتِ زير خاک را ؟ همهی ارتباطاتِ زمينی به سماجتِ سنگ تسليم میشوند اما تو سنگ را به آهنگ بدل کردهای سافو ! چنانکه انگار ازآن شهر باستانی هيچکس نمرده است! ببين! برادرت که دعا میکردی « باز گردد به خانه به سلامت» و نگران بودی که « نکند کفارهی گناهاناش را بپردازد» ؟ و مطمئن که « شما را از دشمنان در امان میدارد» اینجاست ! پیشِ ماست ! چه جوانی ! چه پهلوانی ! و تو در میانِ دژِ بازواناش چه جوان ماندهای سافو ! ببين! « اندروماکِ لطیف در آن ردای گوهرنشان بنفش غرق درتلاء لوء گوهرها با اکلیلی از گل» همه حتا اشياء را مبهوت کرده است! و آن زن، هلن ! که « رها کرد شوهر را و خانواده و حتا تنها کودکاش را و به تو نیز پشتِ پا زد . . . » پس جفا و خیانت فراق و اشک همیشه ملازمِ عشق بودهاند ! بايد بگردم و صدايت را پيدا کنم (باد صداهای باستانی را بايد روبيده و جايی جمع کرده باشد) . . . تو نشستهای در گور . . . جوان و سنگِ قبرت را بر کفِ دو دست چون لوحهای پُر شعر بالای سَرت نگه داشتهای! و چشمانت همچنان شاد و عاقل برفراز جسمِ خاک شدهات میدرخشند تو نمردهای سافو ! تو مادرِ شعر، چنانی که دختر همهی شاعران جوانی ! میدانم تو آن شعر را می پسندی که نامات برده شود در آن پس اين شعر را هم ؟! آه سافو ای همه سرودههای جهان . . . به نام تو -------- ۱- جملاتِ داخلِ گیومه، نقل قول از سافو است. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|