عصر نو
www.asre-nou.net

سافو
شاعر سه هزار ساله ی جوان


Tue 12 04 2011

مهرانگيز رساپور (م. پگاه)

pegah-s2.JPG
چشمان‌ات مدام . . . رنگ عوض می‌کرد
و گیسوان‌ات به رنگِ چشمان‌ات درمی‌آمد
اشک‌هايت رنگين
حرف‌هایت رنگین
نفس‌هایت رنگین
و قه قاهت . . . رنگارنگ
چه رنگين شعر نفيسی بودی ديشب . . . سافو !

* * *

دیشب
در جزيياتِ سپيدِ تخيل تو
پرسه می‌زدم
تمام شب
صدای پرت شدن‌ات از صخره می‌آمد
صدای کوبیده شدن ِ شعر
به سنگ !


سایه‌ات اما
ایستاده بود بر صخره
پرت نشد با تو

سایه‌ات هیچگاه خود را به خاک نمی‌سپرد
سافو !


می‌شنوی؟
صدای تخميرشدن خاطراتِ زير خاک را ؟
همه‌ی ارتباطاتِ زمينی
به سماجتِ سنگ
تسليم می‌شوند

اما تو
سنگ را به آهنگ بدل کرده‌ای
سافو !
چنانکه انگار
ازآن شهر باستانی
هيچکس نمرده است!
ببين!
برادرت
که دعا می‌کردی
« باز گردد به خانه به سلامت»
و نگران بودی که
« نکند کفاره‌ی گناهان‌اش را بپردازد» ؟
و مطمئن که
« شما را از دشمنان در امان می‌دارد»

اینجاست !
پیشِ ماست !
چه جوانی !
چه پهلوانی !
و تو در میانِ دژِ بازوان‌اش
چه جوان مانده‌ای
سافو !


ببين! « اندروماکِ لطیف
در آن ردای گوهرنشان بنفش
غرق درتلاء لوء گوهرها
با اکلیلی از گل»
همه
حتا اشياء را
مبهوت کرده است!

و آن زن، هلن !
که « رها کرد شوهر را
و خانواده‌
و حتا تنها کودک‌اش را
و به تو نیز پشتِ پا زد . . . »

پس جفا و خیانت
فراق و اشک
همیشه ملازمِ عشق بوده‌اند !

بايد بگردم و صدايت را پيدا کنم
(باد
صداهای باستانی را
بايد روبيده و جايی جمع کرده باشد)
. . .

تو نشسته‌ای در گور . . . جوان
و سنگِ قبرت را بر کفِ دو دست
چون لوحه‌ای پُر شعر
بالای سَرت
نگه داشته‌ای!
و چشمانت
همچنان شاد و عاقل
برفراز جسمِ خاک شده‌ات
می‌درخشند

تو نمرده‌ای سافو !
تو مادرِ شعر، چنانی
که دختر همه‌ی شاعران جوانی !

می‌دانم
تو آن شعر را می‌ پسندی
که نام‌ات برده شود در آن
پس اين شعر را هم ؟!
آه سافو
ای همه سروده‌های جهان . . . به نام تو

--------

۱- جملاتِ داخلِ گیومه، نقل قول از سافو است.