همه چیز در هم شد
با دایره ای
به بلندای تن طلوع ماه
همه چیز
به شکل اثری به هوا می رفت
چشم آسمان قرمز شد
ابر آنرا خاراند
اشک به روی صورت زمین جاری شد
گونه ی زمین لرزید
خال های آجری
یک به یک افتادند
همه چیز با اشاره ای ویران شد
سکون ماتم
مرگ بر سر زمین دستی کشید
چشمش را بست
ناگهان چیزی تکانی خورد
یک عروسک از دور دست هویدا شد
چشم او به دست مرگ
انگشت عاطفه را می مکید با ولع
سر به آسمان چرخاند
چشم ماه بسته شد
آسمان، خجل، سر به زیر انداخت
ابر دودی شد
همه دنیای عروسک، امروز
با دایره ای به هوا پیوست
مرگ رخت خود بربست
عروسک
تنهای تنها شد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد