logo





شش سال و نیم دیگر از استراتژی دولت "اوباما "در منطقه

چهار شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۲۶ مه ۲۰۱۰

دنیز ایشچی

اگر قبول کنیم که چهارچوبه استراتژی دولتهای غربی در منطقه ما بر محور استراتژی ایالات متحدّه آمریکا میچرخد. اگر فرض را بر این بگذاریم که معمولاُ هر رئیس جمهور منتخب آمریکایی به مدت دو دوره در کاخ سفید مستقر باشد، باید نتیجه گرفت که استراتژی دولتهای غربی در این منطقه به مدّت شش سال و نیم دیگر بر محور ادامه استراتژی یکسال و نیم گذشته ایالات متحده آمریکا خواهد بود. بر این اساس بهتر است تلاش شود تا با نگرشی مختصر بر روند این استراتژی احتمالات بازتاب آن بر وقایع منطقه و تاثیرات سیاسی داخلی آن مورد بازبینی قرار گیرد.
تلاش میشود این استراتژی در سه بعد مختلف مورد ارزیابی قرار بگیرد. بعد از این ارزیابی، تاثیراتی که این بحث میتواند در برنامه ریزی و یا تعیین وظایف تاریخی و مقطعی ما داشته باشد، باید مورد سنجش قرار بگیرد. آیا اگر جای دولت "اوباما" حاکمیّت "جرج بوش" سر کار بود، بازتابهای سیاسی داخلی آن به صورت دیگری عمل میکرد؟ ویژگیهای خاص دولت "باراک اوباما" و بازتاب آن در تعیین سیاستهای ما به چه صورت میتواند باشد؟

استراتژی ژئوپولیتیکی منطقه ای دولت اوباما بر چه محورهایی میچرخد؟

بر محور استراتژی بلند مدّت غرب در دستیابی به ذخایر معدنی و بازارهای تجاری و نیروی کار کشورهای آسیای میانه که همجوار چین، روسیّه و هندوستان هستند، بتوانند پاهای خود را از نطر این تقسیم بازار جهانی محکم بکنند، این استراتژی در مقطع فعلی ویژگیهای خاص خود را دارد که یک بعد دیگر آن استقرار پایگاههای امنیتّی آمریکا و غرب در این منطقه را هم شامل میشود. یکی از ویژگیهای متفاوت استراتژی آمریکا نسبت به حکومت قبلی این است که با روی کار آمدن دولت "اوباما" تمرکز سیاست امنیّت منطقه ای غرب از "عراق" به سمت "افغانستان" چرخیده است. برای اولّین بار در دهه گذشته، کمّیت نیروهای نظامی آمریکایی در افغانستان، بیشتر از عراق شد. خود همین موضوع از یک طرف سیاستهای غرب در عراق را از "نظامی- امنیّتی" ، بیشتر به سمت "امنیّتی- سیاسی" سوق داده و در کنار آن در راستای "بازسازی اقتصادی- اجتماعی" کشور با ویژگیهای خاص خودش میشود مشاهده کرد.
در عوض، سیاست غرب در افغانستان هنوز در مرحله "نظامی_ امنیّتی" گیر کرده و قادر نشده اند نهادهای نظامی، امنیّتی و سیاسی داخلی را سازماندهی کرده و یک حکومت خودگردانی را که قادر به کنترل امنیّتی نسبی امور باشد، بر روی کار بیاورند.فاکتورهایی که در مورد افغانستان میشود به آنها اشاره وار مطرح کرد میتواند شامل موارد زیر باشند.یکی عامل تولید تریاک بعنوان منبع مالی تامین بخش عظیمی از بودجه "طالبان". دومّی، حمایت مالی "وهابیون" کشورهای عربی از طالبان و اسلام ارتجاعی و افراطی. سوّمی، پشتوانه ارتجاعی و افراطی ایدئولوژیکی "طالبان" که از طریق "مدرسه "های دینی پاکستان تغذیه میگردند. چهارم، موقعیّت سوق الجیشی جغرافیایی و کوهستانی مناطقی که "طالبان" تحت کنترل خود دارد. پنجم، بخاطر نبود سازمان سیاسی ملّی و مردمی، طالبان قادر است نیروهای نظامی غرب را بعنوان اشغالگران کشورشان قلمداد کرده و بخشهای قابل توجهّی از مردم را با این تصویر که آنها "مبارزان ملّی در راه بیرون کردن اشغالگران" میباشند، به سمت خود جلب کرده و خود را مبارزان ملّی ، مردمی و اخلاقی به حساب می آورند. فاکتور ششم، محدود شدن احتمال دخالتهای کشورهای همسایه افغانستان، بخصوص ایران، در امور افغانستان این امکان را فراهم میکند که غرب بتواند سیاست خود را با مشکلات کمتری در مقایسه با عراق پیش ببرد.

استراتژی آمریکا و غرب در برخورد با حکومت جمهوری اسلامی ایران چیست؟

استراتژی غرب در مورد جمهوری اسلامی ایران، از یکی از ابعاد استراتژی بین المللی دولت اوباما در برخورد با کشورهایی مثل ایران، کره شمالی، سوریّه، سومالی و غیره ناشی میشود. این استراتژی بویژه متاثّر از وضّعیت سیاسی امنیتّی خاورمیانه و آسیای میانه میباشد. این استراتژی اگر چندین بعد داشته باشد، میشود به یکی دو بعد آن در زیر اشاره کرد. یکی اینکه آمریکا و غرب برای محدود کرن دخالتهای منطقه ای جمهوری اسلامی ایران در افغانستان و عراق، سیاست برقرای مناسبات دیپلماتیک با آنها را در پیش گرفته اند. موفّقیت منطقه ای غرب در عراق و افغانستان تا حدود زیادی بستگی به عدم دخالتهای نظامی، امنیّتی جمهوری اسلامی ایران در این کشورها دارد. کافی است یک نگاه کلّی به زمان "جرج بوش پسر" و تحدید های نظامی آن دولت نسبت به جمهوری اسلامی ایران و همزمان با آن تشدید بحران امنّیتی غیر قابل کنترل در عراق بخاطر بمب گزاریهای شیعه و سنّی و غیره آن دوره بیاندازیم که دستهای جمهوری اسلامی ایران در آنها تا کتف دیده میشد. مناسبات دیپلماتیک ملایم دولت "اوباما" در این راستا با حاکمان جمهوری اسلامی ایران، تاثیرات خود را همچنان میگذارد.
استفاده از فشارهای سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک که کارایی بیشتری برای غرب دارند در مورد کنترل پیشرفت حکومت جمهوری اسلامی ایران از نظر دست یابی به سلاح هسته ای و بخطر انداختن امنیّت ملّی کشور اسرائیل، بخش دیگر سیاست منطقه ای غرب را تشکیل میدهد. آنها میدانند که استفاده از این سیاستها نه تنها کارایی بهتری از نظر وارد کردن فشارهای لازمه به حکومت ایران دارند، بلکه بر بستر مذاکرات مستقیم و غیرمستقیم بر سر این مسائل، غرب به نحو بهتری قادر است با بده بستانهای لازمه جلو دخالتهای امنّیتی حکومت ایران در عراق و افغانسان را بگیرد. ایران همیشه با گرفتن گروگانهایی از مردم کشورهای پیشرفته غربی، هم افکار عمومی غرب و هم دولتهای غربی را توانسته است تحت فشارهای خاصّی قرار بدهد. هدف اساسی غرب در مناسبات با ایران، محدود کردن دخالتهای آنها در عراق و افغانستان میباشد. اینجا این سوال هم پیش می آید که آیا ایران در بازسازیهای کشورهای عراق و افغانستان سهمی برای خود توانسته است بگیرد؟ آیا با دادن امتیازهای قراردادهای بازسازی در کشورهای عراق و افغانستان غرب میتواند مناسبات دیپلماتیک خود را با دولت ایران به حالت نورمالی در بیاورد. تا چه اندازه غرب توانسته است حمایت "چین، روسیه و هندوستان را در این رهگذر با خود داشته باشد؟

برخورد دولتهای غربی در حمایت از جنبشهای مردمی، اپوزیسیون سیاسی حکومتی و غیر حکومتی چیست؟

دولتهای غربی در مقابل سیاستهای حکومت جمهوری اسلامی ایران با یک پراداکس چند بعدی مواجه هستند. از یک طرف آنها بخاطر مسائل افغانستان و عراق که محور اصلی استراتژی آنها در مورد برخورد با حکومت ایران را تشکیل میدهد، میخواهند با ایران از طریق عادی سازی مناسبات دیپلماتیک رفتار بکنند. این در حالی است که آنها با مشکلاتی از قبیل گروگانگیریهای دولت ایران از شهروندان حکومتهای غربی از یکطرف، و مساله دستیابی حکومت ایران به سلاح هسته ای از طرف دیگر و بالاخره خفقان، استبداد و دیکتاتوری ارتجاعی غیر بشری حکومت کودتا در ایران مواجه هستند که در مقابل فشارهای افکار عمومی مردم خود و پرینسیپهای دموکراتیک و انسانی که خود به آن پایبند هستند، نمیتوانند در مقابل این مشکلات سکوت اختیار بکنند.
این مسائله موجب میشود که بخاطر مسائل افغانستان و عراق، دولتهای غربی و بخصوص آمریکا با اکراه در مقابل اعدامها، جنایات و رفتارهای تشنّج آفرین سردرمداران جمهوری اسلامی ایران موضع تقابلی بگیرند. هر موقع هم آنها به چنین موضع گیریهایی دست میزنند یا تحت فشار افکار عمومی انسانهای آزاده و دموکراتیکی که در این کشورها زندگی میکنند، میباشد، و یا وقاهت جنایات جمهوری اسلامی ایران در حدّی میباشد که هیچ انسانی نمیتواند در مقابل آن سکوت بکند. شاید بشود در این مرحله مشخّص روی این مساله تاکید کرد که موتور اصلی فشار جبهه دموکراسی جهانی بر سردمداران جمهوری اسلامی ایران از طریق افکار عمومی مردم این کشورها میتواند وارد بشود. خود حکومتهای کشورهای غربی با اکراه به این اعتراض دست میزنند.
در این شرایط ویژه امروزین، دولتهای غربی و بخصوص دولت آمریکا به فکر "اپوزیسیون سازی" در ایران از طریق حمایت از یک حزب خاص سیاسی و یا رهبر سازی یک شخصیّت "کاریزماتیک" توسّط رسانه های بین المللی و لابیگریهای خود نمیباشد. آنها با اتخاّذ این سیاست عدم مداخله مستقیم سیاسی، فرجه خوبی را برای اپوزیسیون غیر حکومتی فراهم آورده اند تا به خود ایند و نقاط ضعف خود را از بابت دستیابی به قابلّیتهای عملی رهبری سیاسی حرکتهای مردمی بر طرف نمایند.
این مساله به این مفهوم نیست که آنها نسبت به احتمال دست به دست شدن قدرت سیاسی در ایران بی تفاوت باشند. سه سال بعد که در ایران انتخابات ریاست جمهوری برگزار خواهد شد، این کدام آلترناتیوها هستند که بصورت پراگماتیک میتوانند در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران روی کار بیایند؟ در شرایطی که اپوزیسیون خارج حکومتی ازبحران پراکندگی، بحران عدم اعتماد به نفس، بحران جنگ با سازمانهای سکولار غیر خودی، نبود یک سازمان سوسیال دموکراسی و یک جبهه سکولار دموکراتیک در رنج است، هیچ عقل عاقلی روی چنین جبهه پراکنده و آشفته ای بعنوان آلترناتیو قابل حمایت نمیتواند حساب باز بکند.
مشکلات مردم ایران در مقابله با حکومت ایران به دولتهای غربی ارتباط مستقیم ندارد. جنایاتی که در ایران اتفاّق می افتند، چون برای مردمی که در شهرهای اروپایی و آمریکایی زندگی میکنند ملموس نیست، در حّد و اندازه اخبار دیشب تلویزیونی اهمّیت دارد که برای یک لحظه کوتاه آنها را دل آزرده کرده، بعد فراموش میشود. امنّیت سیاسی در ایران برای غرب مهمّتر از این است که در آنجا سکولاریسم یا دموکراسی سرکار بیاید. اگر در ایران حکومت دست به دست بشود، باز هم امنّیت را بسیج و سپاه پاسداران برقرار خواهند کرد و قدرت سیاسی حاکم باز هم بدست نیروهایی خواهد افتاد که در چهارچوبه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران فعّالیت میکنند. بر اساس چنین فاکتورهایی، برای استقرار امنّیت سیاسی در ایران، غرب و دولت "اوباما" روی رهبران اپوزیسیون سیاسی درون حکومتی بیشتر سمپاتی و تاثیرگذاری پراگماتیستی را در نظر میگیرد، تا اینکه روی مشروطه خواهان و یا سازمانهای جبهه سکولار دموکراسی.

چندین نقطه درس آموز تاثیر گذار بر رفتار سیاسی ما در این رهگذر.

اگر دولتهای کشورهای مترقّی صنعتی جهان از مبارزان و تلاشهای سازمانها و شخصّیتهای سیاسی سکولار دموکراتیک مستقیماُ حمایت نمیکنند، تعجّب نکنیم که آنها چشمشان جای دیگر است و دلشان به آلترناتیو دیگری خوش است. اگر آنها امروزه به فکر علم کردن شخصّیت "کاریزماتیک" دیگری بعنوان "رهبر قیام مردمی" نیستند، این یک نقطه کاملاُ مثبتی میباشد تا اپوزیسیون سکولار دموکراتیک، خود سازمان فراگیر سکولار دموکراتیک خود را سازماندهی کند و شخصیّیت ویا شخصیّتهای "کاریزماتیک" خود را روی صحنه بیاورد. اگر قصد تاثیر گذاری بر روی سیاستهای حکومتهای کشورهای صنعتی پیشرفته جهانی در دفاع از دموکراسی، مدرنیته و حقوق بشر در ایران را داریم، همچنان موّثرترین شیوه تاثیرگذاری بر افکار عمومی مردمی میباشد، سپس لابیگری و کسب حمایت نهادها و شخصّیتهای با نفوذ مدافع آزادی و دموکراسی.

دنیز ایشچی 26/05/2010

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد