|
باید گفت که انگار باز هم معترضان سیاسی انتظاراتشان را در سطحی بالاتر از آنچه عملاً میشود به آن دست یافت تنظیم کرده بودند. متاسفانه این مشکل با اغلب حرکتهای سیاسی اعتراضی در ایران همراه بوده است که خواستهها نه بر مبنای امکانات و ظرفیتهای واقعاً موجود، بلکه بر اساس آرمانپردازیهای گاه تخیلی یا شدت نفرت از وضع موجود تنظیم میشده است. به این معنی که آرمانها چنان بلند و دوردست و بدون هر نوع مرحله بندی تعریف میشدهاند که گویا قرار است یک شبه جهنم ما به گلستان تبدیل شود. در فرجام کار البته همیشه دیوار صلب و سخت واقعیت جلوی راه ما سبز میشود که وقتی به آن اصابت میکنیم، جز ناامیدی نصیب مان نمیشود. | |
شبکه جنبش راه سبز(جرس): درست است که ظهور و بروز جنبش های اجتماعی- سیاسی ، صاحب نظران همه حوزه ها را با خود درگیر می کند و هر ناظری از دریچه ذهنی و معرفتی خاص خود به آن واکنش نشان می دهد اما بهر حال نظریه پردازی و تحلیل این گونه جنبش ها بیش از همه در حیطه صلاحیت جامعه شناسان قرار دارد. ظهور جنبش سبز در فضای سیاسی ایران نیز مستثنی از این قاعده نبوده و جامعه شناسان بر پایه بنیادهای معرفتی و مشاهدات عینی خود آن را تحلیل کرده اند.
دکتر "حسین قاضیان" پژوهشگر مسایل اجتماعی یکی از جامعه شناسانی است که در تحلیل تحولات اجتماعی ایران طی یکسال گذشته به خصلت نقادانه جامعه شناسی وفادار مانده و از اضافه کردن چاشنی آرمان گرایی به تحلیل های خود به شدت پرهیز دارد. برای گفتگو با او ابتدا پرسشی را پیرامون پتانسیل جنبش سبز در حرکت های اعتراضی پس از انتخابات ریاست جمهوری مطرح کردیم اما چارچوب گفتگو به این حوزه محدود نماند و مسایلی مانند نقش طبقات در این جنبش، رادیکال شدن شعارهای جنبش،احتمال بروز سرخوردگی میان حامیان آن و پیش بینی تحولات آینده جنبش سبز نیزمورد بحث قرار گرفت. تحلیل های آسیب شناسانه دکتر قاضیان از این مسایل ممکن است برای برخی از هواداران جنبش سبز که دگرگونی سریع اوضاع را انتظار می کشند خوشایند نباشد اما قاضیان از آنها هم سوالی دارد. سوالی مبنی بر این که آیا برای استفاده از فرصتهای پیش رو آمادگی و مهارت کافی را کسب کرده ایم یا نه ؟
آقای دکتر، ظهور جنبش سبز در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته بسیاری از تحلیل گران مسایل اجتماعی را شگفت زده کرد،آیا شما هم جزء کسانی بودید که از بروز چنین موج اعتراضی قدرتمندی شگفت زده شدید یا این که وقوع چنین موجی را پیش بینی می کردید؟
جنبش سبز، جنبش اعتراضی گسترده و نیرومندی بود، ولی احتمالاً نه به آن نیرومندی و گستردگی که اغلب ناظران و حتی بسیاری از عاملان خود جنبش تصور میکنند. با این حال حتی همین میزان از نیرومندی اعتراضات هم تا هفته آخر منتهی به انتخابات قابل تصور نبود. اما روزهای آخر هفته منتهی به 22 خرداد، به ویژه در روز رأیگیری (دستکم در تهران)، میشد تصور کرد که اتفاقاتی در حال وقوع است. خاطرم هست دو روز مانده به انتخابات در میان دوستان همین حرف به میان آمد که از فضای سیاسی موجود بوهای ناخوشی مثل کودتا به مشام میرسد (بدون این که بخواهم بگویم اتفاقی که بعداً رخ داد «کودتا» بوده) البته در مورد کم و کیف این اتفاق محتمل درک روشنی نداشتیم. چون به نظر میآمد فضای به وجود آمده در آن روزها با خواستههای رژیم سیاسی مستقر کاملاً مغایر است و در نهایت تحمل نخواهد شد و به هر صورت باید پایان بگیرد، اما اینکه چگونه، معلوم نبود.
از طرف دیگر نمایش چشمگیر حضور مخالفان وضع موجود در خیابانها چنان بود که به نظر میآمد آنان هر نتیجهای غیر از پیروزی نامزدهای خود را به سادگی باور و یا تحمل نخواهند کرد. این احساس در روز جمعه، در شعبههای رایگیری در تهران، بسیار چشمگیر بود. من در همان روز جمعهی انتخابات 3 پست پی در پی در وبلاگم منتشر کردم. در یکی از آنها اشاره کرده بودم که با وضعیت فعلی هر نتیجهای که برای این انتخابات اعلام شود با اعتراض و عدم پذیرش روبرو خواهد شد. براین اساس میشد حدس زد که با توجه به موج ایجاد شده، عدم اعلام پیروزی آقای موسوی قطعاً با اعتراض روبرو خواهد شد. اما طرفه اینکه اگر آقای موسوی هم پیروز این انتخابات اعلام میشد به نظر من با شکلی دیگر از اعتراضات، و این بار از جانب هواداران آقای احمدینژاد روبرو میشدیم، که این موضوع به دلایل سیاسی چندان مورد توجه قرار نگرفته، در حالی که اهمیت اجتماعی آن بسی بیشتر است.
از حرفهای شما این طور برداشت میشود که انگار نیرومندی و گستردگی جنبش سبز را باور ندارید.
من دو ادعای مشخص دارم. اول اینکه این جنبش از گستردگی افقی و عمودی لازم برخوردار نیست.. (در پرانتز بگویم که منظورم از «لازم» یعنی آن میزانی از گستردگی که بتواند در موازنهی مادی قوای سیاسی تغییر اساسی ایجاد کند) از نظر افقی این جنبش به همهی مناطق مهم کشور سرایت نکرد. گستردگی این اعتراضات فقط در تهران کمتر تردید برانگیز است. جز تهران، در بقیه شهرهای مهم کشور صرفاً شاهد اعتراضاتی گسسته و نه چندان گسترده بودیم. در بسیاری از مناطق مهم کشور، و مهمترینش آذربایجان و به ویژه تبریز، اعتراضات شکل گستردهای پیدا نکرد. البته تردید نیست که شدت سرکوب در شهرهای کوچکتر هم در این زمینه نقش دارد. ولی این را مقایسه کنید با جنبش اعتراضی مردم که منجر به سرنگونی رژیم پیشین شد، و دورترین نقاط کشور را هم در بر گرفته بود. (و در حاشیه اضافه کنم که اگر به این تفاوت توجه شود، تفاوت ماهیت سرکوب در این دو رژیم و پیامدهایش برای عمل سیاسی بهتر فهمیده میشود). تازه در آن زمان سطح ارتباطات اجتماعی در مقایسه با روزگار ما بسیار نازلتر بود.
از نظر عمودی هم این جنبش نتوانست طبقات مفروض اقتصادی را قاچ دهد، در نتیجه، مثلا در تهران از نظر اجتماعی تا حد زیادی به مردم شمال خیابان انقلاب محدود ماند، و در سطح کشور نیز مناطق محرومتر کشور، به ویژه مردم مناطق حاشیهای را که از قابلیت اعتراضی دوچندانی برخوردار بودند، چندان متأثر نکرد. برای پرهیز از هر نوع بدفهمی اضافه کنم که با این توضیحات نمیخواهم وصف طبقاتی معینی بر دوش این جنبش بگذارم و نتایجی ارزشی یا سیاسی از آن استخراج کنم.
مدعای دومم، که با ادعای قبلی ارتباط دارد، این است که «نمایش اجتماعی» این موج چشمگیرتر از «اندازههای عینی»اش جلوه کرد. یعنی اگر بپذیریم که این جنبش از گستردگی افقی و عمودی لازم برخوردار نبوده، آن وقت این سؤال پیش میآید که چرا اغلب به شدت باور شده است که گویا «مردم ایران علیه رژیم --آن هم به صورت یکپارچه و نه یه ذره کمتر-- به پا خاستهاند». این موضوع البته بیشتر در بین ایرانیان خارج از کشور، در مقام ناظران این جنبش، شایع است تا در میان عاملان و بازیگران خود جنبش در داخل، مگر در ذهن کسانی که هنوز در دورهی «جنگ ممسنی» به سر میبرند. در اینجا مجال نیست که من بخواهم به همهی ابعاد و دلایل این موضوع مهم اشاره کنم. فقط به اشاره میگویم که در این میان، «زندگی در دنیای رسانهای شده» و در نظر نگرفتن پیامدهای آن برای شناختهای ما، و نیز «شدت نفرت از رژیم موجود»، و «آرزواندیشی به جای واقعنگری»، هر سه نقش مهمی در این تصویرپردازیهای دور از واقعیت اما خشنودکننده داشتهاند.
پس با این حساب شما میگویید که یعنی مردم راضی هستند و الحمدالله مشکلی هم در بین نیست؟
خوب ما داریم از «اعتراض» و جنبش اعتراضی حرف می زنیم نه از «نارضایتی». بین نارضایتی و اعتراض فاصله وجود دارد و تبدیل نارضایتی به اعتراض نیازمند عمل سیاسی مؤثر است. والا سطح نارضایتی در ایران بسیار بسیار گستردهتر از چیزی است که این جنبش اعتراضی نشان داد. یعنی کسانی هم که در این اعتراضها شرکت نداشتند، یا حتی کسانی هم که بعضاً به مقابله با آن پرداختند، به نحو نسبی از اوضاع رضایتی ندارند. مثلاً اگر شما مقامات ایرانی را نشناسید و پای صحبتهای خصوصیشان بنشینید آنچنان از وضع موجود و سیاستها و اقدامات انتقاد میکنند که شما تصور میکنید طرف خودش یکپا از مخالفان سرسخت رژیم است، در حالی که اتفاقا «حاجآقا» از گردانندگان دم و دستگاه سیاسی تشریف دارند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که اگر کسی از کرهی دیگری ناظر زندگی ما باشد از خودش می پرسد این جامعهای که اغلب مردمش تا این حد ناراضی هستند، چطور به این وضعیت تن داده است و حرکتی نمیکند. و فکر میکنم اگر ما هم با همان جدیتِ آن ساکن مفروضِ کرهی دیگر از خودمان این سؤال را بپرسیم با لایههای مهمی از واقعیات اجتماعی ایران روبرو خواهیم شد که بیتردید برای عمل سیاسی مؤثری که باید این نارضایتیها را به اعتراض تبدیل کند، پیامدهای منطقی بسیار خواهد داشت.
دست کم در واپسین هفته های مانده به انتخابات ریاست جمهوری امید فراوانی میان مردم برای تغییر وضع موجود دیده می شد و به نظر می آمد که اگر اصلاح طلبان به هر دلیلی موفق به کسب قوه مجریه نشوند بار دیگر هواداران این جریان سرخورده می شوند.به عقیده شما چرا بدنه اجتماعی اصلاح طلب پس از انتخابات دچار سرخوردگی نشد؟
من واقعاً مطمئن نیستم که چنین سرخوردگی رخ نداده باشد، این ادعا بیشتر به نوعی امید و آرزو نزدیک است تا به واقعیت. البته طرح موضوع سرخوردگی در حال حاضر ممکن است به جای اینکه مرهمی بر جراحتهای فعالان جنبش باشد، نمکی بر زخم و درد آنان جلوه کند، اما در مقام تحلیل و بررسی باید مثل خود واقعیت بیرحم بود و امید و آرزو را به جای واقعیت ننشاند. شخصاً امیدوارم حاملان جنبش سبز با حضور مستمر خود در روزهای آینده مشت محکمی بر دهان این برداشت من بزنند و نشان بدهند این سرخوردگی واقعیت ندارد.
اما صرفنظر از ماجرای دهان بنده، این واقعیت را که عدهی کسانی که به اعتراضات خیابانی پیوستند بعد از 25 خرداد نزول کرد و بعد از 30 خرداد دیگر به پای هفتهی اول اعتراضات نرسید، نباید فقط به پای افزایش شدت سرکوب رژیم نوشت. سرکوب رژیم و شدت آن هم در هر حال یکی از متغیرهایی است که در هر حرکتی باید برایش جایی باز کرد و در این مورد هم یکی از عوامل مؤثر بود. اما بخشی از این ریزش میتواند ناشی از این موضوع باشد که معترضان احساس کردهاند خواستهی اولیهشان، یعنی ابطال انتخابات، به جایی نرسیده هیچ، دائماً هم دارد بر تعداد و عمق خواستهها افزوده میشود، بدون اینکه در عمل قدمی به پیش رفته باشیم. از طرف دیگر در نیروی سرکوبگر هم تزلزلی که لازمهی عقبنشینی باشد دیده نمیشود. شاید به این ترتیب معترضان احساس یأس کرده باشند از این که حتی بتوانند به هدف اولیهشان برسند. بعد از مدتی هم که موضوع اولیهی اعتراضات، یعنی غیرقانونی بودن دولت جدید، با استقرار دولت عملاً منتفی شده به نظر میرسید، چیزهای دیگری به میدان آمد و آرایش صحنه را تغییر داد و حالا همه باید بار دیگر با خودشان در بارهی حضور یا عدم حضور دوباره در میدان حرف میزدند.
وقتی به نتیجهی بیرونی کار نگاه میکنیم، اگر هم از یإس و دلخستگی حرفی نزنیم، نمیتوانیم انکار کنیم که دیگر آن شور و هیجان اولیه به چشم نمیآید. البته این فقدان شور و هیجان گرچه ممکن است موافقان وضع موجود را خوشحال کند و در نظر مخالفان یأسآور به نظر برسد، ولی رسوبهایش میماند و متراکم میشود و قدرت تخریبیاش، با تبدیل شدن به کینه، افزایش مییابد و به وقتش خواب از سر همهی ما، منجمله از سر قدرت سرکوبگری که ممکن است تصور کند «چشم فتنه» را درآورده، خواهد ربود.
گروه قابل توجهی از بدنه اجتماعی جنبش سبز انتظار داشتند که در یک بازه زمانی نه چندان طولانی تغییرات قابل توجهی در ساختار حکومت اتفاق بیافتد. با توجه به این که حکومت حاضر به مصالحه با مخالفان نیست و سیاست سرکوب هم کماکان ادامه دارد آیا امکان سرخوردگی و ناامیدی جامعه از وقوع تغییرات دلخواه وجود ندارد؟
خوب این انتظارات به معنای دقیق کلمه «نابجا» بود. یعنی بر چه اساسی واقعاً باید میپذیرفتیم که حکومت تن به «تغییرات قابل توجه» خواهد داد. اگر خیلی که واقعبین میبودیم باید فکر میکردیم کاری کنیم که فعلاً حکومت همین بازی نیمبندِ انتخابات را به هم نزند و نهاد انتخابات را ناکارکرد نکند، بقیهاش پیشکش.
نمیخواهم از حرفم اینطور برداشت بشود که گویی مخالفان باعث به هم خوردن بازی انتخابات در ایران شدند. نه، به نظرم حکومت در همان یک هفته تا ده روز آخر مانده به انتخابات عزمش را برای پایان دادن به روال نیم بند انتخابات گرفت و حاضر شد پای هزینههایش هم بایستد. چون حکومت خودش را -- درست یا نادرست-- در قوی ترین وضعیت موجود چه در داخل چه در سطح بینالمللی احساس میکرد، هزینههای زیادی برای این قدرتمندی پرداخته بود، و دلیلی نداشت که بخواهد از ثمراتش دست بکشد، و ورود کسی مثل آقای موسوی به قلعهی حکومت (یعنی کسی که حالا در چشم حکومت به مثابهی یک خاتمی دیگر جلوه میکرد) برنامههای آیندهی رژیم سیاسی را با اختلال مواجه میکرد و میتوانست کار را به همان نقطهی قبلی برگرداند که برای تغییرش این همه هزینه پرداخته بودند. در هر حال این «احساس» قدرتمندی به رژیم کمک میکرد تا در سرکوب مخالفان تزلزل به خرج ندهند. به عبارت دیگر بنا به فرمول لنینی انقلاب، حتی اگر پایینیها هم نمیخواستند، بالاییها هنوز میتوانستند. از طرف دیگر جنبش مخالف هم از نیروی مادی لازم برخوردار نبود که بتواند موازنهی سیاسی را در عمل بهگونهای تغییر دهد که رژیم سیاسی حاضر به قبول «تغییرات قابل توجه» شود. بماند که حتی در فرصتهای سیاسی پدید آمده در پی انتخابات هم، فقدان مهارت سیاسی بازیگران عمده، و نیز وجود پسزمینهی نیرومندی از یک فرهنگ سیاسی هنوز انقلابی، که امکان سازش و گفتوگو و مصالحه را از میان میبرد، حتی امکان تغییرات «غیر قابل توجه» را هم از بین برد.
بنابراین باید گفت که انگار باز هم معترضان سیاسی انتظاراتشان را در سطحی بالاتر از آنچه عملاً میشود به آن دست یافت تنظیم کرده بودند. متاسفانه این مشکل با اغلب حرکتهای سیاسی اعتراضی در ایران همراه بوده است که خواستهها نه بر مبنای امکانات و ظرفیتهای واقعاً موجود، بلکه بر اساس آرمانپردازیهای گاه تخیلی یا شدت نفرت از وضع موجود تنظیم میشده است. به این معنی که آرمانها چنان بلند و دوردست و بدون هر نوع مرحله بندی تعریف میشدهاند که گویا قرار است یک شبه جهنم ما به گلستان تبدیل شود. در فرجام کار البته همیشه دیوار صلب و سخت واقعیت جلوی راه ما سبز میشود که وقتی به آن اصابت میکنیم، جز ناامیدی نصیب مان نمیشود.
تجمع های خیابانی به عنوان تجلی گاه حرکت های اعتراضی جنبش سبز بیشتر در تهران و شهرهای بزرگ به وقوع پیوسته است آیا می توان با استناد به این مساله نتیجه گرفت که جنبش سبز یک جنبش برآمده از طبقه متوسط است؟
ببینید، من از کسانی هستم که نسبت به وجود طبقات اجتماعی ــ به معنای دقیق جامعهشناسانهی آن-- در ایران مشکوکم. (از نظر روششناختی هم وارد این بحث نمیشوم که آیا طبقه از فاعلیت برخوردار است و آیا میتواند در نقش یک کنشگر جمعی ظاهر شود یا خیر) با این حال، حتی اگر به وجود این طبقات قائل باشیم هم باید دید از نظر تحلیلی این مفهوم، به ویژه مفهوم طبقهی متوسط، تا چه اندازه به غنای تحلیلهای ما کمک میکند. چون اهمیت طبقهی متوسط را باید از نظر اهمیتی که سبک زندگی این طبقه برای عمل سیاسی و اجتماعی به بار میآورد سنجید. من از شما می پرسم کجاست آن زندگی طبقهی متوسط؟ آیا اگر طبقهی متوسط وجود دارد، سبک مورد انتظار زندگی این طبقه هم وجود دارد؟
برای اینکه حرفم روشن باشد، مثلاً نگاه کنید به زندگی اعضای طبقهی متوسطِ مفروض در زمان شاه. در آن زمان مثلا کارمندان و معلمان دو قشر مشخص از اعضای این طبقه محسوب میشدند. زندگیشان چطور بود؟ بعد از ظهر از سر کار برمیگشتند و غذایی و احتمالا چرتی و عصر و شبشان هم اختصاص به چیزی داشت که زندگی طبقهی متوسط را میسازد، یعنی مصرف فرهنگی: به سینما و پارک وکافه میرفتند، کتاب و مجله و روزنامه میخواندند، به مهمانی میرفتند یا به پیکنیک، پاتوق داشتند و دور هم جمع میشدند و ... حالا برای اینکه فقط یک قلم از دود شدن زندگی طبقهی متوسط را در جامعهی کنونی ایران ببینید، توجه کنید به تیراژ کتاب و عدهی تماشاگران سینما. تیراژ متوسط کتابهای جدی از 3000 تا در رژیم گذشته (که تازه «لعنتی» هم وصف میشد از بس که تکان نمیخورد) رسیده است به حدود 1100 تا. نزول تعداد تماشاگران سینما و ورشکستگی اقتصادی این سینما هم که اظهر منالشمس است. سایر مصارف فرهنگی هم که جای خود دارد. تازه دو برابر و اندی شدن جمعیت در این فاصله هم بماند. به عبارت دیگر این طبقه، به فرض وجود، آن زندگی خاص مورد انتظاری را که به خودشکوفایی بیشتر و در نتیجه به گسترش مطالباتش بیانجامد ندارد. مهمتر اینکه اصلا شیوهی زندگی پر از دستانداز و گرفتاریش اجازه نمیدهد به طور مستمر به جنبههای عامتر زندگی اجتماعی، یعنی چیزی فراتر از خود و حداکثر خانوادهی خودش، از جمله به سیاست توجه نشان دهد. سیاست، به منزلهی امر عمومی در حاشیههای کاملاً موقت این زندگی قرار دارد و جایی که خطری متوجه زندگی حقارتبار ما نکند. به همین دلیل هم اعضای این طبقه، اغلب ناپیگیرند و حضورشان در سیاست مستعجل است و زودگذر.
اگر این نکات را بیش و کم بپذیریم، پس دیگر این موضوع که پیوسته گفته میشود این جنبش، جنبش طبقهی متوسط است، چه معنایی خواهد داشت؟ این جنبش، جنبش طبقهی متوسط، خوب که چه؟ یعنی از این توصیف جز یک حظ ژورنالیستی نهایتاً چه چیزی به دست میآید؟ ما از مفاهیم در تحلیلهای علمی برای روشنتر شدن و قابل فهمتر شدن واقعیت کمک میگیریم نه برای الصاق صفات خوشگل و شیک به واقعیات. به نظر میرسد استفاده مستمر از تعبیر طبقهی متوسط در این روزها بیشتر نقش تزئینی دارد تا نقش تحلیلی.
شعارهای هوادران جنبش سبز در جریان تجمع های پس از انتخابات به طور قابل توجهی رادیکال شده است،رادیکال شدن شعارها محصول طبیعی جنبش سبز است یا این که صرفا واکنشی به سرکوبهای حکومتی است؟
به نظر می رسد این فرایند هم تحت تأثیر افزایش شدت سرکوبهاست، هم ناشی از ریزش نیروها. وقتی سرکوب شدت میگیرد، طبیعتاً کسانی که رادیکالترند بیشتر احتمال دارد که پای کار بمانند تا کسانی که در طیف میانه و محافظهکارتر جنبش قرار داردند. بنابراین سرکوب باعث میشود نیروهای متعادلتر (و البته با استفاده از این قبیل تعبیرات به هیچ وجه قصد ارزشگذاری ندارم) زودتر به خانه بروند و در نتیجه شعارهای جنبش عمدتاً به دست کسانی بیافتد که خواستههایی رادیکالتر دارند.
به علاوه، حاملان جنبش هم انساناند و برخوردار از قدرتِ نیرومند عاطفه. از دیدگاهِ عاطفی-هیجانی، وقتی سرکوب افزایش مییابد، رنج و حرمان هم بیشتر میشود و کسانی که متحمل این درد و رنج هستند، واکنشهای شدیدتر (و به تعبیر سیاسی رادیکالتر) را از نظر اخلاقی برای خود موجه میپندارند. حاصل کار میشود آن چیزی که شما از آن با عنوان رادیکال شدن شعارهای جنبش یاد میکنید.
رهبران جنبش سبز در هفته های اخیر بارها خواهان گسترش دامنه جنبش به میان اقشاری مانند کارگران،کشاورزان و معلمان شده اند. با توجه به ذات دموکراسی خواهانه جنبش سبز چگونه می توان میان تقاضاهای عمدتا سیاسی این جنبش با مطالبات عمدتا اقتصادی گروه های حاشیه ای جامعه پیوندی پایدار برقرار کرد؟
من فقط به این اکتفا میکنم که بگویم بد نیست این رهبران از خود بپرسند چرا این اقشار تا به حال به سمت جنبش نیامدهاند. آیا این رهبران و رهروانشان توانستهاند خواستههای خودشان را به زبان زندگی روزمرهی این مردم ترجمه کنند؟ آیا آنها توانستهاند نشان دهند که خواستههای این جنبش با منافع عینی این اقشار پیوند دارد؟ اگر به ترکیب و سهم آرایی که در این دوره و دورهی قبلی به آقای احمدینژاد داده شد توجه شود، شاید رگههایی از پاسخ به این پرسشها را بتوان در آن جست و یافت.
علی رغم تمام برنامه ریزی هایی که هواداران جنبش سبز برای برگزاری یک تجمع اعتراضی گسترده در روز بیست و دوم بهمن ماه سال گذشته ترتیب داده بودند،ماموران امنیتی مانع شکل گیری هرگونه تجمعی از سوی سبزها در این روز شدند و از آن زمان به بعد نیز تجمع خیابانی قابل توجهی از سوی سبزها برگزار نشده است. با علم به این که حکومت احتمالا در آینده نیز سیاست سرکوب را ادامه خواهد داد شما تا چه حد به استفاده هواداران این جنبش از خیابان ها خوشبین هستید؟
خیابان علیالاصول میدان مورد علاقهی رژیم سیاسی موجود است. این رژیم خود بر دوش انقلابی که در خیابانها جریان داشت به قدرت رسید و این شکل از حضور مردم را، حتی به شکل نمایشی برای حفظ قدرت خود محفوظ نگه داشته است. درست است که در هفتهی اول اعتراض به نتیجهی انتخابات، خیابان از دست رژیم درآمد و به دست مردم معترض افتاد، اما این حضور موقتی بود و برای همه از جمله رژیم سیاسی و حتی مخالفانش غافلگیر کننده بود. قدرت سیاسی موجود حتی اگر از امکان پیشین بسیج سیاسی مردم برخوردار نباشد، هنوز تا حدی قادر به نمایش آن هست، وهمین نمایش میتواند مرعوب کننده باشد و مانع حضور مخالفان در حد و اندازهی مناسب در خیابانها شود، و از نمایش تغییر موازنهی قوا جلوگیری کند. حضور معترضان در خیابان تنها در صورتی غیرقابل مقاومت خواهد بود که در همان حد و اندازهها، و نیز شکلِ روز 25 خرداد یا هفته اول اعتراضات باشد، که البته میدانیم با جمیع ملاحضات موجود احتمال تکرار اندکی دارد.
پس خیابان تنها یکی از عرصههای حضور جنبش سبز است، نه، تنها عرصه یا بهترین آن. اما مشکل اینجاست که در وضعیت کنونی ایران قدرت سیاسی مجال پاگیری محفلها و پاتوقهای محدود را هم از همه سلب کرده است چه رسد به استقرار شکلهای سازمانیافتهتری از حضور اجتماعی. بنابراین گویی خیابان به محلی تحمیلی برای حضور مخالفان تبدیل شده است؛ تحمیلی که میتواند عوارض ناخوشایندی برای جنبش داشته باشد.
چارچوب فکری رهبران جنبش سبز به طور واضحی متاثر از اندیشه روشنفکری دینی است ولی بسیاری از روشنفکران عرفی و بخشی از بدنه اجتماعی جنبش سبز معتقدند که نباید بر جنبه دینی در جنبش دموکراسی خواهی ایران تاکید زیادی صورت گیرد. به عقیده شما این اختلاف نظرها پیرامون نقش دین در جنبش سبز چه فرجامی پیدا خواهد کرد؟
صرفنظر از هر فرجام متصوَری که این اختلافها داشته باشد، چیزی که باید مهمتر قلمداد شود این است که رهبران و رهروان این جنبش چگونه با اینگونه اختلافها و تکثرهای فکری و سیاسی روبرو خواهند شد. این جا همان محلی است که قدرت و غنای دموکراسیخواهی نیروهای سیاسی و اجتماعی ما محک زده میشود. چون دموکراسی چیزی نیست که آن جا یا این جا افتاده باشد و ما میخواهیم برویم و به آن برسیم و فقط یک رژیم سرکوبگر وجود دارد که به ما اجازه نمیدهد به آن دست بیابیم. دموکراسی یعنی همین شیوهی رفتن و نزدیکتر شدن ما به هدفها و آرمانهای دموکراتیک. دموکراسی «سیمرغ»ی نیست که سر قلهی قاف باشد؛ دموکراسی تلاش و تقلای همان «سی» مرغ است برای رسیدن به مقصد، مقصدی که از جنس صیرورت و شدن است نه یک نقطه معین و ثابت. به عبارت دیگر دموکراسی از دل همین تلاشهای دموکراسیخواهانه است که میجوشد و بیرون میزند (یا نمیجوشد و بیرون نمیزند، چنانکه تا به حال نزده است). ما دست کم یک صد سالی هست که در تلاش و تقلای دموکراسی بودهایم، اما اگر به شیوهی عمل نیروهای دموکراسیخواهمان توجه کنیم میبینیم این اعمال عمدتاً فاقد مضمونهای دموکراتیک بوده است. البته همیشه هم بهانههایی مثل حضور دشمن (یعنی همان رژیمهای کذایی و مانند آن که خودشان هم با توسل به وجود دشمن مانعی بودهاند برای دموکراسی) وجود داشته که با توسل به آن از تن دادن به دموکراسی و قبول بازی دموکراتیک سرباز بزنیم و انحاء و اشکال متفاوتی از پدرسالاری و استبداد و قبیلهگرایی را، گرچه در بستهبندیهای شیک امروزین، ترویج کنیم.
وقتی به شیوهی گفتوگوها و بعضا زدوخوردهای سیاسی و فکری مخالفان نگاه میکنیم، از جمله به برخوردهای مذهبیها و غیر مذهبیها، چندان بویی از دموکراسی و غلبهی ارزشها وشیوههای دموکراتیک به مشام نمیرسد که هیچ، گاه بوی آزاردهندهی استبدادگری مشام را هم میآزارد. اگر میگفتیم بلد نیستیم و در اول راه هستیم و داریم تمرین میکنیم اشکالی نداشت. ولی به نظر میرسد همهی ماها خودمان را یک پا قهرمان دموکراسی میدانیم تا جایی که بنا به تعبیری که در یک سخنرانی به کار بردم، دموکراسیخواهان ما هم گاه در قد و قوارهی «دموکراتاللهی» ها ظاهر می شوند (یعنی چیزی در ردیف حزباللهی و شاهاللهی و سکولاراللهی و دیگر «اللهی»ها). به طوری که اگر پوستهی حرفهاشان را که کنار بگذاری مغزش چیزی از بازتولید گونههایی از استبداد کم ندارد.
به هر حال تا این جای کار که نه از جانب مذهبیها نه از جانب غیرمذهبیها آن میزان از به رسمیت شناختن طرف مقابل که لازمهی رعایت، تحمل و بردباری، و یافتن راهی برای کنار آمدن با این اختلافات است، بروز داده نشده. از این بابت، فرجام کار هر چه باشد به نظر نمیرسد از این شیوهی کار با همدیگر، مضمون دموکراتیک چندانی به بار بنشیند.
بدنه اجتماعی جنبش سبز عمدتا وضعیت حکومت کنونی را شکننده می دانند و اعتقاد دارند که زمان تغییر دیر یا زود فراخواهد رسید. اعتقاد عمومی به ناپایدار بودن وضع موجود چه تاثیرات اجتماعی کوتاه مدت و درازمدتی می تواند داشته باشد؟ آیا خود شما نیز به عنوان یک جامعه شناس معتقد به ناپایدار بودن وضعیت فعلی هستید؟آیا احتمال می دهید که در آینده نزدیک مناسبات موجود به نفع مطالبات هواداران جنبش سبز تغییر کند؟
ناپایداری در ایران یک خصیصهی عمومی است. همیشه بین آنچه هست و آنچه بعدا رخ میدهد (و پیشتر هم چندان محتمل شمرده نمیشده) فاصله نزدیکی وجود دارد، خیلی نزدیکتر از آن که بشود تصورش کرد. از لحاظ نظری دلیلش این است که ساختارهای نهادی در جامعهی ما از آن حد از استحکام برخوردار نیستند که کنشهای عاملان اجتماعی را محدود و بنابراین قابل پیشبینی کنند. به عبارت دیگر دست عاملان اجتماعی خیلی بازتر از جامعههای قوامیافته و ساختارمند است. این است که ناپایداری به یک ویژگی عمومی تبدیل میشود که سطوح خرد و کلان زندگی اجتماعی و سیاسی ما را تقریباً به یکسان در برمیگیرد. حال موضوع این ناپایداری میخواهد در سطح کلان برافتادن رژیمی باشد مثل رژیم شاه که تا چند ماه قبلش در اوج اقتدار به نظر میرسید یا در سطح خرد، کلاهبردار از کار درآمدن کسی که تا دیروز با گردن شکسته از مردم پول جمع میکرد و مردم او را آدم پاک و درستی میشناختند، یا به خاک سیاه نشستن آدمی که تا همین چندی پیش برای خودش موقعیت و منزلتی داشت. همهی اینها در جامعهی ما به طرفة العینی عملی میشود.
اما این موضوع در سطح سیاسی طرف دیگری هم دارد. یعنی ناپایداری اوضاع از نظر سیاسی جادهای دو طرفه است. مثلاً در همین موضوع مورد بحث، تزلزل رژیم، کم و بیش به همان اندازه احتمال دارد که ماندنش و به اضمحلال کشاندن جنبشی که علیهش شکل گرفته. چیزی که این احتمالها را تقویت یا تضعیف میکند، فرصتهای سیاسی و مهارت بازیگران سیاسی در استفاده از این فرصتهاست. چون در غیاب آن ساختارهای متصلب، عاملان و بازیهای آن هاست که خود به ایجاد ساختهای موقتی از فرصتها میانجامد و میتواند صحنه را تغییر دهد. فرصتهای سیاسی هم همیشه پیش میآید، حتی در بستهترین و سرکوبگرترین رژیمها، همچنان که در همین جمهوری اسلامی موجود هم پیش آمد. چیزی که هست ما باید از خودمان بپرسیم که آیا برای این فرصتها از آمادگی و مهارت کافی برخورداریم یا نه؟ و اگر نه، برای ظرفیتسازی در این موارد چهها میتوانیم کرد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد